به بهانه انتشار كتاب «هفتاد سال عاشقانه» محمد مختاري
نگاه كردن به افقهاي دموكراسي از منظر شعر
بامداد لاجوردي
«هفتادسال عاشقانه» نوشته «محمدمختاري» كه پيشتر نيز منتشر شده بود، به تازگي از سوي نشر نو نيز راهي بازار كتاب شده است. كتابي كه در درجه اول نام نويسنده و در مرتبه بعد موضوع پركشش آن، جذبم كرد. اين نوشتار نه در حكم بررسي فني كتاب و در باب شعر غنايي بلكه بيشتر درباره نگاه درخشان محمد مختاري نسبت به اوضاع زمانه خويش است.
نگارش كتاب «هفتاد سال عاشقانه» منطقا بايد سال 1370 به پايان رسيده باشد چرا كه مقدمه تفصيلي آن در شهريور 1370 نوشته شده است. مختاري براي نگارش كتابش صدها اثر از شعراي مشهور و مهجور معاصر را مرور ميكند؛ به كتابخانه شخصي اديبان نامداري چون شفيعيكدكني، رضا براهني و... سر ميزند و در ميان مجلهها و روزنامهها آثار شعرا را مرور ميكند؛ حالا از بد روزگار اثري كه ويژگي ممتاز آن روزآمدي و نقد آثار تازه شعرا و اهميت آن در به روز بودن گزينش آثار است، شش سال زير ذرهبين مميزي وزارت ارشاد وقت دست و پا ميزند و در نهايت در سال 77 منتشر ميشود. با اين حال محمد مختاري خوشحال است كه كتابش «سرانجام به همان صورت كه ارايه شده بود منتشر ميشود» هرچند او نميتواند افسوس خود را از اين وقفه ششساله پنهان كند و غصه از دست دادن برخي آثار تازه را در تحليل اشعار غنايي معاصر به زبان نياورد كه: «اگر كتاب به موقع منتشر شده بود چه بسا جاي اينگونه اشارات در مقدمه چاپ بعدي آن بود اما به هر حال سرنوشت غمانگيز اين كتاب نيز از موقعيت ناموزون فرهنگي ما بركنار نيست»!
موقعيت ناموزون فرهنگي ايران واژه غمانگيزي است كه مختاري درباره حكايت انتشار كتابش مينويسد؛ اما مختاري بلافاصله در تعبيري متناقضنما، اميد را با نااميدي درهم ميآميزد هرچند لحن او نسبت به استقرار دموكراسي در جامعه فرهنگي و سياسي به قدري اميدوارانه و افقهاي پيشرويش روشن است كه هيچ گمان نميكرده كه همه اين خيالات پوچ و بيهوده است. مختاري به مقدمه خود اينگونه پايان ميدهد: «اميدوارم اگر چاپ ديگري در كار بود، بتوانم به رفع كمبودها بپردازم.» اما سرنوشت چنان اين اميد را نااميد كرد كه در كمتر از يك سال پس از انتشار كتاب، با ماجراي قتلهاي زنجيرهاي طومار زندگي او درهم پيچيده شد.
در تحرير كتاب، مختاري نگاه خاصي به ادبيات معاصر دارد. ورق زدن كتابش همانند قدم زدن در موزه ادبيات عاشقانه معاصر است. او با وسواس عجيبي آثار شعرا را انتخاب كرده است.
اين منتقد ادبي در دهه هفتاد شمسي كه هنوز خطكشيهاي ايدئولوژيك حرف اول را در اعتبار و استقبال از يك كتاب تحليلي ميزنند، برخلاف تعلقات فكري غالب آن زمان، با جسارت زيادي مرزهاي ايدئولوژيك حاكم بر ادبيات انتقادي را زير پا ميگذارد. او رفتار برخي منتقدان را نقد كرده و مينويسد: «هنوز هم كم نيستند كساني كه يك دستگاه شعري، يا يك مبناي ذهني يا يك الگوي ذوقي و از همه بدتر يك گرايش سياسي- عقيدتي را اساس پسند و ارزيابي قرار دهند و همه گونههاي شعري اين دوران را تنها با آن ميسنجند.» وي سپس درباره اينكه اين خطكشيها چه بلايي بر سر ادبيات ميآورد با بيان مثالي مينويسد: «اينان مثلا يا اخوان ثالث را معيار و ملاك اصلي خويش ميكنند، و در نتيجه رويايي و احمدي و حقوقي و آزاد و... را از دايره خلاقيت بيرون ميرانند، يا شاملو را اساس قرار ميدهند، و اخوان و سپهري و جلالي و خويي و... را نميپسندند و رد ميكنند.»
محمد مختاري در جملهاي تعبيري را به كار ميبرد كه نشان ميدهد چطور حوزههاي درون گفتماني ادبي از وضع حاكميت تاثيرپذيرفته و دچار خودمحوري ارزشي ميشوند. محمد مختاري با اشاره به برخي منتقدان ادبي مينويسد: «دايره گزينش اينان همواره به حوزه متجانس با خودشان محدود است.»
هرچند مختاري با اين تعبير توصيف دقيقي از وضعيت منتقدان ادبي و حاكميت امنيتي ارايه ميدهد اما در ادامه دچار خطايي تحليلي از آينده ميشود و با نوعي اميدواري كاذب مينويسد: «ذهنيت رو به رشد امروز جامعه ما، پس از صدمه و لطمههاي فراوان و جبرانناپذيري كه از همين خصلت پوسيده دفع و حذف و رد و انكار ديگري، به ويژه در عرصههايي عقيدتي و انديشگي و سياسي ديده است، در راه درك حضور ديگري است و اصحاب تنگنظري و خودمحوري و خودحقيقتپنداري استبدادي و سنتي را پس ميزند.» با اين حال تنگنظران مجال آن را ندادند تا مختاري خود متوجه قضاوت زودهنگامش از آينده ايران شود و به اشتباه تحليلي خود پي ببرد.
نگاه مختاري نسبت به كاركرد شعر در عصر كنوني نيز جالب است. از نگاه او در اين اثر از شعر به عنوان زبان همبستگي ملي و همگرايي جهاني ياد ميكند. وي «مشكل اساسي» ما را «كمبود تجربه دمكراتيك و فرهنگي جذب» ميداند. در همين بخش مختاري از يك «ما»ي فرهنگي و ايراني سخن ميگويد كه از نظر او «توان ادراك ديگري» يعني درك ذهن و زبان ديگري را ندارد و البته تحولات امنيتي دهه هفتاد شمسي نشان داد جامعه ايران در پذيرش ادراك ديگري هنوز اول راه است.بايد توجه داشت كه اين منتقد ادبي ديدگاهش را در آستانه دهه هفتاد شمسي و در دوراني كه دايره سانسور و جرح و تعديل فرهنگي وسيع است، مطرح ميكند و از «درك ديگري» به عنوان يك «واقعيت و واقع نگري» دفاع ميكند و مينويسد: «در نيافتن چنين واقعيتي، ما را در همان تنگنايي قرار ميدهد كه تاكنون با خودحقيقتپنداري مستبدانه در عرصههاي مختلف اجتماعي، به ويژه در عرصه سياسي، مصيبتهاي بزرگ و اسفباري را سبب شده است.»
فارغ از اهميت اين كتاب براي علاقهمندان ادبيات غنايي، مقدمه كتاب، خود در حكم يك مقاله خواندني است كه توسط روشنفكري پيشرو در آستانه دهه هفتاد نوشته شده است. تصوير و تصور او از آينده و مسائل ايران جالب و درخور تامل است. مختاري به روشني دغدغه دموكراسي و پذيرش آراي ديگري دارد. او براي اين هدف هم نقبي به همفكرانش ميزند و هم خلقيات تاريخي و فرهنگي ايران را نقد ميكند؛ گويا براي او مساله چيزي فراتر از يك دهه يا دو دهه سياسي است بلكه مساله از نظر او ماهيتي فرهنگي دارد. همچنين اگر بخواهم امروز پس از گذشت حدود سي سال مقدمه محمد مختاري را قضاوت كنم، او را نسبت به آينده دموكراسي در ايران به زيادي خوشبين خواهم ديد. به نظرم از بين رفتن موانع تحقق دموكراسي در نظر مختاري بسيار سهلتر از واقعيت است؛ با اينكه محك تجربه روزگار در اين بيست سال، نشان داد كه موانع ادراك ديگري در فرهنگ سياسي و اجتماعي ايران بسيار پيچيده و چندلايه است.