درباره ترجمههاي نجف دريابندري و به خصوص يكي از ترجمههايش: بيلي باتگيت
اين قند پارسي
احسان رضايي
اين چند جمله، سطرهاي آغازين «پيرمرد و دريا» با ترجمه نجف دريابندري است:«پيرمردي بود كه تنها در قايقي در گلف استريم ماهي ميگرفت و حالا هشتاد و چهار روز ميشد كه هيچ ماهي نگرفته بود. در 40 روز اول پسربچهاي با او بود. اما چون 40 روز گذشت و ماهي نگرفتند، پدر و مادر پسر گفتند ديگر محرز و مسلم است كه پيرمرد «سالائو» است كه بدترين شكل بداقبالي است و پسر به فرمان آنها با قايق ديگري رفت كه همان هفته اول 3 ماهي خوب گرفت. پسر غصه ميخورد چون ميديد، پيرمرد هر روز با قايق خالي برميگردد...» اينجا راوي داستان، راوي داناي كل است. سبك نويسنده يعني ارنست همينگوي هم جملات كوتاه است. به علاوه كه او در نثر انگليسياش، صاحب سبك و تفاوت با سايرين است. پس ميبينيم كه مترجم هم همين كار را كرده، جملات كوتاه با فارسي متفاوت: «هيچ ماهي نگرفته بود». مترجم ميتوانست بنويسد «اصلا ماهي نگرفته بود»، «حتي يك ماهي نگرفته بود» يا خود عبارت «ماهي نگرفته بود». اما او آگاهانه سعي كرده، تفاوت سبك نويسنده اصلي را نشان بدهد.
حالا از آن سبك روايي سوم شخص، برويم سراغ يك داستان با راوي اول شخص. «حتم نقشهاش را كشيده بود. چون وقتي با ماشين وارد بارانداز شديم كشتي حاضر بود، موتورش هم كار ميكرد و آب شبتاب را تو رودخانه ميچرخاند، كه غير از آن هيچ نوري نبود چون ماه نبود، چراغ برق هم تو اتاقكي كه رييس بارانداز بايست نشسته باشد روشن نبود، تو خود كشتي هم نبود، چراغهاي ماشين ما هم البته روشن نبود...» اينها سطرهاي ابتدايي رمان «بيلي باتگيت» است كه از زبان پسري به همين اسم روايت ميشود. فرقش را با متن بالا ديديد؟ نثر، شكسته و كوچهبازاري شده. حالا يك نمونه روايت اول شخص ديگر، باز هم سطرهاي ابتدايي يك رمان:«از قرار معلوم احتمال عزيمت به اين سفري كه چند روز است، اسباب اشتغال خاطر شده روز به روز دارد بيشتر ميشود. بايد بگويم كه با اتومبيل راحت آقاي فارادي انفرادا عازم هستم و اين طور كه پيشبيني ميكنم در راه مقادير زيادي از زيباترين مناظر سرزمين انگلستان را به چشم خواهم ديد و پنج بلكه شش روز از محل كارم دور ميافتم. اين را هم گفته باشم كه موضوع سفر را حدود دو هفته پيش بود كه خود آقاي فارادي يك روز بعدازظهر كه مشغول گردگيري تابلوهاي كتابخانه بودم از روي نهايت مرحمت پيش كشيدند...» اينها از «بازمانده روز» ايشي گورو است كه راوياش پيشخدمت يك خانه اشرافي در انگليس است. پس لحن تعريف كردن داستانش هم با لحن آن پسرك بيسواد فرق دارد. جملات طولاني شده و انتخاب كلمات هم فرق دارد.
بگذاريد باز هم مثالهاي بيشتري بزنيم. همان رمان «بيلي باتگيت» و ماجراي آن پسرك را در نظر بياوريد. اين رمان را قبل از نجف دريابندري يكي ديگر از مترجمان خوب ما، آقاي بهزاد بركت هم ترجمه كرده بود. آن ترجمه هم انصافا ترجمه خوبي بود ولي مقايسه همين كار خوب با كار نجف ميتواند كمككننده باشد.
*از ترجمه بهزاد بركت:«احساس لولو روزنكرانتس را درك ميكردم، غيبت آن زندگاني مأنوس؛ زمخت، پرصدا و مكانيكي با صداي شيپورها و بوقها، صداي سنگين سايش چرخ بر سطح خيابان و صداي گوشخراش ترمزها، تنوع توهينآميز آن همه آدم و به جاي اين همه فضايي چنين كوچك كه به راستي محملي براي خودخواهي و آزادي بود.»
*از ترجمه دريابندري:«ميدانستم لولو روزنكرانتس الان چه حالي دارد. يعني از نبودن زندگي به صورتي كه ما ميشناختيم، پر از سروصدا و تاق وتوق و بوق و زنگ و خرخر چرخ و جيرجير ترمز و خلاصه همه بينزاكتيهاي جورواجوري كه از چپاندن آدمهاي زياد تو جاي كم به وجود ميآيد، جايي كه آدم ميتواند حقيقتا آزاد باشد و به خودخواهياش ميدان بدهد.»
به نظرتان بيلي باتگيت كه پسربچهاي بيكاره است و تازه وارد يك گروه خلافكار شده، ميگويد: «محملي براي خودخواهي و آزادي؟»
* از ترجمه بهزاد بركت:«حالا از اين غفلت شديدا احساس گناه ميكردم. انگار مادر با بيرون آمدن از آن فضاي تنگ شكفته است. در آرامش پارك سبز نشست. گناه من بود كه با مزخرفاتي كه مردم راجع به او و خانوادهاش ميگفتند به غربت افتاده بود، زن ديوانهاي كه پسر ناخلفي بزرگ كرده بود و اين همه بغضي شد كه راه گلويم را بست.»
*از ترجمه دريابندري:«حالا ديگر من وجدانم سخت ناراحت بود كه به مادر نرسيدهام، به نظر ميآمد كه از بيرون آمدن از محل خودش و نشستن تو آرامش آن پارك سبز و خرم لذت ميبرد. لابد كارهاي من در حالش تاثير داشته، احساس كرده در و همسايه او را هم مثل من عضو يك خانواده بد شناختهاند و از خودشان راندهاند، گفتهاند يك زن ديوانه، پسر بهتر از اين بار نميآورد، از اين فكرها به قدري غصهام گرفت كه ميخواستم گريه كنم.»
هر دو ترجمه معنا را كامل ميرسانند. ولي احتمال اينكه از زبان بيلي بشنويم، مادرش لذت ميبرده خيلي بيشتر است از اينكه بيلي بگويد «مادر شكفته شده بود.»
همه اينها را گفتيم كه برسيم به اين نكته كه نجف دريابندري مترجم خوبي بود چون مثل هر مترجم خوب ديگري، بيشتر از زبان مبدا به زبان مقصد(يعني فارسي) مسلط بود. اين درسي است كه همه مترجمان و حتي نويسندگان جوان بايد از آقاي مترجم ياد بگيرند.