• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3116 -
  • ۱۳۹۳ سه شنبه ۴ آذر

مصاحبه با مارگارت آتوود به بهانه هفتاد‌و‌پنجمين سالگرد تولدش

خشونت در قلم زنان، دور از انتظار است

مردم از اينكه يك زن چنين چيزهايي مي‌نويسد شگفت‌زده مي‌شوند. در مقايسه با جين آستين يا جرج اليوت مسلما خشونت بخش اعظم كار من را شكل مي‌دهد. آنها در زمان خودشان چنين چيزي نمي‌نوشتند. چارلز ديكنز درباره بيل سايكس نوشت كه نانسي را تا حد مرگ كتك زد، همه جا را خون گرفته بود، اما اگر يك زن چنين چيزي نوشته بود، هيچ‌كس آن را منتشر نمي‌كرد

روابط ميان مردان و زنان شامل ساختارهاي قدرتي مي‌شود چرا كه مردان در اين جامعه انواع و اقسام قدرت‌ها را بيش از زن‌ها دارند. اين مساله براي يك زن در يك رابطه به اين شكل است كه چگونه صداقت خود و قدرت شخصي‌اش را حفظ كند.عاشق كسي بودن تجربه‌ايست كه موانع خودخواهانه را از ميان برمي‌دارد. بخش مثبت آن احساس «خودآگاهي بيكران» است و بخش منفي آن احساس خودباختگي

       مري موريس-  مترجم: ماهان تيرماهي/ مارگارت آتوود در سال ۱۹۳۹ در شهر اتاوا واقع در استان آنتاريو به دنيا آمد. دوران كودكي‌اش را در صحراي شمالي كبك و نيز سالت‌سنت‌ماري و تورنتو گذراند. پيش از آنكه به 11سالگي برسد يك سال مدرسه را تمام كرده بود. در دبيرستان، تحت تاثير ادگار آلن پو شروع كرد به نوشتن شعر و در 16 سالگي خود را به‌طور كامل وقف نوشتن كرد و مجموعه شعري با نام Double Persephone را شش سال بعد يعني در 22 سالگي منتشر كرد.
مجموعه شعر دوم او، The Circle Game باعث شد تا جايزهGovernor General  را كه بزرگ‌ترين جايزه ادبي كشور كاناداست از آن خود كند و از آن موقع به بعد به عنوان چهره شاخص ادبيات كانادا شناخته شده است. در ۱۹۷۲ وقتي كتاب «بقا: خط‌مشي مضموني براي سير ادبيات كانادا» را در قالب مطالعه‌يي انتقادي و بحث‌برانگيز منتشر كرد بحث داغي در مجالس شكل گرفت. در اين كتاب وي بر اين ادعاست كه ادبيات كانادا بازتاب‌دهنده گرايشات سلطه‌پذير اين كشور به مانند گرايشات بقاي آن است، در واقع اين گرايشات از زماني وجود داشته كه اين كشور، متحد زيردست ايالات متحده و نيز در قالب يك مستعمره سابق، با گستره وسيعي از سرزمين‌هاي بكر بوده است. در راستاي انتشار اين كتاب، آتوود از تورنتو يعني جايي كه به عنوان ويراستار در موسسه‌ انتشاراتي آنانسي كارش را شروع كرده بود به مزرعه‌يي در آليستون، واقع در آنتاريو گريخت تا تمام وقتش را وقف نوشتن كند.
آتوود حدود 19مجموعه شعر منتشر كرده اما بيشتر به خاطر رمان‌هايش شناخته شده است. پرخواننده‌ترين رمان او يعني داستان خدمتكار (1976) روايت هولناكي از يك دين‌سالاري زاهدانه است كه باعث شد آتوود دومين جايزه Governor General را از آن خود كرده و اخيرا از روي آن فيلم سينمايي ساخته شده است. وي همچنين دو كتاب براي كودكان و نوجوانان نيز نوشته است، بالا روي درخت (1976) و حيوان خانگي آنا (1980) و دو مجموعه داستان، او ويراستار گزيده‌يي از اشعار شاعران كانادا و داستان‌هاي كوتاه آن بوده و به همراه شنون رونل چاپ سال ۱۹۸۹ كتاب بهترين داستان‌هاي كوتاه امريكايي را ويرايش كرده است.

 مساله جايگاه و موقعيت زن همواره موضوع اصلي آثار آتوود بوده و فمينيست‌ها بر نوشته‌هاي او در قالب ماحصل يك جنبش تاكيد مي‌ورزند. مضمون‌هاي سياسي و فلسفي در كارهاي وي مشهود است، مانند جدال كانادا براي ايجاد هويت خود و از طرفي نگراني وي براي حقوق بشر در سال‌هاي اخير.
اين مصاحبه در خانه‌يي نزديك دانشگاه پرينستون انجام شد، جايي كه قرار بود آتوود در آن يادداشت‌هايش را بخواند و سخنراني كند. آتوود به شخصه در خواندن كارهايش، از آنچه يك نفر ممكن است از داستان‌‌خواني‌اش انتظار داشته باشد، صريح‌تر است. طي دو روز و در طول چند ساعت در حالي كه بچه‌هاي نوجوان بسكتبال بازي مي‌كرده و بيرون از اين خانه موزيك اجرا مي‌كردند، يا مردم در رفت و آمد بودند و در اتاق مجاور فوتبال از تلويزيون پخش مي‌شد، آتوود كنار ما نشست و با دقت و بدون ترديد به سوالات ما پاسخ گفت. از بحث اصلي خود هيچگاه دور نمي‌شد، هيچ‌وقت به نظر نمي‌رسيد كه خسته شده و به مانند راوي كتاب‌هايش خونسرد و آرام  بود.

 آيا مضمون بقا همواره مولفه دروني آثارتان بوده است؟

ببينيد من در جنگل‌هاي شمالي كانادا بزرگ شدم. شما بايد مسائل ويژه‌يي درباره بقا بدانيد. وقتي كه من بچه بودم مسيرهاي برهوتي بقا چندان رسميت نداشتند اما من به چيزهاي خاصي فكر مي‌كردم مثلا اينكه اگر در جنگل گم بشوم بايد چه كار كنم. همه‌چيز در آن شرايط بي‌واسطه بود و لذا خيلي پيش پا افتاده. اين مساله از آغاز بخشي از زندگي‌ام بود.

 چه وقت اين جهش ناگهاني در شما رخ داد؟ منظورم جهش از موضع تشخيص بقا در قالب يك نبرد فيزيكي به شناختن آن به عنوان كشمكش فكري و سياسي است؟

 وقتي شروع كردم به انديشيدن درباره كانادا به عنوان يك كشور، برايم كاملا مشهود شد كه بقا يك مشغله ذهني ملي است. وقتي در دهه 60 به ايالات متحده آمدم، حس كردم كه انگار هيچ كس نمي‌داند كه كانادا كجا قرار دارد. ذهنيت‌شان اين بود كه مردان به آنجا مي‌روند تا ماهيگيري كنند. زماني كه در هاروارد بودم، شبي به عنوان يك «دانشجوي خارجي» به خانه زني دعوت شدم كه از من خواسته بود آن شب «لباس محلي» بپوشم. متاسفانه لباس محلي خود را در خانه جا گذاشته بودم و كفش برف هم نداشتم. بنابراين بدون لباس محلي به آنجا رفتم، و اين زن بيچاره هم كلي غذا درست كرده بود، پشت ميز نشستم در حالي كه منتظر ورود دانشجويان واقعي غيربومي با لباس‌هاي بومي‌شان بودم تا سر و كله‌شان پيدا شود- هر چند كه هرگز كسي نيامد چرا كه همان‌طور كه همه مي‌دانند دانشجويان خارجي شب‌ها بيرون نمي‌روند.

  شما درباره موضوع «خارجي بودن» بسيار نوشته‌ايد.

خارجي بودن همه‌جا هست. تنها در دل شهر، در قلب ايالات متحده، مي‌توانيد از اين مساله اجتناب كنيد. در مركز يك امپراتوري، مي‌توانيد به تجربه خود در قالب يك تجربه جهاني بينديشيد. بيرون از اين امپراتوري يا در حواشي آن نمي‌توانيد.

  در موخره كتاب خاطرات سوزان مودي نوشته‌ايد كه اگر بيماري رواني ايالات متحده، خودبزرگ‌بيني باشد، بيماري كانادا روان‌گسيختگي پارانويايي است. مي‌شود كمي بيشتر در اين باره توضيح دهيد؟

ايالات متحده بزرگ و قدرتمند است، كانادا بخش‌بخش و در معرض خطر. شايد نبايد مي‌گفتم «بيماري»، بهتر بود مي‌گفتم «وضعيت ذهني». مردم اغلب از من مي‌پرسند چرا شخصيت زن آثارت اينقدر پارانويا دارند؟ اين پارانويا نيست. اين در واقع تشخيص وضعيت آنهاست. به‌طور يكسان، احساسات ايالات متحده مبني بر بزرگ و قوي بودن در واقع يك توهم نيست. حقيقت است. به احتمال زياد آرزوي او براي بزرگ‌تر و قدرتمند‌تر بودن به لحاظ ذهني بخش مضر قضيه است. هر كانادايي رابطه پيچيده‌يي با ايالات متحده دارد، اين در حالي است كه امريكايي‌ها فكر مي‌كنند كانادا جايي است كه باد از آنجا مي‌آيد. پيچيدگي موضوعي در اين راستا اين است كه شما چگونه خود را در يك رابطه قدرتي نابرابر درمي‌يابيد.

  به عنون يك نويسنده كجا با شما بهتر برخورد شده؟

در كانادا بيشتر از حملات شديد، در واقع از حملات شخصي آزرده مي‌شدم چون آنجا زندگي مي‌كردم. همان‌طور كه مي‌دانيم خانواده‌ها شديدترين دعواها را در خودشان دارند. با اين حال اگر به سرانه فروش كتاب‌ها بنگريد متوجه مي‌شويد كه من در ميان مردم، شناخته شده هستم هر چند اين مساله بيشتر در كانادا پيش مي‌آيد. اگر سرانه فروش كتاب‌هايم در ايالات متحده هم به اندازه كانادا ‌بود ميلياردر مي‌شدم.

 آيا نوشتن از زاويه‌ديد يك مرد دشوار است؟

اكثر زاويه‌ديد «سخنگويان» يا قصه‌پردازي در كتاب‌‌هايم در واقع از زاويه‌ديد زنان است اما من گاهي زاويه‌ديد شخصيتي را كه مرد باشد هم به كار مي‌برم. در نظر داشته باشيد كه از گفتن «زاويه‌‌ديد مرد» خودداري مي‌كنم. اين‌طور نيست كه به زاويه‌ديد زن بيشتر از زاويه‌ديد مرد اعتقاد داشته باشم. هر دوي آنها خوبند، هرچند اين حقيقت درست است كه يك‌سري انديشه‌ها و نگرش‌ها مربوط به مردان است و يك‌سري مربوط به زنان. بنابراين وقتي از يك شخصيت مرد استفاده مي‌كنم، به خاطر اين است كه داستان درباره چيزي يا كسي است كه به شكل ديگر نمي‌توان آن را بيان كرد يا اگر قرار باشد از موضع يك شخصيت زن بيان شود تغيير مي‌يابد. براي نمونه اخيرا داستاني از من در نشريه Granta به نام «Isis In Darkness» چاپ شد، داستان درباره يك رابطه است- رابطه‌يي جزيي طي ساليان- رابطه‌يي بين يك زن شاعر و مردي كه حدس مي‌زنم به نوعي خاطر‌خواهي ادبي نسبت به زن دارد و اينكه زن چگونه روي او تاثير مي‌گذارد. اگر قرار بود از زبان خود زن داستان را روايت مي‌كردم... خب، شما نمي‌توانيد چنين داستاني را درباره شيفتگي رمانتيك از زاويه‌ديد خود شيفتگي بدون در نظر نگرفتن رنگ و بوي عشق و علاقه بگوييد. آن وقت اين داستان تبديل مي‌شود به داستاني در مايه‌هاي «آن مرد چاپلوس كيست كه بيرون از مهتابي مي‌پلكد».

  شعر نوشتن و نثر نوشتن چه فرقي براي‌تان دارد؟

فرضيه من اين است كه آنها با كمي تداخل دو حوزه مختلف مغز را در بر مي‌گيرند. وقتي داستان مي‌نويسم، گويي كه منسجم‌تر هستم، چه بسا منظم‌تر- اين حالتي است كه وقتي كسي مي‌خواهد رمان بنويسد ممكن است داشته باشد. شعرنوشتن وضعيتي معلق است.

 من فكر مي‌كنم كه مسائلي را از شعرتان بيرون مي‌آوريد اما به استعاره‌ها محكم مي‌چسبيد و در رمان‌هاي‌تان به آنها تجسم مي‌بخشيد.

سرچشمه يك شعر براي من معمولا دسته‌يي از كلمات است. تنها استعاره‌يي كه مي‌توانم به آن بينديشم يك استعاره علمي است: فرو بردن رشته‌يي در يك محلول فرااشباع‌شده براي ايجاد يك ساختار بلورين. بر اين باور نيستم كه در شعرم مسائل را حل مي‌كنم بلكه فكر مي‌كنم به نوعي پرده از راز مسائل برمي‌دارم. بنابراين مي‌توان گفت كه رمان، فرآيند كشف اين رازهاست. البته من به اين شكل به موضوع در يك زمان خاص نمي‌انديشم- منظورم اين است كه وقتي شعري مي‌نويسم، در واقع نمي‌دانم كه به نحوي در مسيري به سوي رمان بعدي‌ام قرار دارم. تنها پس از آنكه رمانم را تمام كردم مي‌توانم اين را بگويم كه بسيار خب، آن شعر، كليد قضيه بود. آن شعر در را برايم گشود.
زماني كه يك رمان مي‌نويسم، آنچه كه نخست به ذهنم مي‌آيد يك تصوير است، يك صحنه يا يك صدا. گاهي اوقات نسبتا كم. برخي مواقع اين بذر در شعري پاشيده مي‌شود كه قبلا آن را نوشته‌ام. اين ساختار يا طرح در مسير نوشتن سر بر مي‌آورد. من ديگر به روشي حول اين روش نمي‌توانم بنويسم، گيرم بخواهم ساختارش را نخست در نظر آورم. اين مساله بسيار شبيه نقاشي با اعداد است. مانند رگه‌هايي از ميراثي كه به ما رسيده؛ منظورم اين است كه شعر به رمان منتهي مي‌شود.

  چرا اينقدر در كارهاي‌تان خشونت وجود دارد؟ خصوصا در كتاب Bodily Harm.

بعضي اوقات مردم از اينكه يك زن چنين چيزهايي مي‌نويسد شگفت‌زده مي‌شوند. مثلا Bodily Harm تا حدودي در قالب يورش‌هايي به جهان فهميده شده، جهاني كه مردسالار است. در مقايسه با كارهاي جين آستين يا جرج اليوت مسلما خشونت بخش اعظم كار من را شكل مي‌دهد. آنها در زمان خودشان چنين چيزي نمي‌نوشتند. چارلز ديكنز درباره بيل سايكس نوشت كه نانسي را تا حد مرگ كتك زد، همه جا را خون گرفته بود، اما اگر يك زن چنين چيزي نوشته بود، هيچ‌كس آن را منتشر نمي‌كرد. در واقع من در فضايي فارغ از خشونت بزرگ شدم و در ميان مردمي كه كاملا رفتار متمدنانه‌يي داشتند. زماني كه به دنياي بزرگ‌تري وارد شدم، خشونت را بسيار موحش‌تر از آنچه كه ديگران بدان خو كرده بودند، يافتم. بنابراين در جنگ جهاني دوم اگرچه خشونتي در محيط پيرامون بلافصل من نبود، اين دلهره-در واقع اضطراب در مورد جنگ- همواره تاكنون در كار بوده. كانادا در ۱۹۳۹ وارد جنگ شد، يعني دو ماه قبل از آنكه من به دنيا بيايم. نرخ سرانه مرگ بسيار بالا بود در آن زمان. 

هنوز هم مي‌نويسيد، انگار كه در خشونت  زيسته‌ايد.

 آري هنوز هم مي‌نويسم انگار خيلي از چيزها را زيسته‌ام. من هرگز با سرطان زندگي نكرده‌ام. هرگز چاق نبوده‌ام. حساسيت‌هاي مختلفي دارم. در كار نقادانه خودم، تا حدودي يك عقل‌گراي قرن هجدهمي هستم. در دنياي شعرم اين‌گونه نيستم. هيچ راهي نيست تا پيش از موعد دريابي كه چه چيزي بر اثرت تاثير مي‌گذارد. يك نفر ممكن است همه‌چيزهاي درخشان را جمع كند در واقع چيزهايي كه توجه آدم را جلب مي‌كند- مجموعه گسترده‌يي از آنها. برخي از آنها را ممكن است كاملا بي‌استفاده بپنداري. من كلكسيون بزرگي از چيزهاي كميابي از اين دست دارم و هر دفعه به يكي‌شان احتياج پيدا مي‌كنم. آنها در سرم هستند، اما چه كسي مي‌داند كه كجاي سرم! درست مثل يك آش شله‌قلمكار مي‌ماند در آنجا. سخت است كه بتواني هرچيزي را پيدا كني.

 در بيشتر كارهاي‌تان چنين به نظر مي‌آيد كه عشق و قدرت به‌طور ظريفي با هم پيوند دارند- عشق در قالب كشمكش قدرت در كتاب سياست‌هاي قدرت. آيا راه ديگري ميان مردان  و  زنان مي‌بينيد؟

روابط ميان مردان و زنان شامل ساختارهاي قدرتي مي‌شود چرا كه مردان در اين جامعه انواع و اقسام قدرت‌ها را بيش از زن‌ها دارند. اين مساله براي يك زن در يك رابطه به اين شكل است كه چگونه صداقت خود و قدرت شخصي‌اش را حفظ كند در حالي كه با يك مرد نيز در رابطه است. عاشق كسي بودن تجربه‌ايست كه موانع خودخواهانه را از ميان برمي‌دارد. بخش مثبت آن احساس «خودآگاهي بيكران» است و بخش منفي آن احساس خودباختگي. شما آنچه را كه هستيد از دست مي‌دهيد، تسليم مي‌شويد- اين كاخ فرو ريخته است. اما آيا ممكن است كه بتوان در جامعه‌يي كه هيچ چيز كاملا برابر نيست، بتوان بحثي برابر داشت؟ 14 سال از چاپ كتاب سياست‌هاي قدرت مي‌گذرد. مردم تمايل دارند آن را مربوط به زمان حال بدانند. هر يك از كتاب‌هاي من با هم فرق دارند- بيان موقعيت‌ها، شخصيت‌ها و گرفتاري‌هاي مختلف. تنها رمان من كه بسيار خانوادگي است رمان زندگي پيش از مردان است. در اين رمان يك مثلث متساوي‌الاضلاع داريم، دو زن و يك مرد و از زاويه‌ديد هر يك از شخصيت‌ها آن دو تاي ديگر ديده مي‌شوند كه گويي به درستي رفتار نمي‌كنند. اما شما مي‌توانيد دور اين مثلث بگرديد و از تمام زوايا به آن بنگريد. اگر از من بپرسيد كه به عنوان يك شخص چه فكري مي‌كنم اين ديگر مساله ديگري است. اين رمان صرفا ابزاري براي خوداظهاري يا براي ترجمه زندگي شخصي كسي نيست. من از اين لحاظ كاملا محافظه‌كار هستم. من رمان را ابزاري براي ارزيابي جامعه مي‌دانم- در واقع وجه مشتركي ميان زبان و آنچه را كه تحت عنوان واقعيت برمي‌گزينيم، هر چند آن نيز خودش ماده شكل‌پذيري است. وقتي شخصيت‌ها را در رمان خلق مي‌كنم، آن شخصيت‌ها ضرورتا چيزي را بيان نمي‌كنند كه بخواهد خيلي شخصي باشد. من مشاهداتم را از دامنه وسيعي از چيزها تصوير مي‌كنم.

 چگونه كار مي‌كنيد؟ مي‌شود كمي توضيح دهيد كه چطور پيش‌نويس يادداشت‌هاي‌تان را مي‌نويسيد؟

 كارهايم دست‌نويس است و ترجيحا روي كاغذ با حاشيه و خطوط ضخيم و فضاي زياد بين آنها. ترجيح مي‌دهم با خودكار بنويسم كه خيلي راحت سر مي‌خورد روي كاغذ چون كلا تند مي‌نويسم. در واقع رونوشت تمام شده را سريعا بيرون نمي‌دهم و هرچند سريع مي‌نويسم، اما بايد مدام حاشيه‌نويسي كنم و چيزهايي را خط بزنم يا حذف كنم. بعد متن را با ماشين تحرير بازنويسي مي‌كنم، متني كه تقريبا غير قابل خواندن است.

  آيا زمان، روز يا مكان خاصي براي نوشتن داريد؟ آيا فرقي دارد كه كجا باشيد؟

معمولا سعي مي‌كنم بين ساعات ۱۰ صبح تا چهار بعدازظهر بنويسم، وقتي بچه‌ام از مدرسه مي‌آيد. گاهي اوقات هم شب، اگر واقعا به سرعت مشغول كار روي رماني باشم.

 آيا يك رمان را به ترتيب فصل‌ها از اول تا آخر مي‌نويسيد؟

خير. اين صحنه‌ها هستند كه خودشان را به من نشان مي‌دهند. معمولا در قالب خطي پيش مي‌ر‌ود، اما گاهي هم اين خود مكان مورد نظر در اثر است كه آن را پيش مي‌برد. من دو بخش از كتاب Surfacing را پنج سال قبل پيش از آنكه باقي رمان را بنويسم نوشته بودم- صحنه‌يي كه در آن روح مادر در قالب پرنده‌يي ظاهر مي‌شود و نخستين حركتش سوي بركه. آنها دو نقطه عطف براي آن رمان بودند.

 دشوارترين بخش نوشتن كدام بخش است؟

بخشي كه بايد براي كتاب‌تان تبليغ كنيد-يعني بايد مصاحبه انجام دهيد. ساده‌ترين بخشش كه همان نوشتن است. منظورم از ساده‌ترين، چيزي نيست كه در اوقات دشوار يا زمان شكست وجود نداشته باشد، به نوعي منظورم «ارزشمند‌ترين بخش» است. نيمه‌راه ميان تبليغ و نوشتن كتاب، بازبيني آن است و نيمه‌راه ميان تبليغ كتاب و بازبيني آن تصحيح در چاپخانه است. من كلا از آن بخش بيزارم.

 من به اين نكته پي برده‌ام كه پول عامل مهمي در تفكر شماست. آيا هميشه شرايط را با وضعيت سخت اقتصادي سنجيده‌ايد؟

 زماني كه فقير باشيد اين كار را انجام مي‌دهيد. من يك دوره‌يي كاملا شرايط فقر را تجربه كردم، دوره‌يي كه ناگزير بايد حواسم مي‌بود تا بتوانم براي نوشتن براي خودم زمان بخرم و در واقع براي خوردن. فقر من به مانند فقر واقعي به شكلي نبود كه بتوانم جهتش را تشخيص دهم. حس نمي‌كردم كه گرفتار شده‌ام. به واقع چون خانواده‌ام در جنگل زندگي مي‌كرد، تقريبا دشوار بود كه بگويم كه آيا فقير بوديم يا ثروتمند چرا كه هيچ كدام از آنها به كار نيامد. البته اصلا مهم نبود. آنچه را كه لازم بود، داشتيم- خيلي از سبزيجات و چيزهاي ديگر را مي‌كاشتيم. بنابراين من خارج از اين چيز‌ها بزرگ شدم. من در ساختار اجتماعي‌اي نبودم كه در آن اين مساله محوريت داشته باشد. بعد خيلي زود روي پاي خودم ايستادم. طوري بار آمده بودم كه باور كنم بايد خودم حامي خودم باشم. خيلي زود حساب بانكي باز كردم و ياد گرفتم كه چگونه از آن استفاده كنم. ياد گرفته بودم كه به لحاظ مالي مستقل باشم و همواره نيز چنين بوده‌ام. پول براي زنان مهم است، به خاطر اينكه اگر بدانيد اين مقوله چگونه تفكر شما را تغيير مي‌دهد تا به لحاظ مالي به كسي متكي باشيد مبهوت و شگفت‌زده مي‌شويد. در واقع هر كسي همين‌طور است.

 آيا با رضايت كارهايي را كه تاكنون نوشته‌ايد بررسي مي‌كنيد؟ اگر شانس اين را داشتيد كه تغييرش دهيد اين كار را مي‌كرديد؟

من چندان كارهاي قبلي‌ام را تورق نمي‌كنم. شايد عكسي از خودم نقاشي ‌كنم اما كارهايم را تغيير نمي‌دهم. وقتي به كارهايم نگاه مي‌كنم، گاهي نمي‌توانم فورا آنها را تشخيص دهم، يا شايد سهل‌انگار شده‌ام، چنان كه كسي در مقابل كارهاي يك جوان ممكن است چنين كند. يا متحيرم از اينكه به احتمال زياد به چه مي‌توانستم انديشيده باشم و بعد به خاطر مي‌آورم. چنين مي‌پندارم زماني كه به هشتاد سالگي برسم بتوانم يك دل سير غذا بخورم اما حالا نسبت به اينكه چه چيزي بايد در بشقابم باشد، نگرانم. چقدر استعاره‌هاي خوراكي!

 به نظر مي‌رسد كه چيزهاي زيادي درباره هنر بصري مي‌دانيد. آيا اين ثمره تحقيق و بررسي است يا تجربه مستقيم خودتان؟

من فكر مي‌كنم كه تمام نويسندگان- و احتمالا تمام مردم- زندگي‌هايي شبيه به هم دارند، اگر به آنچه كه اكنون هستند تغيير نمي‌يافتند چه مي‌شدند. من چيزهايي از اين دست زياد دارم و يكي از آنها قطعا زندگي در قالب يك نقاش است. زماني كه 10 سالم بود فكر مي‌كردم كه بايد نقاش شوم، با گذشت زمان وقتي 12 ساله شدم، گفتم بايد طراح لباس شوم، و بعد حقيقت، من را زير سلطه خودش برد و من خودم را منحصر كردم به نقاشي در حاشيه كتاب‌هايم. در دانشگاه پول توجيبي خودم را با طراحي و چاپ پوسترهاي سيلكي و طراحي پوستر برنامه‌هاي تئاتر درمي‌آوردم. به طراحي و نقاشي به‌طور مختصر ادامه دادم و هنوز گاه‌گداري طراحي مي‌كنم- براي نمونه طرح جلد كتاب‌هاي شعرم كار خودم است. اين يكي از آن چيزهايي است كه براي خودم نگه داشته‌ام تا بازنشسته شوم. شايد بتوانم يك نقاش مزخرف منحصر به روز جمعه باشم مثل وينستون چرچيل. بسياري از دوستانم نقاشند. بنابراين شاهد دشواري زندگي‌شان بودم.
 منبع: پاريس ريويو

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون