• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4663 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۹ خرداد

انتظار دريافت پيام‌هاي حاوي «عشق» از جانب دوستان سفيدپوستم را ندارم

از من پيامي دريافت نكرديد، اين خود پيام است

ترجمه فريده وكيلي
نويسنده : چاد ساندرز

كتاب من ظرف چند ماه آينده منتشر مي‌شود و من نمي‌دانم كه آيا زنده خواهم بود آن را ببينم، زيرا من يك سياهپوست هستم.

دوشنبه بعدازظهر نماينده من در امور چاپ، يك زن سفيدپوست ليبرال حدود سي و اندي سال، ايميلي براي من فرستاد و اطلاع داد قرار ملاقات مهم فردا با ويراستار را به تعويق انداخته است. دفتري كه كتاب مرا نمايندگي مي‌كند آن‌ روز را «بزرگداشت جرج فلويد، احمد آربري، برونا تيلور و بي‌شمار زنان و مردان سياهپوست ديگري كه ناعادلانه مورد خشونت قرار گرفته‌ بودند و به قتل رسيده‌اند، مي‌دانست.»
او گفت: «شركت قصد دارد از اين فرصت استفاده كند و يك برنامه‌ريزي بلندمدتي را عليه اقدامات نژادپرستانه سيستماتيك فردي و سازماندهي شده‌ طراحي كند، اقداماتي كه در حال حاضر در جوامع و كسب و كار ما نهادينه شده است.»
به بياني ديگر، نماينده من جلسه ضروري براي تكميل كتاب من و نشر به موقع آن را به تعويق مي‌اندازد – كتابي كه درباره نحوه بهره‌مندي سياهان از تجارب دردناك ما در مشاغل است- تا افراد سفيدپوست بتوانند به سياهپوستان كمك كنند. من در پاسخ اصرار كردم كه جلسه ما طبق برنامه برگزار شود، زيرا جان سياهپوستان در خطر است و من نبايد زمان را براي كتابي كه براي مردمان سياه نوشته شده است از دست بدهم، زيرا سفيدپوستان هم همدلي نشان مي‌دهند.
رفتار نماينده من در حال حاضر متداول است. سفيدپوستان من و امثال من‌ را به كناري مي‌كشند تا احساس گناه خود را سبك و ثابت كنند كه آنها با آن افسر پليس، درك چاوين كه جرج فلويد را در مينياپوليس به قتل رساند و ايمي كوپر كه با شهادت دروغ خود در سنترال پارك كريستسن كوپر سياهپوست را به آزار و اذيت متهم كرده بود، متفاوت هستند.
سياهپوستان در حال لگدمال شدن هستند. بسياري از سفيدپوستاني كه مي‌شناسم لبريز از احساس گناه شده‌اند و بيش از حد ابراز همدردي مي‌كنند. من تا جايي كه توانسته‌ام از آنها دوري و سعي كرده‌ام زندگي كنم، از خانواده و دوستان سياهپوستم حمايت كنم، رفتارهاي طبيعي زندگي خود مانند كار كردن، نقل مكان به يك آپارتمان جديد و پختن شام براي خانواده‌ام را دنبال كنم.
ولي سفيدپوستاني كه شماره تلفن مرا دارند، مثل هميشه بي‌پروا، راهي براي تخليه وقت و انرژي من پيدا مي‌كنند. بعضي از آنها دوستان هستند، بعضي ديگر از آشنايان و همكاران قديمي كه من آنها را عامدانه براي آرامش ذهن از زندگي خود كنار گذاشته‌ام. در طول اين يك ‌هفته من روزانه تعداد بي‌شماري متن مانند ذيل دريافت كرده‌ام: 
 «سلام رفيق. فقط خواستم بدوني كه تو را دوست دارم و عميقا خودت و داستان‌هايت در سراسر جهان مورد احترام هستند و من خيلي متاسفم. اين مملكت به كلي داغان، بيمار و نژادپرست است. من متاسفم. من خسته‌ام هر چند كه از امتيازات سفيدپوستان بهره‌مند هستم. تو را دوست دارم و آماده مبارزه و مفيد بودن به هر شكل ممكن هستم. **ايموجي‌هاي قلب**»
تقريبا هر متن با اين شش كلمه ناراحت‌كننده پايان مي‌يابد – «فكر نكن مجبور به پاسخگويي هستي.»
اين افراد نه‌تنها از من به عنوان سطل زباله براي احساس گناه و شرمساري استفاده مي‌كنند، بلكه مرا به مسيري هدايت مي‌كنند كه چيزي احساس نكنم و در اين روند سكوت اختيار كنم. پيغام‌دهنده در تاييدي صادقانه و غيرمعمول از بي‌عدالتي به من مي‌گويد، مجبور به پاسخگويي نيستم. واقعا ممنونم. اين يعني اينكه من جواب بدهم يا ندهم - كه معمولا جواب نمي‌دهم - مذاكره پايان يافته تلقي مي‌شود زيرا پيام آنها ارسال شده است. پيام‌دهنده مي‌تواند با آرامش خيال و تكيه بر «امتيازات سفيد» به خواب خوش خود ادامه دهد.
بسياري از دوستان سياهپوست من مي‌گويند آنها نيز در اين پيام‌هاي يك‌طرفه آغشته به احساس گناه سفيد بودن غرق هستند.
 احتمالا اين افراد سفيدپوستي كه شماره تلفن مرا دارند درباره خواسته من دچار سوءتفاهم شده‌اند. آنها با توجه به لحن ملايم پيغام‌هاي خود، تصور مي‌كنند زجر اين دوره از كشتار سياهپوستان با در آغوش كشيدن‌هاي مجازي سبك‌تر مي‌شود.
من به عنوان يك مرد سياهپوست آنچه پيوسته در واقعيت احساس مي‌كنم، ترس از مرگ است؛ ترسي كه وقتي براي پياده‌روي صبحگاهي از سنترال پارك عبور مي‌كنم يا براي خريد يك فنجان چاي توقف مي‌كنم، فكر مي‌كنم هرگز به خانه برنمي‌گردم، است. من مي‌ترسم نتوانم چهلمين سالگرد ازدواج پدر و مادر خود را جشن بگيرم؛ هديه تولد سه سالگي برادرزاده‌ام را بدهم يا همسرم را به رستوران مورد علاقه‌اش ببرم.
ولي اين ترس فقط در زمان وايرال شدن كشتن سياهاني مانند جورج فلويد، برونا تيلور و تريون مارتين بيدار نمي‌شود. اين ترس مانند زمزمه‌اي‌است كه من در تمام لحظات زندگي خود آن را مي‌شنوم.
اين ترس مانند احساس خلأ بعد از قطع يك رابطه نيست. مانند حس گزنده از دست دادن يك موقعيت شغلي نيست. آنچه من احساس مي‌كنم عقب انداختن ترس از مرگ است. ايموجي‌هاي قلب و امواج مثبت كمكي نخواهند كرد.
من تلاش كردم اين آشفتگي را از 7 سالگي خود وقتي براي اولين بار در دبستان عكس‌هاي «ايمت تيل» را با صورت و بدن له شده ديدم و تجربه كردم، از خود دور كنم. اين آشفتگي تغييرات بنيادي در من ايجاد كرد، مانند صبح زود از خواب برخاستن، به دنبال امرار معاش بودن و لذت بردن از موسيقي بدون زجر ترس و وحشت دائم.وقتي شما با مشاهده تصاوير خشن در CNN در لحظه دچار وحشت مي‌شويد و براي من پيام مي‌فرستيد «نگران من هستيد»، باري بر دوش من مي‌گذاريد. شما از من مي‌خواهيد شما را آرام كنم و به شما بگويم كه اين تقصير شما نيست و شما مبرا هستيد. اين‌ كار مرا زير سوال مي‌برد و تحقير مي‌كند.
وقتي مي‌گوييد خود را در احساسات من شريك مي‌دانيد، من نوعي صميميت اجباري در آن مي‌بينم و براي من يادآور تلاشي است كه در طول زمان براي دور نگهداشتن ترس و آشفتگي خود داشته‌ام. شما مرا وادار مي‌كنيد احساسات دردناكي را كه براي حفظ سلامت روان خود و پرهيز از رنجاندن شما دفن كرده‌ام، واكاوي كنم، زيرا مي‌دانم رنجاندن شما خطرناك است. 
وقتي شما به من مي‌گوييد مجبور به پاسخ‌ دادن نيستم، در اين پيام خود اين آخرين اختيار را هم از من مي‌گيريد و همان كاري را براي من تكليف مي‌كنيد كه قبلا تصميم گرفته بودم.
لطفا فرستادن # عشق را متوقف كنيد. فرستادن موج مثبت را متوقف كنيد. فرستادن افكار خود را متوقف كنيد. در عوض سه پيشنهاد تاثيرگذار و فوري دارم: 
پول: كمك مالي به نهادهايي كه براي آزادي سياهاني فعاليت مي‌كنند كه ناعادلانه دستگير يا زنداني شده‌اند يا ‌سياستمداران سياهپوستي كه در اين زمينه فعال هستند.
ارسال پيام‌هاي كتبي: به دوستان و اقوام خود بگوييد كه به ملاقات آنها نخواهيد رفت و پيغام‌هاي آنها را پاسخ نخواهيد داد مگر اينكه در حمايت از زندگي سياهان اقدام موثري انجام دهند يا از طريق اعتراض يا با كمك مالي.حمايت: از معترضان سياهپوستي كه در اين تظاهرات بيشترين خطر آسيب متوجه آنهاست.
آري، اين اقدامات شايد ثقيل به‌ نظر برسند، ولي شما تاكيد داريد كه مرا دوست داريد و دوست داشتن فداكاري مي‌خواهد. ارسال پيام و ايموجي فداكاري به حساب نمي‌آيند.
اگر شما فكر مي‌كنيد پرسيدن حال من به عنوان دوست سياه شما نياز من‌ است، اين‌ كار را نكنيد. من به شما مي‌گويم نياز من چيست. اگر شما از من پيامي دريافت نكرديد، اين خود يك پيام است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون