• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4666 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۲ خرداد

شب يك روز طولاني

اميد توشه

كليد را در قفل چرخاند. هوا تازه تاريك شده بود. كيفش را مثل هميشه از جارختي آويزان كرد. رسيد به آيين عوض كردن لباس‌هايش. جوراب‌ها در سبد لباس چرك‌ها و انتخاب تي‌شرت تميز از دراور. چراغ آشپزخانه را روشن كرد. كتري را آب كرد و گذاشت روي گاز.  ظرفشويي تا لب پر از ظرف ناشور بود. چراغ انسرينگ چشمك مي‌زد. مادرش بود. نگران سراغ مي‌گرفت. تابلو خطش را نبرده بود. تازه آشنا شده بودند كه اين را برايش نوشته بود.  بعد ازدواج آورده بود و اينجا بالاي تلويزيون آويزان كرده بود. حالا هنوز روي ديوار بود. نخواسته يا يادش رفته بود، امشب مثل نيزه فرو مي‌رفت توي چشمش.نور آشپزخانه، سايه‌اش را دراز كرده بود. جز صداي ويزويز آب كه در مقابل جوشيدن مقاومت مي‌كرد، چيزي به گوشش نمي‌رسيد. آه كشيد.دستش را گذاشت روي زانويش و بلند شد. تابلو خط را از ديوار برداشت. خاك رويش داد مي‌زد از عيد تميز نشده. برداشت و گذاشتش روي 
سطل زباله.چاي دم كرد. ظرف‌ها را آرام‌آرام شست. بعدش چاي ريخت و نشست جلوي تلويزيون. روشنش كرد. اخبار بود.چشمانش انگار به پشت تلويزيون خيره بود. يك چيزي از وسط سينه‌اش بالا آمد. نشست زير سيب گلويش. دوبار تلاش كرد قورتش بدهد. اما نتوانست. باريد. هق‌هق زد. اول بي‌صدا و بعد خودش را ول كرد. چند دقيقه‌اي طول كشيد. با دستمال كاغذي صورتش را پاك كرد. بعد از يخچال يك ليوان آب خنك ريخت. رفت دستشويي و صورتش را شست.ديگر كسي نبود به سيگار كشيدن توي خانه گير بدهد، اما مثل هميشه رفت توي بالكن. نسيم پاييزي مي‌وزيد. كارگران در ساختمان آن سمت كوچه دورهمي شام مي‌خوردند.رفت سراغ قفسه فيلم‌هايش. يكي از كلاسيك‌هايي كه مدت‌ها بود قصد ديدنش را داشت، گذاشت داخل دستگاه. پلي كرد. گوشي را برداشت و شام سفارش داد. شامش را همان جا خورد. چه فيلم خوبي، يادش باشد به همكار عشق فيلمش سفارش‌اش را بكند.به خوابيدن روي كاناپه عادت كرده بود. آرام بود. خالي بود. الان بزرگ‌ترين دغدغه‌اش اين بود كه امشب دوش بگيرد يا فردا. روزش طولاني بود و الان فقط مي‌خواست بخوابد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون