چهل و سه سال از درگذشت علي شريعتي (1356-1312) ميگذرد. دكتر شريعتي بدون شك برجستهترين و اثرگذارترين و شاخصترين روشنفكر دهه 1350 خورشيدي است كه دامنه تاثيرش از سالهاي اول انقلاب فراتر رفته و آثار و انديشهها و كردار سياسياش تا به امروز، از جنبهها و منظرهاي گوناگون مورد بررسي قرار گرفته و از آن خوانشهاي كثير و گاه متضادي صورت گرفته است.
در جستار پيش رو، نويسنده كه خود دكتراي تاريخ انقلاب اسلامي دارد، كوشيده برخي از اين قرائتها و واكنشهاي متقابل و بعضا متعارض را معرفي و به نحو اختصار مورد نقد و ارزيابي قرار دهد. روشن است كه قرائت نويسنده از شريعتي و خوانشهايي كه از او صورت گرفته، خود ميتواند محل نقد و ارزيابي قرار گيرد و باب بحث درباره شريعتي و قرائتها از او گشوده است و صفحه انديشه نيز در انعكاس و بازتاب اين ديدگاهها، خود را موظف ميداند.
در تاريخ هر كشور و هر جامعهاي شخصيتهاي زيادي هستند كه در قامت يك معما و مساله بروز پيدا ميكنند. شخصيتهاي تاريخي كه اساسا بحث و مشاجره بر سر آنها تمامي ندارد و گاهي اوقات افراد ميپذيرند كه آنها همچنان مساله بمانند و در همان گوشه از تاريخ باقي بمانند. شايد اين مساله هيچگاه حل نميشود اما تاثيرات تاريخي آنها باقي خواهد ماند و به همين جهت هر زمان و هر نسلي حق دارد با نگاه جديدي به اين شخصيتها و مسائل پرداخته و در دادگاه ديگري به قضاوت درباره آن شخصيتها بپردازد. بدون شك در تاريخ كشور ما يكي از مهمترين اين شخصيتها دكتر علي شريعتي است.
شريعتي يك مساله لاينحل
براي من و نسل من شريعتي شخصيتي مهم و تاثيرگذار بود كه همچنان يك مساله لاينحل و مبهم باقي مانده است كه براي بسياري تبديل به يك مساله دشوار و براي بسياري ديگر نيز تبديل به يك فراموشي و قضاوتهاي كليشهاي شده است. اما واقعيت اين است كه نه تنها شريعتي بلكه هيچ گفتمان و هيچ تفكر ديگري را در تاريخ نميتوان حذف كرد بلكه در جايي از تاريخ ميمانند و ممكن است با احياي خود تاثيرات پايداري بهجا بگذارند. به همين جهت نسل امروز حق دارد با بازبيني اين شخصيت مهم قضاوتهاي خود را در اين باره داشته باشد.
دهه 40 و 50 شمسي ايران آوردگاه تحولات مهمي در تاريخ ايران بودند كه مهمترين آن انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 بود. درواقع شريعتي را با هر قضاوتي بايد بر بستر تاريخي اين دوران مطالعه كرد و هر قضاوتي غير از توجه به اين فضاي تاريخي مغالطه و قضاوتهاي كلي است كه عملا هيچ نشاني از واقعيت ندارد. مهمترين ويژگي فضاي تاريخي شريعتي استبداد سياسي بود كه اجازه بيان هيچگونه اعتراضي وجود نداشت و با ظهور كوچكترين انتقادي در فضاي عمومي با سركوب مواجه ميشد. پس براي مواجهه با اين سركوب بيان و زبان هميشگي كارساز نبود و به زبان جديدي نياز بود.
چهارراه گفتماني
در اين دو دهه ميتوان يك چهارراه گفتماني ترسيم كرد كه اين چهارراه در لحظات مهم تاريخي با هم تداخلها و برخوردهايي داشتند. اين چهارراه را ميتوان اينگونه ترسيم كرد: حاكميت و رژيم شاه، چپگرايان، مليگرايان، روحانيت و جريان مذهبيها. اين چهار گفتمان با تداخلها و تشابهاتي چهار گفتمان مسلط در آن دوران بودند كه افراد و جريانها فراخور ويژگيهاي خود در يكي از اين جريانها قرار ميگرفتند. شريعتي دقيقا در ميانه اين چهارراه قرار داشت و بهطور مشخص و عيني با هيچكدام از اين گفتمانها همراه نشد و او راه خود را
در پيش گرفت و دست به خلق جهان جديدي زد كه آثار زيادي بر جامعه ايران گذاشت.
از زمان درگذشت علي شريعتي 43 سال ميگذرد و تا كنون جريانها و دستههاي مختلف فكري سياسي قضاوتهاي مختلفي درباره او داشتهاند. كمتر شخصيتي مانند شريعتي را ميتوان سراغ داشت كه تا اين حد مورد قضاوت و ارزيابي قرار گرفته باشد. در ميان ويژگيهاي مشترك مواضع افراد و گروههاي مختلف يك ويژگي است كه شاكله اين بحث را شكل ميدهد. اساسا اكثر گروهها و جريانهاي بعد از انقلاب همگي شريعتي را خارج از بستر تاريخي آن مورد بررسي قرار دادهاند ويكي از مهمترين ثمرههاي اين موضوع شكلگيري قضاوتهاي كلي و شخصي درباره شريعتي است و همچنين نسبت يك جريان مهم كه از قضا خانواده خود دكتر شريعتي نيز با اين جريان همراه شدهاند و آنهم نسبت سياستزدايي با شخصيت دكتر شريعتي است كه در ادامه تا حد امكان توضيح داده ميشود.
گروههاي زيادي را ميتوان نام برد كه درباره اين شخصيت مهم تاريخي به بحث و گفتوگو نشستهاند و طي اين چند سال مواضع خود را بيان داشتهاند اما در اين فضاي محدود صاحب اين قلم چند جريان فكري و سياسي را مد نظر قرار داده تا مواضع آنها را درباره دكتر علي شريعتي در چهل و سومين سال در گذشت اين شخصيت مهم مورد بررسي قرار داده و نشان دهيم در زمان حال شريعتي و افكار او در چه موقعيت تاريخي و اجتماعي قرار دارد. درواقع اين فرصتي است تا از گذر اين قضاوتها يك بار ديگر مساله شريعتي را مورد بازخواني و تفسير قرار دهيم.
حاكميت و روحانيت
فرداي انقلاب 57 و شكلگيري حكومت جمهوري اسلامي، حاكميت بهگونهاي بايد مواضع خود را درباره شريعتي اعلام ميكرد، چراكه بسياري شريعتي را معلم انقلاب ميدانستند. كسي كه نوارها و كتابهاي سخنرانياش به وفور در ميان شخصيتهاي انقلابي دست به دست ميشد و همچنين عكسهاي او در ميان تظاهراتكنندگان كاملا نمايان بود، به همين جهت حاكميت جمهوري اسلامي نميتوانست نسبت به اين امر بيتفاوت باشد.
واقعيت امر اين است كه برخورد حاكميت با شخصيت و افكار شريعتي به نوعي يك برخورد دوگانه بوده و هست. امروزه كه يكي از مهمترين خيابانهاي پايتخت با عنوان دكتر شريعتي نامگذاري شده است خود گوياي پذيرش اين شخصيت در ميان بدنه حاكميت است. اما به هر حال نميتوان از اختلافنظر روحانيت با شريعتي از همان آغاز روزهاي انقلاب و حتي تا امروز گذشت.
ماجراي مخالفت روحانيت با دكتر علي شريعتي به روزگار پيش از انقلاب باز ميگردد؛ زماني كه شريعتي در حسينيه ارشاد سخنراني و تفسير و قرائت جديدي را از مذهب و تشيع ارايه ميكرد كه براي برخي روحانيون حوزه علميه اين قرائت خوشايند نبود. تكيه بيش از اندازه بر انزوا و بيتحركي روحانيت در طول تاريخ موضوعي بود كه به بحثهاي دنبالهداري دامن زد كه از قضا با ظهور امام خميني بسياري از اين مناقشات به نفع شريعتي تمام شد. اما در مجموع اين مباحث و مشاجرات به بعد از انقلاب نيز كشيده شد و مخالفت با شريعتي و افكار او در ميان روحانيت كم نبود. در اين ميان قضاوتهاي شهيد مطهري هم كم بيتاثير نبود. او در جايي عنوان كرده است: «كوچكترين گناه اين مرد بدنام كردن روحانيت است. او همكاري روحانيت با دستگاههاي ظلم و جور عليه توده مردم را به صورت يك اصل كلي اجتماعي درآورد. [و] مدعي شد كه ملك و مالك و ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند.»...«و خدا ميداند كه اگر خداوند نبود از باب «و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين» در كمين او نبود او در ماموريت خارجش چه بر سر روحانيت و اسلام ميآورد.» اما به هر حال شريعتي بعد از انقلاب نه تنها حذف نشد بلكه تمامي كتابها و سخنرانيهاي او درنهايت بدون محدوديت منتشر شد. درواقع شريعتي به عنوان يك روشنفكري ديني كه خدمات زيادي به شكلگيري ادبيات انقلاب اسلامي كرده بود، پذيرفته شد.
نوشريعتيها
نوشريعتيها جرياني تقريبا نوپا هستند كه بعد از انقلاب شكل گرفتند. افرادي كه اين جريان را شكل ميدهند به هيچ عنوان افرادي يكدست و همفكر نيستند، بلكه افكار و شخصيتهاي مختلفي ازجمله هاشم آقاجري، امين قانعيراد، بيژن عبدالكريمي، عباس منوچهري، حسين مصباحيان و شمار زيادي از شاگردان آنها را شامل ميشود.
آنگونه كه محسن آزموده روزنامهنگار در يادداشتي درباره اين جريان عنوان ميكند: اطلاق عنوان جريان يا حلقه يا گروه به اين اسامي و قرار دادن آنها ذيل عنوان كلي «نوشريعتي»، بدون روشن شدن دقيق اين عنوان، اولا به آن معنا نيست اين چهرهها آگاهانه و كاملا ارادي به تاسيس يك جريان يا حلقه يا گروه پرداختهاند و ثانيا ميان رويكرد و نگاه اين افراد به شريعتي و نحوه قرائتشان از او تفاوتهاي اساسي مطرح است و ثالثا هيچ بعيد نيست هر يك از اين پژوهشگران از اينكه نوشريعتي خوانده شوند، يا طرح فكريشان چنين ناميده شود، راضي نباشند. اما در مجموع و با يك نگاه سادهساز و نادقيق و از منظر كسي كه جريانهاي فكري معاصر ايران را بررسي ميكند، ميتوان اين افراد را (با وجود ميل شخصي خودشان شايد) نوشريعتي خواند. ظهور و بروز اين جريان نيز معمولا در همايشها، نشستها، گفتارها و نوشتارهاي مطبوعاتي و بعضا كتابهايي است كه در سالهاي اخير، در جهت بازخواني ميراث فكري علي شريعتي عرضه شده است.
با وجود تفاوتها و اختلاف ديدگاههايي كه ممكن است ميان پژوهشگران مذكور در قرائت دكتر شريعتي وجود داشته باشد، ميتوان بهطور نسبي اشتراكاتي را برشمرد كه اطلاق عنوان نوشريعتي به ايشان را به نحو ايجابي ممكن ميسازد. مهمترين وجه مشترك همه اين انديشمندان نگاه همدلانه و مثبتشان به دكتر شريعتي است، البته با حفظ موضع انتقادي. اين پژوهشگران، هر يك از موضع خود و به درجات متفاوت، ميراث شريعتي را يكسره منفي ارزيابي نميكنند، برخلاف آنها كه با شريعتي و آثار او به هيچوجه بر سر مهر نيستند و به جهات گوناگون او را متهم ميكنند.
سلطنتطلبان و مخالفان نظام
اين جريان كه بيشتر از طرفداران رژيم شاه يا بهطور كل بدبين به انقلاب اسلامي 57 ايران و ميراث آن هستند بهطور كل شريعتي را ايدئولوگ اين انقلاب و نظام تاسيسيافته آن ميدانند و به خاطر ضديتي كه با نظام جمهوري اسلامي دارند شريعتي را آماج نقدها و حتي اهانتهاي خود قرار ميدهند. براي اين جريان شريعتي كسي بود كه نيروهاي مذهبي را عليه شاه بسيج كرد و با بيتوجهي شاه به ادبيات حاصل از اين افكار جريان انقلاب شكل گرفت. در اين نوع نگاه جريانهاي مختلفي از جمله خاندان سلطنتي، دكتر سيدحسين نصر، مبارزان چپ تواب، اپوزيسيون خارجنشين و... كه همگي اينها در نگاه منفي به شريعتي سهيم هستند شكل گرفت.
نوع نگاه اين دسته مخالفان شريعتي اينگونه است كه او را به عنوان يك فرد قدرنشناس قلمداد ميكنند كه به جاي قدرداني از شاه براي اعزام او به فرانسه و تامين هزينههاي تحصيلياش و همچنين به واسطه عدم سركوب او در حسينيه ارشاد عليه او دست به فضاسازي زد و جريانهاي مخالف شاه را بسيج كرد. حتي سيدحسين نصر در جايي از خاطرات خود عنوان ميكند كه درباره سخنرانيهاي شريعتي در حسينيه ارشاد هشدار داده بود اما شاه نسبت به اين گفتمان بيتوجه بود.
عمده مسائلي كه اين جريان در تاسيس جمهوري اسلامي به شريعتي نسبت ميدهند شامل: 1. ضديت با غرب سرمايهداري و ليبراليسم كه درواقع اين امر را برآمده از تفكر چپ مذهبي شريعتي ميدانند. 2. هويت اسلامي، در نگاه آنها شريعتي نه تنها بنيانگذار هويت اسلامي در ايران بلكه حتي بنيانگذار اين نگاه در منطقه خاورميانه است و به نحوي قصد دارند بنيادگرايي اسلامي را به گردن او بيندازند. 3. اجراي شريعت، درواقع اين امر برگرفته از تاكيد شريعتي بر امر بازگشت به خويشتن بود. در نظر آنها گفتمان بازگشت به خويشتن دعوتي به بازگشت مسلمان با تمام وجوه بدون تامل به صدر اسلام است. آنها بدون توجه به ذات اين مساله در انديشه و تنها با پرداختن به ظواهر امر دست به اين قضاوت ميزنند.
بهطور قطع بررسيها و قضاوتهاي اين جريان به هيچ عنوان داراي مبناي علمي و فكري نيست و صرفا قضاوتهايي سياسي است تا تحليلهاي فكري و علمي. به همين جهت در مواجهه با اين جريان حتي نبايد توقع داشت كه قضاوتهاي با اتكا به مطالعه آثار شريعتي ارايه كنند حتي گاهي بدون مطالعه آثار او دست به تحليل و قضاوت ميزنند.
جريانهاي دست راستي و نئوليبرالهاي وطني
گروهها و جريانهاي دست راستي كه غالبا طرفدار شكل خاصي از نئوليبراليسم اقتصادي هستند به افراد و گروههايي منصوب ميشود كه مخالف افكار چپ با همه اشكال آن و همچنين مخالف دخالت دولت در عرصههاي مختلف بازار و جامعه هستند.
پيشينه حضور اين جريان در فضاي فكري و سياسي ايران به روزهاي پايان جنگ بازميگردد كه تحصيلكردگان اقتصاد در دانشگاههاي مختلف دنيا به ايران بازگشته و مفاهيمي همچون دست نامرئي بازار، تعديل اقتصادي، خصوصيسازي، رقابتگرايي در بازار و... در فضاي فكري و سياسي ايران باب كردند. اين گروه هرچند در آغاز در اقليت بودند اما به مرور و با حمايتهاي دولت وقت يعني هاشمي رفسنجاني رشد و گسترش روزافزون يافتند تا در اين فضا جايي براي خود باز كنند.
براي اين جريان شريعتي را نمودي از يك سوسياليست خام و احساسي ميدانند كه جريان چپ مذهبي با تكيه بر اين افكار دولتگرايي و حضور همهگير دولت در اقتصاد را ممكن كردند. به نظر آنان اين افكار از مهمترين موانع خصوصي در ايران بعد از انقلاب بوده و به همين جهت بايد با تمام وجود عليه اين تفكر ايستاد تا جوانههاي توسعه مبتني بر دست نامرئي بازار در اين رشد و پرورش يابد.
از نمايندگان اين جريان موسي غنينژاد اقتصاددان و سيدجواد طباطبايي مورخ سياسي ايران هستند كه در بيان هر نوع اهانتي عليه شريعتي كوتاهي نكردهاند. به قول محمدمحسن راحمي روزنامهنگار: سيدجواد طباطبايي و موسي غنينژاد، يك «جمهوري دموكراتيك بر پايه اقتصاد بازار آزاد» بود كه بهجاي يا با مسخ جمهوري اسلامي و نظام امت و امامت، پيدا ميشد و طبعا هواداران آن در مورد شريعتي و جلال به يك نقطه ميرسيدند و رسيدند.
سيدجواد طباطبايي در گفتوگويي با يكي از سردبيران (يك روز پس از سالروز درگذشت شريعتي در سال 87 و زماني كه طباطبايي هنوز در فرانسه زندگي ميكرد و براي ديداري به تهران آمده بود) كه در واقع مانيفست عبور از روشنفكري ديني است، به شريعتي و آلاحمد ميتازد و ميگويد: «تاريخ معاصر ايران نه با «شارلاتانيسم سياسي آلاحمد» و «خيالبافيهاي شريعتي» آغاز ميشود و نه به طريق اولي با روشنفكري ديني دو دهه اخير پايان خواهد يافت. او در ادامه اضافه ميكند: «امثال آلاحمد و شريعتي و... به دلايل پيكار سياسي و قدرتطلبي، ميخواستند به هر قيمتي، مشروعيت نهادهايي را كه از مشروطهخواهي برآمده بود، خدشهداركنند.»
در تازهترين برخورد اين جريان با شريعتي ويژهنامهاي است كه يكي از مجلات اقتصادي در شماره آخر خود به شريعتي اختصاص داده و در آن اينگونه عنوان كرده است: در حساسترين مقطع تاريخ در تله قرائتهاي نادرست از دين، جامعه و اقتصاد گرفتار شديم. زماني كه جامعه ايران به سمت انقلابي تاريخي حركت ميكرد، «سوسياليستهاي مسلمان» سرنخ افكار عمومي را
در دست گرفتند و به تقبيح مهمترين پيشرانهاي توسعه پرداختند. آنها آزادي اقتصادي، مالكيت خصوصي، انباشت سرمايه و تعامل با جهان را نفي كردند و به دفاع از خودكفايي، عدالت اجتماعي و برابري برخاستند. سوسياليسم، قبله آنان بود و زماني كه تفكراتشان با مفاهيم ديني درآميخت، تغيير آن دشوارتر شد. در ميان سوسياليستهاي مسلمان جايگاه علي شريعتي از آن جهت ويژه است كه بيشترين اثرگذاري را بر ذهنيت جامعه ايران در سالهاي منتهي به انقلاب داشت.
43 سال از فقدان او ميگذرد؛ اگر زنده بود همان حرفها را تكرار ميكرد؟
به هر حال قضاوت اين جريان درباره شريعتي را بايد عميقتر نگريست و بايد توجه كرد كه در اين نگاه هر چه هست به جز نگرش همدلانه با دوران تاريخي شريعتي و اين امر به گونهاي قرائت واژگونه از تاريخ است كه در جاي خود بايد بررسي بيشتري شود.
خانواده و فرزندان شريعتي
ميراث ازدواج دكتر علي شريعتي و پوران شريعترضوي 4 فرزند بود با نامهاي احسان، سارا، سوسن و مونا. بدون شك اين خانواده از گفتمانهاي اصلي افراد محل مراجعه براي شناخت شريعتي بودهاند. خيليها از جمله خود خانواده شريعتي قصد دارند در قالب نوشريعتيها بازتعريف شوند اما من فكر ميكنم تفكيكهاي مشخصي مابين اين جريان و خانواده دكتر شريعتي وجود دارد.
مهمترين ويژگي قرائت خانواده شريعتي از شخصيت افكار او را ميتوانم در يك جمله كلمه خلاصه كنم «سياستزدايي.» درواقع تلاشهاي زيادي از سوي خانواده آن مرحوم انجام شده كه هرگونه مفهوم انقلابيگري و سياستگرايانه را از افكار شريعتي بزدايند و بيشتر او را در قامت يك متفكر، شخصيت فرهيخته، معلمي دلسوز و درنهايت كسي كه نه در پي انقلاب سياسي اجتماعي بلكه در پي انقلابي فردي و فرهنگي بود. احسان شريعتي در گفتوگويي با روزنامه اعتماد عنوان كرده است: انقلاب نزد شريعتي به معناي عميق كلمه نوعي تحول فكري- شخصيتي يك انسان بود. انقلاب نوعي دگرگوني در جهانبيني بود. همه ابعاد يك انسان را دربرميگرفت، روح و روان، سبك زندگي، تفكر و ديگر مسائل انسان.... شريعتي از نظر متدولوژي يا استراتژي انقلاب به يك انقلاب آگاهيبخش اعتقاد داشت. آگاهيبخشي به معناي معنوي كلمه كه در آن مثلا پيامبران ميآيند تا انسانها را عوض كنند تا راه رهاييبخش خود را پيدا كنند. درواقع نوعي خودسازي انقلابي مدنظر او بود كه از فرد شروع ميشود.
اين نوع نگاه عميقا با آن وجه سياسي كه شريعتي اتفاقا در بسياري از كارها و حتي در اعمال خود نشان ميداد تفاوت داشت. در اشارات زيادي شريعتي به مصدق و ديگر رهبران سياسي مذهبي و تمثيلهاي تاريخي كه ارايه ميكرد كاملا در پي يك مبارزه سياسي بود. شايد نتوان به اين راحتي درباره امر تاسيسي در افكار شريعتي سخن گفت اما تقليل دادن پروژه او به يك انقلاب معنوي خود يك خطاي فاحش تاريخي است وگرنه چرا بايد شريعتي با شنيدن خبر اعدام مبارزان انقلابي در جريانهاي مختلف مذهبي در سخنرانيها لحن و بيان او دچار دگرگوني شود.
نتيجهگيري
در اين مجال كوتاه به شكلي بسيار مختصر درباره گروهها و جريانهاي سياسي فكري كه سعي داشتهاند در برابر شريعتي موضعگيري كنند، بيان شد. عمده آسيب اين جريانها خارج كردن شريعتي از بافت تاريخي و برخورد غيرعلمي و غيرتاريخي با شريعتي است. حتي جريان نو شريعتيها كه بسيار بر اين امر تاكيد دارند خود در مواقعي به مواجهه نوستالژيك و گاهي رمانتيك دچار ميشوند.
در واقع در كمتر اين جريانها به گوهر و ذات انديشه شريعتي توجه شده است. شايد كمتر كسي مانند هگل فيلسوف شهير آلمان سعي داشت به ما ياد دهد كه انديشيدن به پروژه يك متفكر نبايد محدود به نتايج و قضاوتهاي نهايي او باشد، چراكه پروژه هر متفكري به ميزان عمق تفكر و تلاش او و پرداختن به يك پديده ارزشمند است. در ميان دستههاي فوق شايد كمتر جرياني بوده كه به اين مساله توجه داشته باشد. شريعتي متفكري عميقا مدرن، سياسيانديش و خلاق بود كه صرفا با مطالعه دقيق نوشتهها و سخنرانيها ميتوان به اين امر رسيد. آنچه اينجا واقعيت دارد اين است كه شريعتي قصد بيان معناي جديدي از «اسلامي» بودن داشت كه با ابداع زبان جديد سياسي در ايران مدرن اين امر امكانپذير شد. به اين امر بايد بيشتر و عميقتر انديشيد. اين ابداع در زبان سياسي امكانات جديدي براي ايجاد تخيل سياسي دراختيار مبارزان عليه استبداد شاه نهاد امري كه بسياري از جريانهاي مدعي روشنفكري و مبارز از انجام آن عاجز بودند و حتي نتوانستند ارتباطي بسيط و عميق با مردم پيدا كنند. براي بيان اهميت شريعتي همين بس كه در ميان متفكران تاريخ معاصر كمتر كسي را ميتوان ديد كه تا بدين حد در ميان نسلهاي مختلف طرفدار داشته باشد و همچنان با گذر اين سالها سخنان او محل ارجاع و مشاجره باشد. هيچ متفكر و روشنفكري را در تاريخ معاصر نميتوان سراغ داشت كه تا بدين اندازه مانايي و ماندگاري داشته باشد. اين اهميت را نبايد در قالب برچسبهايي مانند پوپوليست بودن يا عوامپسند بودن خلاصه كرد بلكه خود داراي پيچيدگيهاي زيادي است كه بايد بيشتر به آن انديشيد تا طرد كرد.
صحبت و قضاوت درباره شريعتي شايد در اين مجال كوتاه نگنجد اما من فكر ميكنم همچنان نيازمنديم با رجوع به ابزارهاي نظري جديد و متفاوت از نسلهاي گذشته باز هم به بازخواني اين شخصيت مهم بپردازيم. نسل امروز حق دارد قضاوت خود را بيان كند هر چند گاهي كه به خطا اما اينكه با عناويني همچون عبور از يك جريان يا از مد افتادن يك تفكر يا خيلي از مسائل ديگر نبايد شخصيتهاي مهم تاريخي حذف و به كناري نهاده شوند. اميد است كه اين نوشته به اين بازخواني كمكي كرده باشد.
در كمتر اين جريانها به گوهر و ذات انديشه شريعتي توجه شده است. شايد كمتر كسي مانند هگل فيلسوف شهير آلمان سعي داشت به ما ياد دهد كه انديشيدن به پروژه يك متفكر نبايد محدود به نتايج و قضاوتهاي نهايي او باشد، چراكه پروژه هر متفكري به ميزان عمق تفكر و تلاش او و پرداختن به يك پديده ارزشمند است. در ميان دستههاي فوق شايد كمتر جرياني بوده كه به اين مساله توجه داشته باشد. شريعتي متفكري عميقا مدرن، سياسيانديش و خلاق بود كه صرفا با مطالعه دقيق نوشتهها و سخنرانيها ميتوان به اين امر رسيد. آنچه اينجا واقعيت دارد اين است كه شريعتي قصد بيان معناي جديدي از «اسلامي» بودن داشت كه با ابداع زبان جديد سياسي در ايران مدرن اين امر امكانپذير شد.