شاه بزرگ بابِل
مرتضي ميرحسيني
حمورابي از شاهان سلسله نخست بابل و در قياس با اسلاف و وارثانش، بزرگترينشان بود. در همان بابل متولد شد و به رسم و آيين شاهزادگان آموزش ديد و بعد از كنارهگيري پدرش به فرمانروايي رسيد. خردمند و پرطاقت بود و كار حكومت را محكمتر از آنچه از يك شاه بابلي انتظار ميرفت به دست گرفت. پيروزمندانه با دولتهاي همجوارش- كه بابل را لقمهاي كوچك و آسان ميپنداشتند- جنگيد و مرزهاي قلمرو خود را در هر چهار جهت گسترش داد و حتي ايلاميها را از چند شهر بينالنهرين كه سالها در سيطره خود داشتند، بيرون كرد. سلطنتش دستكم بيشتر از چهار دهه دوام يافت و به دوراني از اوج و اعتلاي پادشاهي بابل تبديل شد. چهار هزار سال پيش از دنيا رفت، اما هنوز هم از او به احترام و از قوانيني كه براي حكومت بر كشور و اداره جامعهاش وضع كرد با تحسين ياد ميشود.
نسخهاي كامل از اين قوانين اوايل قرن بيستم در حفاريهاي باستانشناسي شوش پيدا شد و گويا اكنون در فرانسه، در گوشهاي از موزه لوور جا خوش كرده است. حمورابي ميخواست «عدالت بر زمين حاكم باشد» و هيچ زورمند و توانايي بر ضعيف و ناتوان ستم نكند و برخورداري از قدرت يا ثروت كسي را به ياغيگري و تبهكاري نكشاند؛ مردم در آرامش باشند و كسي امنيتشان را تهديد نكند. براي تحقق اين هدف از پند و اندرزهاي اخلاقي فراتر رفت و مجموعهاي از قوانين صريح با مصاديق مشخص بر شالوده اصل قصاص تدوين كرد. مالكيت خصوصي را براي زنان به رسميت شناخت و قوانين ازدواج و سرپرستي از كودكان را سر و سامان داد.
براي جرايمي مثل دزدي و تجاوز و سوءاستفاده از قدرت و كمفروشي مجازات مرگ تعيين كرد و حتي خطاهايي مثل تهمت و افترا را جرم شناخت. مقرر كرد اگر اتهامزننده نتواند حرف خود را اثبات كند همه اموالش از او گرفته شود و به آن كسي كه بيدليل و بدون مدرك متهم شده برسد. بخشي از اين قوانين پيش از بابل، در سومر و ايلام اجرا ميشد اما حمورابي آنها را كاملتر كرد و حتي براي دستمزد مشاغلي مثل پزشكي و معماري، حد و حدود معيني گذاشت. حمورابي بهار 1750 قبل از ميلاد در چنين روزهايي از دنيا رفت و بعد از آن پنج شاه ديگر از نسل او، يكي پس از ديگري در بابل به تخت نشستند و قوانيني را كه شاه بزرگ مدون كرده و برايشان به ميراث گذاشته بود، پاس داشتند. اگر نه قدرت، كه ثروت اين پادشاهي نسل پشت نسل بيشتر شد تا اينكه هيتيها، به طمع همين ثروت افسانهاي از شمال از راه رسيدند و مرزهاي قلمروي بابل را زيرپا گذاشتند. گويا ابتدا براي غارت و تاخت و تاز آمده بودند، اما چون با مقاومت محكم و بازدارندهاي مواجه نشدند به پيشروي ادامه دادند و سرانجام خود شهر بابل را هم اشغال كردند. به قول ويل دورانت و در چارچوب نگاه ابنخلدون: «اين تقريبا قانون كلي تاريخ است كه همان ثروتي كه سبب پيدايش تمدني ميشود، بيمدهنده انحلال و انقراض آن تمدن هم باشد. اين فرآيند از آن جهت است كه ثروت همانگونه كه هنر را پديد ميآورد تنآساني را نيز همراه دارد؛ جسم و طبيعت را لطيف و ظريف ميكند و راه تجمل و خوشگذراني را به روي مردمان ميگشايد؛ جنگجويان خارجي را، كه پنجه پولادين و شكم گرسنه دارند به هجوم بر چنان سرزمينهاي پرثروت ميخواند.»