باغ فردوس و گوجهفرنگي
گوجهفرنگي، دير به ما رسيد اما پسند افتاد و زود سر از خوراكهاي شهري و روستايي در آورد و كاشتش همهگير شد. آشپزان ايراني وفادار به سنت هر وقت مادهاي به دستشان افتاده كه طعم و عطر و رنگ و لعاب خوراكشان را بهتر كرده، در به كاربردنش ترديد نكردهاند. گوجهفرنگي مانند سيبزميني، اهل اين خاك نبود اما سريعتر و گستردهتر از آن به سفرههاي ايراني وارد شد و اكنون گويي كه گوجهفرنگي هزار سال است قاتق نان مردمان ايران بوده. امروز حضور گوجهفرنگي در خورشها و آشها و آبگوشتها و حتي بساط نان و پنير بسيار عادي است و همگان اين خوردني زيبا و خوشمزه را كه بر سر ميوه يا تربار بودنش اختلاف هست، خودي و ايراني تلقي ميكنند.
گاه تركيب همين دو مهمان يعني سيبزميني پخته و گوجهفرنگي تازه با نان بربري خوب پخته شده، خوردني دلچسب حسرت برانگيزي است كه بر هزار فستفود و مانند آن رجحان دارد.
ورود گوجهفرنگي به ايران مرهون مرحوم معيرالممالك و خوردن و به كارگيرياش در خوراكهاي ايراني مديون مرحوم عزالدوله است. مرحوم معيرالممالك بزرگ از خدمت دولتي خسته و دلزده بود، اغلب در سفر فرنگ به سر ميبرد و اوقاتي را هم كه در وطن بود گل و گياه پرورش ميداد و كتاب و روزنامه ميخواند. در زمان يكي از توقفهايش در اروپا مقداري تخم سبزي از جمله گوجهفرنگي - كه در آن زمان هنوز در فارسي نامي نداشت - فرستاده و سفارش به كشت و پرورش آنها كرده بود و اهل منزل در باغ فردوس چنين كرده بودند.
تابستان ۱۳۰۲ قمري مرحوم عزالدوله برادر تني ناصرالدين شاه قاجار به رسم هر سال براي ديدن خاندان معير به باغ فردوس ميآيد و چشمش به گوجهفرنگيهاي باغچه ميافتد و از اينكه اهل خانه آنها را نميخورند و گوجههاي نازنين را سمي و مهلك ميدانند سخت متعجب ميشود. دستور ميدهد آنها را بچينند و آب بگيرند و در چند خوراك متناسب براي همان روز به كار برند. بر سر سفره، شاهزاده عزالدوله خوراكهاي گوجهدار را با اشتهاي زياد تناول ميكند و ديگر خورندگان با اطمينان به اينكه شاهزاده قصد آسيب زدن به خود را ندارد و لابد خوراك ماكولي است دست به سفره ميبرند و اين چنين است كه ايرانيان ميلي تمام و كمال به گوجهفرنگي پيدا ميكنند و با آن خوراكهاي رنگارنگ خوش عطر و خوش رنگ ميسازند.