درباره نمايشنامه و اجراي «اسم من ريچل كوري است»
آنها ما هستند و ما آنها هستيم
فرانك حيدريان |تا قبل از تابستان نود و دو، ريچل كوري را نميشناختم. نمايشنامه «اسم من ريچل كوري است» كه به دستم رسيد، قصه چند خطياش چنان جذبم كرد كه بيخوانش نمايشنامه تا انتها (آنچه بين مترجمان رايج است) شروع كردم به ترجمه. داستان زندگي دختري امريكايي كه در بيست و سه سالگي به اسراييل (نوار غزه) ميرود تا با تن نحيفش در برابر تخريب خانههاي شهروندان فلسطيني بايستد. درد و رنج مردم فلسطين از اين جنگ عبث و بيهوده، از خلال خاطرات و ايميلهاي اين دختر جوان كه به قول خودش مليتي برتر دارد، به روايتي ملموس بدل ميشود؛ روايتي كه براي سالها، در كشوري كه ريچل به آن تعلق داشت، اجرا نشد. حتما و قطعا به دليل لابي قدرتمند يهوديان، چراكه بايد پاسخگو ميبودند كه چرا دختري بيست و سه ساله را بدون وجود دليلي منطقي با بولدوزر زير گرفتند و سبب مرگش شدند. ريچل در پارهاي از خاطراتش كه در متن نمايشنامه نيز هست، مينويسد: اگر من در بوسني زندگي ميكردم، يا روآندا، يا نميدانم يه جاي ديگه، اون وقت الكي مردن نميتونست برام يه چيز نمادين يا دور از انتظار باشه. مرگ ديگه دور از انتظار نبود. وجود داشت. درك اين حقيقت كه من تمام عمرم ميتونم بيدغدغه و در آرامش زندگي كنم، چون به واسطه مليتم بر ديگران برتريهاي زيادي دارم، برام عذاب آوره. اما ريچل دست ابرقدرتها را لابد نخوانده بود كه بيتوجه به مليت، ميزنند و ميكشند و آب هم از آب تكان نميخورد. اي كاش ميدانست و ميپذيرفت، هر مليتي هم كه داشته باشد، سرانجام ايستادن در برابر ظلم و ستم، گلوله است و باروت و عبور ماشينهاي بزرگ از روي پيكرش. او و گروه همراهش، موي دماغ وزارت دفاع اسراييل شده بودند؛ او با آن بلندگوي كوچك و جليقه شبرنگش. ريچل در كمتر از دو ماهي كه غزه بود، با بسياري از فلسطينيان دوست شده بود. از بچههاي كوچك و بازيگوش فلسطيني زبان عربي ميآموخت. ريچل دختركي بود كه خيال ميكرد يك تنه ميتواند جلوي اين جنگ نابرابر را بگيرد و در مقابل نيروهاي تا دندان مسلح اسراييلي بايستد و مقاومت كند و نگذارد آنها بيدليل و محض سرگرمي خانههاي شهروندان فلسطيني را منهدم كنند. نمايشنامه را از ابتدا براي اجرا ترجمه كردم. اما هيچ نميدانستم قرعه بازي در نقش ريچل به نام خودم ميافتد. مثل سيبي بود كه انداخته بودم بالا و دوسال چرخيد تا پايين آمد و در دامن خودم فرو افتاد. از بازي در نمايش ملاقات به كارگرداني احمد ساعتچيان و شهاب حسيني، سه سال ميگذشت و بهرغم علاقه وافرم به اين متن و اين نقش، بسيار نگران بودم. به دلايلي كه به نظر منطقي ميرسيد؛ اول اينكه اجراي مونولوگ در ايران چيزي شبيه شليك به خود است. ژانري كه نه تنها جا نيفتاده است، بلكه در بين تماشاگران و حتي دستاندركاران تئاتر توليد دافعه نيز ميكند، به ويژه اگر بازيگر نمايش چهره نباشد. خوشبختانه من اين فاكتور را داشتم. اين جمله هم جنبه شوخي دارد و هم جدي، به دو دليل؛ يك: من چهره نبودم. پس تماشاگر دير با من ارتباط برقرار ميكرد. دو: من چهره نبودم، پس ميتوانست به نقطه قوت اجرا بدل شود. تماشاگر ميتوانست خود ريچل را در من ببيند كه چنين هم شد. من ميتوانستم هر سبك بازي كه دلم ميخواهد، در چارچوب درام، انتخاب كنم كه چنين نكردم، بلكه سعي كردم نه ريچل، بلكه يك دختر امريكايي باشم. با تمام آزاديهايي كه در بدن، نگاه، صدا و رفتار دارد. در حدود پنجاه شب اجراي نمايش، بازخوردهاي جالب و در عين حال عجيبي از تماشاگران ميگرفتيم. يادم است يكي از تماشاگران كه سالها در امريكا كار و زندگي كرده بود در پايان نمايش، با چشماني گريان به من گفت: اين نمايش را بايد بياوريد و در امريكا اجرا كنيد. آنجا آنقدر خوشي هست كه مردم آنجا اصلا نميدانند چنين اتفاقاتي در خاورميانه ميافتد. گروهي از تماشاگران اصرار داشتند كه شما در نمايشتان حكومت اسراييل را از مردمش جدا كردهايد. اينطور نيست. آنها همه مثل هم هستند. انگار من ميتوانستم خودسرانه جمله در دهان ريچل بگذارم. خيال ميكردند به رسم اين روزهاي تئاتر، لابد به دلخواه خودمان برداشت آزاد كردهايم. يا گروهي ديگر كه اصرار ميورزيدند ريچل پس از ورودش به غزه دچار تحول فكري شده كه قطعا اينطور نبود، چراكه خودش در دفترچه خاطراتش (در متن هم هست) نوشته در دوران راهنمايي، سفري به روسيه داشته كه همان سفر سبب تحمل فكري او شده است. اجراي اينجور متنها دشوار است و هم بازي در اينجور نقشها، چراكه به هر سو ميروي، مابهازاي بيروني از وضعيتها، اتفاقات و شخصيتها داري ژانر مستند بهرغم جذابيت بيحد و حصرش دستاندازهايي هم دارد. هر تماشاگري با جستوجويي ساده در اينترنت ميتواند به تكتك جزيياتي كه در متن اثر هست دست پيدا كند. چطور بگويم؟ انگار بخواهي فيلمي در ژانر زندگينامه بسازي يا بازي كني، دشوار است و هم شيرين. دشوار بود و شيرين هم شد. آنقدر شيرين كه يقينا جزو متفاوتترين تجربههايم در بازيگري و ترجمه خواهد بود. مترجم و بازيگر تئاتر