صحنه يكم جان كلام
بابك احمدي
«محض گل روي ژوزه داسيلوا دستمزد حداقلي افزايش مييابد.» صحنه خالي است. بازيگران با خود ابزار و وسائل ضروري را به صحنه خواهند آورد. در طول اجرا صندليهايي به صحنه اضافه خواهد شد. بازيگران فقط به سبب ضرورت روي آنها بنشينند. بدونِ صندليها حداكثر حضور يك شيء در صحنه است. نور صحنه را روشن كرده است. صداي آژير كارخانه شنيده ميشود. وقت صبحانه است. ژوزه داسيلوا به همراه دوستش، جانينو تاپيكا، وارد ميشود. جانينو سيني غذايي در دست دارد. روي سيني پوشيده است. هر دو روي زمين مينشينند.» اين توضيح آگوستو بوآل، نويسنده، كارگردان و سياستمدار برزيلي بر صحنه نخست نمايشنامه «انقلاب در امريكاي جنوبي» است كه در ميان عناوين متاخر نشر نيماژ روانه بازار كتاب شده. گر چه بوآل سال 2009 در سن 78 سالگي چشم از جهان فروبست و جسمش زير خاك رفت، اما جهان ذهني و ايدههايش همچنان روي زمين كنار ما به حيات ادامه ميدهند. بنيانگذار نظريه «تئاتر ستمديدگان» شخصيتي نبود كه به همين سادگي تسليم سختي شود و تئاترش همچنين زمينهاي به وجود نميآورد، برعكس تئاتر او سراسر مبارزه است در جهت خدمت به اقليت بيصدا و طبقاتي كه امكانات مناسب در اختيار نداشته و ندارند. ناشر در مقدمه نمايشنامه مينويسد: «انقلاب در امريكاي لاتين اثري مربوط به دوره جواني آگوستو بوآل و پيش از نظريهمند شدن تئاتر موسوم به «ستمديدگان» است. هر چند در اين نمايشنامه ميتوان بالعينه ريشههاي انديشگي بوال را در آنچه او بعدها تئاتر ستمديدگان خواهد ناميد، رهگيري كرد. نمايشنامهاي با گزنههاي آيرونيك كه هويت اصلي فرهنگ برزيل، يعني فوتبال را به عنوان ساختار نمايشنامه انتخاب ميكند. او در تركيبي كنايي اثر خود را «تئاتر مستند در دو نيمه» مينامد. تركيبي ناهمجوش كه توامان عريانكننده مقصود غايي نويسنده نيز هست. «دو نيمه» ارجاعي مستقيم به فرهنگ و قوانين فوتبال دارد و «تئاتر مستند» عبارتي عاريتي است تا بوآل به وسطه آن زيست وحشتناك مردم سرزمينش را به صحنهاي گروتسك بكشاند. انقلاب در امريكاي جنوبي داستان شهروندي به نام ژوزه است. فردي از طبقه كارگر كه دست برقضا بيكار ميشود و سرانجامي جز مرگ خندهآور ندارد. شهروندي كه از نظر بوال يك تنه تمام مردم فرودست امريكاي جنوبي را نمايندگي ميكند. او در اين اثر رابطه طاعوني نهاد قدرت و بهرهكشي از توده را به استهزايي تلخ ميكشاند...» جهاني كه بوال پيش چشم مخاطبش ميگشايد كاملا در سوي ديگر و رو در روي جهان زيبا، بينقص و رويايي قرار ميگيرد كه عدهاي سعي دارند از روزگار كنوني مردم سراسر دنيا زير سيطره نظام اقتصادي سرمايهداري افسارگسيخته ترسيم كنند. جهاني بهزعم آنها يكسره تامينكننده آزاديهاي مشروع و بحق انساني با توزيع برابر امكانات پيشرفت براي همه، كه حداقل ميتوانيم بگوييم اين تصوير «آليس در سرزمين عجايب» امروز نهتنها در امريكاي لاتين، كه در آفريقا، بخش عمدهاي از آسيا و خاورميانه و حتي بعضي كشورهاي عضو اتحاديه اروپا نيز قابل تصور نيست. وجود جنبشهاي گاه و بيگاه اعتراضي در فرانسه و اين روزها ايالات متحده نيز به خوبي پرده از وجود نظام غيردموكراتيك اقتصادي و توزيع غيرمتناسب و ناعادلانه امكانات - از جمله حق برخورداري از بهداشت و آموزش و پرورش براي تمامي طبقات - برميدارد. حالا اينجا با شخصيت «جانيبو»يي مواجه هستيم كه در نخستين خط نمايشنامه بوال به دوست خود ژوزه ميگويد: «مثل خر از صبح تا شب كار كن، تا وقت خوردن ميشه نگاه كن چه مزخرفي پيشكش آدم ميكنن!» او در ادامه به ژوزه ميگويد: «بايد كاري صورت داد» و در پاسخ به اين سوال كه چه كاري؟ پيشنهادي دارد: «انقلاب، بايد انقلاب كرد..» و جالب واكنش ژوزه است به اين شعار و شور دروني جانيبو: «بد فكري نيست، منتها بذار بعد از صبحونه انقلاب كنيم. [دستش را، انگار درد داشته باشد، ميمالد و با حسرت به سيني غذاي جانيبو نگاه ميكند]» همين چند جمله و تصويري كه نويسنده در صحنه يكم ارايه ميدهد، به اضافه صحنه سادهاي كه براي شروع اجرا ترسيم كرده به خوبي قادر است جهان ذهني بوال را تا پايان نمايشنامه نماينده كند. مجموعهاي از آرزوها و خواستهاي تلنبار شده كشوري كه همين روزها نيز با رييسجمهوري دست راستي سروكله ميزند و به همراه ايالات متحده تاكنون بيشترين آمار مرگ و مير بر اثر ابتلا به بيماري كرونا را به ثبت رسانده است.