داستان قتل ملكالمتكلمين و جهانگيرخان
قدحهاي نهاني
شب چهارشنبه را كه با آن سختى به پايان رسانيديم بامدادان از خواب برخاستيم و قزاقان هر هشت تن را به يك زنجير بسته بودند، بيرون ميبردند و چون آنان را برميگردانيدند، هشت تن ديگري را ميبردند. حاجي ملكالمتكلمين و برادرم قاضي به خوردن ترياك عادت ميداشتند براي هر دو ترياك آوردند و چون اندكي گذشت دو تن فراش براي بردن ملك و ميرزا جهانگيرخان آمدند و ايشان را از قطار بيرون آورده به گردن هر يكي زنجير دستي زده گفتند: «برخيزيد بياييد.» گويا هر دو دانستند كه براي كشتن ميبرندشان.
ملك دم در با آواز دلكش و بلند خود اين شعر را خواند:
ما بارگه داديم اين رفت ستم بر ما/ بر بارگه عدوان آيا چه رسد خذلان
اين را خوانده پا از در بيرون گذاشت. ما همگي اندوهگين گرديديم و اين اندوه چند برابر شد هنگاميكه ديديم آن دو فراش زنجيرهايي را كه به گردن ملك و ميرزا جهانگيرخان زده و ايشان را برده بودند، برگردانيده در جلوي اطاق به روي ديگر زنجيرها انداختند و ما بيگمان شديم كه كار آن بيچارگان به پايان رسيده.
در اين هنگام بود كه براي نخستينبار گفتوگو ميانه گرفتاران آغاز گرديد. حاج محمدتقي از برادرم پرسيد: ديشب كه شما را بردند كجا رفتيد و بازگشتيد؟ برادرم گفت: ما را نزد لياخوف بردند كه ميخواست ماها را ببيند. خود سخني نگفت ولي شاپشال كه پهلويش مىبود به ميرزا جهانگيرخان شماتت نموده، گفت: «من
جهود زادهام؟» سپس سركردهاي كه ما را برده بود راپورت گفتار مرا در قزاقخانه به لياخوف داد و چون ما را برگردانيدند بيگمان بوديم هر سه را خواهند كشت. كنون نميدانم چرا مرا بكشتن نبردند؟
اين داستاني است كه آقا ميرزا علي اكبرخان ياد ميكند و ما آن را از هرباره راست ميشماريم. مامونتوف نيز مينويسد: «سرگذشت اين دو تن بسيار ساده بود. امروز ايشان را به باغ بردند و پهلوي فواره نگاه داشتند. دو دژخيم طناب به گردن ايشان انداخته از دو سو كشيدند. خون از دهان ايشان آمد و اين زمان دژخيم سومي خنجر به دلهاي ايشان فرو كرد، مدير روزنامه را هم بدينسان كشتند.»
در جاي ديگر مينويسد: «من به شاپشال ژنرال آجودان شاه گفتم: سركي ماركويچ نام اين دو تن مدير روزنامه و ناطق كه به كيفر رسانيدند چه بود؟ گفت: صوراسرافيل مدير روزنامه و ملكالمتكلمين را ميپرسيد؟ گفتم آري. گفت: «شاه پافشاري داشت كه به ايشان كيفر دهد ولي ديگران را در بند نگاه خواهند داشت تا مجلس آينده باز شود.»