خداحافظ سردبير
محسن آزموده
ديروز سيد علي ميرفتاح با تحريريه اعتماد خداحافظي كرد و رفت. او را از حدود 22 سال پيش ميشناسم، زماني كه نوجواني 16 ساله بودم و برادر بزرگم اولين مجله مهر را به خانه آورد، يك هفتهنامه فرهنگي، هنري، اجتماعي با قطع متروئيد و به قيمت 20 تومان كه كلمه «مهر» بالاي صفحه اول با فونت درشت به صورت لوگو چاپ شده بود. براي من به عنوان يك بچه مذهبي كه پيش از آن مجله سوره را ميشناختم و گاهي برخي شمارههاي آن را در خانه ديده بودم، حال و هواي مهر شگفتانگيز بود. مطالب متنوع فرهنگي، هنري و ادبي با قلمهايي شيوا و روان به صورت يادداشت، مصاحبه و گزارش، از نويسندگاني كه بعدا به تدريج بيشتر آنها را شناختم: سيدعلي ميرفتاح، عبدالجواد و عبدالرضا موسوي، سيدابراهيم نبوي، محمدحسين جعفريان، ابوالفضل زرويي نصرآباد، شهرام شكيبا، امرالله احمدجو، حسين معززينيا، سينا واحد و ... بيتعارف شماري از شيرينترين يادداشتها آنهايي بود كه خود آقاي ميرفتاح مينوشت، حتي آنهايي كه نويسندهاش «الف. ثاني» بود يا «امير راضي» (اگر اشتباه نكنم): نثر روان و شيرين و خودماني و بدون تكلف، آميخته به شعر و ادب و طنز و كنايه و استعاره كه انتقادهاي سياسي و اجتماعي را چنان ساده و روان و در عين حال بدون تعارف بيان ميكرد كه حتي خود فرد يا نهادي كه مورد نقد و انتقاد بود، احساس همدلي ميكرد و احتمالا به جاي اينكه ناراحت بشود و كينه به دل بگيرد، دستكم شرمنده ميشد.
مشتري دايمي و پروپاقرص مهر بودم و حتي يك بار هم نامهاي براي مجله فرستادم كه چند هفته بعد، سردبير سر حوصله و با لطف فراوان با ذكر نامم به آن پاسخ داد و انگيزهام را براي نوشتن و باز هم نوشتن صدچندان كرد، اولين مرتبهاي كه اسمم در يك مجله كثيرالانتشار چاپ ميشد! اما از آنجا كه جامعه ما كلنگي و كوتاهمدت است و انتظار ديرپايي از نهادها خيالي خام، عمر مهرباني با مهر نيز خيلي زود سر آمد و همزمان با قبول شدنم در دانشگاه در سال 79 مهر نيز تعطيل شد. بعد از آن البته چندين و چند مهر ديگر سر بر آوردند اما هيچ كدام آن مجله 32 صفحهاي تمام رنگي با كاغذهاي سفيد به هم منگنه شده، نشد.
اما تعطيلي مهر باعث نشد كه آقاي ميرفتاح را فراموش كنم. نوشتهها و يادداشتهايش را اين طرف و آن طرف ميخواندم كه گاه ذيل عنوان كرگدن و زماني با عناويني چون قلندران پيژامهپوش منتشر ميشد. تا اينكه سرنوشت مرا هم به سوي روزنامهنگاري آورد و الان حدود 10 سال است كه در روزنامه اعتماد كار ميكنم. وقتي مهرماه 96 خبر آمد كه قرار است سردبير كرگدن، سردبير اعتماد هم شود، بياختيار به ياد مهر و خاطراتم از آقاي ميرفتاح افتادم. او مرا نميشناخت اما من به خوبي با نوشتهها و انديشههايش آشنا بودم، اگرچه برخلاف 15 سال پيش ديگر در خيلي موارد با او همنظر نبودم و نيستم. اما در دو سال و نيم همكاري با او در اعتماد كه خيلي زود به لطف او به همكاري با كرگدن نيز بدل شد، فكر ميكنم يكي از بهترين دورههاي كاري با يك سردبير را تجربه كردهام. در اين دو سال و نيم سردبير همچنان براي من نه «استاد» و نه «سيد» و نه هيچ عنوان ديگري كه دوستان و نزديكان ايشان را خطاب ميكنند،كه كماكان آقاي ميرفتاح است.
در مدتي كه به عنوان روزنامهنگار زيردست آقاي ميرفتاح كار كردم، برايم همان جوان 30 سالهاي بود و هست كه مهر را درميآورد، همان قلم شيرين و طناز اگرچه بارها پختهتر و وزينتر و همان آرمانخواهي انقلابي منتها به اقتضاي سن و سال محافظهكارانهتر. آقاي ميرفتاح همان روزنامهنگار رمانتيك اهل شعر و ادب و خطاطي و نقاشي است كه منتقد تمدن و فرهنگ جديد است و آن طور كه خودش ميگويد بيشتر تمايل دارد به كرگدن بپردازد و بعد از دو سال و نيم، ديگر حال و حوصله سر و كله زدن روزانه با صدها نفر براي يك تيتر يا چاپ و عدم چاپ يك مطلب يا ... را ندارد و به قول حافظ: دو يار زيرك و از باده كهن دومني/ فراغتي و كتابي و گوشه چمني// من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم/ اگر چه در پيام افتند هر دم انجمني.
راستش بنا به آشنايي و شناختي كه اشارهاي به آن كردم در اين تصميم با او همراهم و آن طور كه خودش ميگويد، موافقم كه يكي از بهترين تصميمهاي كارياش را گرفته. با او هم نظر هستم كه «روزنامهها شرايط خوبي ندارند و از هر سو دچار بياقبالي بلكه بداقبالي شدهاند.» اما به دلايلي كه تفصيلش فرصتي ديگر ميطلبد با اين سخن او همراه نيستم كه روزنامهها «آنچنان كه توقع ميرود منشأ اثر نيستند». با اين همه معتقدم كه او به عنوان پيشكسوت و استاد روزنامهنگاري چنانكه خودش ميگويد در مجله و به خصوص در كرگدن بهتر و بيشتر ميتواند منشأ اثر باشد و با فراغ بال از «اعتماد» ميتواند در پربارتر شدن و غنيتر شدن كرگدن كه مخاطباني پروپاقرص دارد، اثرگذارتر باشد البته با كمك و همراهي دستاندركاران هميشگي كرگدن. ايدون باد.