جيمز فريزر و انسانشناسي...
كتاب تايلر كه 20 سال پيش از آن نوشته شده بود يا حتي كتاب «جامعه باستان»(1877) لويس هنري مورگان و در نهايت كتاب «صور ابتدايي حيات ديني»(1912) اميل دوركيم كه چند سال پس از آن نوشته شد را نمونههاي درخشانتري از آن به شمار آورد. مساله «شاخه زرين» پيش از هر چيز اصل قرار دادن يك روش تطبيقي براي درك پديدههاي جادو و اسطوره در جوامع انساني است. از اين رو پس از انتشار حتي كليسا نيز به شدت برافروخته شد كه مسيحيت با اديان باستاني و سنتهاي جادويي مقايسه شده است. اما فرمول ساده تطورگرايي يعني باور به يك مسير تاريخي جبري و تمدني(ايده هگلي) اين بود كه جوامع از ساده به پيچيده و از «وحشي» به «متمدن» ميرسند و همين ايده كتاب نيز هست. در اين روند، اعتقادات متافيزيكي انسانها بر مدل مزبور انطباق مييابد به صورتي كه تز اصلي را ميتوان در چند جمله خلاصه كرد: انسانها براي درك جهان روي به انديشهاي جادويي ميآورند كه خود را در اسطورهها و مناسك جادويي با نكات مشترك و قابل مقايسه در سراسر جهان نشان ميدهند. تا سرانجام مرحله سوم يعني عقلانيت و علم از راه ميرسند و انسانها سرانجام ميتوانند با چشمان باز و اتكا بر اصل مشاهده و تجربه جهان را درك كنند. اين تز كلي كتاب است(تزي بسيار رايج در آن زمان) كه با صدها و بلكه هزاران داستان و روايت و گردآوريهاي بيشماري از بسياري فرهنگهاي جهان همراه شده است.
ميدانيم كه فريزر از سال 1914 كار دانشگاهي خود را زير عنوان «انسانشناسي اجتماعي» آغاز و از اين لحاظ از نخستين كساني است كه اين رشته را وارد نظام آكادميك ميكند. اما هر چند برخي نظريهپردازان قديم نظير فرويد و جديد نظير هاوكينز و كامپبل با اشارههايي به برخي از بخشهاي «شاخه زرين» براي تاييد كارهاي خود(اولي در زمينه بيماريهاي رواني و دومي و سومي براي تاييد نزديكي خرافات، اسطورهشناسي و دين) استفاده كردهاند، اين كتاب در مجموع در رده كتابهاي تخيلي و داستاني و ادبي قرار گرفته ولي فاقد ارزش علمي است. شديدترين انتقادات درون حوزه انسانشناسي به وسيله مالينوفسكي پس از سالهاي اوليه يعني عمدتا از دهه 1930 به خصوص به وسيله ادموند ليچ مطرح شده است. طبق نظر مالينوفسكي بيپايه بودن اين نظريات به دليل نبود مشاهدات و حضور ميداني ارايه ميشود كه البته در بسياري ديگر از آثار از جمله كتاب دوركيم هم ميتوان آن را مطرح كرد و همان طور كه خواهيم ديد خود مالينوفسكي نيز در تاثير يافتههاي ميداني بر كار خويش مبالغه كرده است. انتقاد ليچ اما جديتر بود و بر نبود كيفيت و شاخصهاي علمي قابل قبول براي استفاده از روش تطبيقي مطرح ميشود و تمايل عمومي به يك نگاه يكدست كننده و در خلاف جريان عمومي انسانشناسي مدرن كه تفاوت را اصل ميشمارد و به دنبال قوانين جهانشمول نيست. البته به اين دو بيشك بايد نگاه به شدت انتقادي رُنه ژيرار، مهمترين نظريهپرداز در زمينه پديده «قرباني» كردن را نيز افزود كه سادهانگاري فريزر را نميپذيرد. اما در خارج از حوزه انسانشناسي نيز شديدترين انتقاد نسبت به «شاخه زرين» به وسيله لودويگ ويتگنشتاين در كتاب «ملاحظاتي درباره شاخه زرين»(1931) مطرح شده كه فريزر را «وحشيتر» از «وحشياني» كه بر آنها مطالعه ميكند، ميداند ولي انتقاد اصلياش در سطحينگري او نسبت به مفهوم متافيزيك است كه آن را بخشي از جادو شمرده است. در نهايت ميتوان گفت كه ارزش كار فريزر نه فقط در شاخه زرين كه در وارد كردن انسانشناسي اجتماعي(به اصطلاح بريتانياييها) به نظام دانشگاهي و نشان دادن دستكم قابليت مفروض مقايسه جوامع اروپايي با جوامع موسوم به «ابتدايي» بود.
Frazer, J., 1890, The Golden Bough: A Study in Comparative Religion, 1890.
روزنامه اعتماد، 14 تير 1399