«روزنامهنگاري شاخهاي از رشتههاي هنري است، به همين دليل بازنشستگي ندارد.» اين را داود پنهاني ميگويد؛ روزنامهنگاري كه برخلاف گفتهاش خيلي زود دست از كار كشيد و در روابط عمومي مركز مديريت بحران شهرداري مشغول به كار شد. سرمايه اصلي يك روزنامه، ساختمان و ميز و صندلي و كامپيوترهاي آن نيست، سرمايههاي يك روزنامه نيروي انساني زبده و روزنامهنگاران حرفهاي آن است. اما ما با اين نيروي انساني چه ميكنيم كه با تمام عشق و علاقهشان، كار را در نيمه راه رها ميكنند؟ حتي گاهي حق انتخاب در يك بن بست هم از آنها گرفته ميشود و با يك افت و خيز سياسي اجتماعي، به راحتي كنار گذاشته ميشوند. اين دورريزي تخصص، چه تاثيري در آينده مطبوعات ما ميگذارد؟
تعداد روزنامهنگاراني كه اين حرفه را رها كردهاند و به دنبال مشاغل ديگري رفتهاند كم نيست. به نظر شما دليل اين اتفاق چيست و خود شما چرا عطاي اين حرفه را به لقايش بخشيديد؟
به نظر من دو فاكتور مهم در اين مساله دخيل است؛ وضعيت اقتصادي مطبوعات و امنيت شغلي. نه تنها من بلكه همه دوست دارند در جايي كه ثبات و دوام شغلي هست، مشغول به كار باشند و با كار در آن شغل نسبت به آينده خود نگراني نداشته باشند. در بحث ديگر يعني وضعيت اقتصادي روزنامهنگاران، من تنها به يك مورد اشاره ميكنم، آن هم حقالتحرير روزنامهنگاران است و تا جايي كه من به ياد دارم يعني از سال 74 تا الان كمترين تغييري نداشته. چه به عنوان روزنامهنگار آزاد كار كني و چه به عنوان روزنامهنگار ثابت يك روزنامه، آخر سر يك مبلغ ناچيز عايدت ميشود؛ بنابراين ما امنيت اقتصادي هم نداريم.
زماني كه دستمزد خوبي نگيري، بيمه درست حسابي نداشته باشي و دائم مجبور باشي از اين تحريريه به تحريريه ديگري بروي، بالاخره خسته ميشوي و كار را رها ميكني. فكر ميكنم بيشتر روزنامهنگاراني كه اين حرفه را رها ميكنند يا در كنار اين شغل مشغول كار ديگري ميشوند، به دليل همين دو فاكتور است.
از اينكه زماني از عمرتان را صرف اين حرفه كردهايد، پشيمان نيستيد؟
هرگز؛ من عاشق روزنامهنگاري هستم. كسي كه به لحاظ معنوي وارد اين حرفه شود تا آخر عمر روزنامهنگار است؛ يعني يا از ابتدا بايد وارد كار رسانه نشوي يا اگر وارد شدي ديگر رهايي نداري و هميشه يك فرد رسانهاي خواهي ماند و اين فكر و روحيه از شما جدا نميشود. من بهطور كامل اين حرفه را رها نكردهام؛ يعني فقط در تحريريه حضور ندارم اما همچنان مينويسم. همچنين از دوستان و همكاران سابق خودم معدود كساني را ميشناسم كه پشيمان باشند از اينكه دورهاي از عمر خود را صرف اين حرفه كردهاند.
ممكن است برخي روزنامهنگاران بگويند اگر حرفه ديگري را ياد ميگرفتم و در آن حرفه مشغول كار بودم الان به لحاظ اقتصادي خيلي بهتر بودم اما اين حرفها فقط زمان دلخوري از شرايط آن هم در قالب غر مطرح ميشود و اگر ته قلبش را واكاوي كنيد ميبينيد هنوز وفادار است و همچنان نسبت به اين كار عشق و علاقه دارد. چرا؟ چون هنوز خبر ميخوانيم و جريانهاي خبري را دنبال ميكنيم. ناخودآگاه ما اين است كه از كنار دكه روزنامهفروشي كه رد ميشويم، به تيترها و مطالب خيره ميشويم، و همان لحظه در ذهنمان روزنامهها را آناليز ميكنيم: تيتريك اين روزنامه بهتر از فلان روزنامه است، عكسيك فلان روزنامه چقدر خوب است، فلان روزنامه چه صفحه يك خوبي بسته است و...
روزنامهنگاري شغلي نيست كه بازنشستگي داشته باشد اما چرا روزنامهنگاران ما يا براي بازنشسته شدن عجله دارند يا از ميانه راه كنار ميكشند؟
من فكر ميكنم دليل بيشتر آن مسائل اقتصادي و امنيت شغلي است به هر حال روزنامهنگاري شاخهاي از رشتههاي هنري است. مگر يك نقاش بازنشسته ميشود؟ مگر يك نويسنده بازنشسته ميشود؟ مگر يك سينمايي بازنشسته ميشود؟ در نتيجه يك روزنامهنگار هم بازنشسته نميشود. گاهي روزنامهنگاران با تجربه به هر دليلي در تحريريه حضور ندارند اما ميتوانيم از آنها بخواهيم هفتهاي يا ماهي يك يادداشت بنويسند يا به واسطه تجربه و مطالعات بالايي كه دارند ستوني در روزنامه داشته باشند يا روزنامهنگاران جوان براي مشاوره به سراغشان بروند، دعوتشان كنند تا لااقل در تحريريه حضور داشته باشند؛ چون همين حضور آنها به جوانان انگيزه ميدهد و از آن مهمتر تجربهاي كه آنها دارند، گاهي از طريق دانش حاصل نميشود و جوانان تحريريه ميتوانند از تجربه آنها بهرمند شوند.
به هرحال سن افراد كه بالا ميرود ديگر بنيه سابق براي كار را ندارند به همين دليل نياز به يك پشتوانه قرص و محكم مالي پيدا ميكنند. متاسفانه بيمه اين كار منظم و دقيق ريخته نميشود يا اگر ريخته شود آنقدر در طول عمر كاري از تحريريهاي به تحريريه ديگر رفتهايد كه جمع كردن چنين بيمهاي خودش عمري طول ميكشد. روزنامهنگاران يك عمر درس ميخوانند، مطالعه ميكنند و تجربه مياندوزند اما زماني كه تبديل به يك سرمايه انساني و اجتماعي شدند، كار را رها ميكنند و اينگونه تحريريههاي ما از افراد با تجربه خالي ميمانند و سرمايه اجتماعي هم پخته نميشود.
نبود افراد باتجربه و پير اين حرفه چه لطمهاي به آينده مطبوعات وارد ميكند؟
به عنوان مثال من در تحريريهاي كار ميكردم كه آقاي حسين قندي، فريدون صديقي و مجيد رضاييان هم آنجا بودند؛ سه استاد ترازاول روزنامهنگاري. زماني كه من فكر ميكردم خيلي چيزها ياد گرفتهام، اين اساتيد چشمههايي از اين كار را به من ياد ميدادند كه اگر پنج سال ديگر هم خودم تنها كار ميكردم، نميتوانستم به اين نكتهها دست پيدا كنم.
وجود آنها در درجه اول باعث ميشد كه غرور من كنترل شود؛ كمي كه مغرور ميشدم به رو به رويم نگاه ميكردم و يك مو سپيد اين كار را ميديدم يا زماني كه به بنبست ميخوردم و ذهنم ياري نميكرد، بلافاصله بعد از مشورت با اين اساتيد راهم را پيدا ميكردم. گاهي سوالاتي براي يك مصاحبه طراحي ميكردم كه پيش خودم ميگفتم بهترين و كاملترين سوالات است اما بعد از اينكه به اين اساتيد نشان ميدادم، زواياي متفاوتي در آن مساله پيش رويم ميگذاشتند. در نتيجه كار با مشورت پيش ميرفت. من از آن استادان آموختم و از اين كار بيرون آمدم و اندوختههايي را هم كه آنها در اختيار من گذاشتند، بدون انتقال به كسي با خود بيرون آوردم. منظورم از من، داود پنهاني نيست، منظورم همه كساني است كه مثل من اين راه را رفتهاند.
شما وقتي وارد تحريريه رسانههاي مطرح دنيا شويد، با يك طيف سني بالا مواجه خواهيد شد، كه دنيايي از دانش هستند. اين تحريريهها يك سيستم روشمند مشخصي دارند كه متاسفانه رسانههاي ما از آن محرومند.
چرا يادداشت روزنامهها بيشتر از افراد سياسي است؟ پس روزنامهنگاران ما مشغول چه كاري هستند؟ مگر نه اينكه كرشمههاي نثر و قلم زيبا كار يك روزنامهنگار و نويسنده است؟ صفحه يك روزنامه را كه باز ميكنيد، 10 تا يادداشت از افراد سياسي ميبينيد. روزنامهنگار يك عمر طي ميكند و بعد از يادگيري يك دنيا فن و تكنيك و دانش، يادداشت مينويسد. پس چرا سراغ ديگراني ميرويم كه سررشتهاي در نوشتن ندارند؟ اينها همه به خاطر نبود جريان انتقال تجربه است.