• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4688 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۹ تير

ساعتي با فردين

فاطمه باباخاني

در ميان مه راه مي‌رويم در حالي كه همراه‌مان درباره اكوتون و ويژگي‌هاي گونه‌هايش توضيح مي‌دهد. صداي پارس سگ‌ها به گوش مي‌رسد، اين صدا يعني به گوسفندسرا نزديك شده‌ايم. قدم تند مي‌كنيم و البته نزديك به هم راه مي‌رويم كه در برابر هجومي سگ‌ها توان حفاظت از خودمان بالا برود. روي كلبه گوسفندسرا بنري زردرنگ گذاشته‌اند تا از باران‌هاي هميشگي ارتفاعات در امان باشند. در كنار كلبه هر گوشه‌اي سهره‌هاي سر سرخ پر مي‌زنند. فردين در كلبه تنهاست، پسري از افغانستان و 18 ساله، 7 سالي است ايران آمده و بازنگشته! مي‌گويم ديگر نمي‌شود گفت افغانستاني، مي‌شود گفت ايراني افغانستاني‌تبار، دوستي به طعنه مي‌گويد به جاي اين حرف‌ها اگر مي‌توانيد براي آنها كه تبارشان ايراني است، شناسنامه بگيريد. حرف را ناشنيده مي‌گيرم كه جوابي براي آن ندارم. فردين زود دست به كار مي‌شود و روي كپه زغال وسط نيمچه كلبه‌اش بساط چاي را مي‌گذارد. ما هم از ميان كوله‌ها، ظرف‌هاي غذا را بيرون مي‌كشيم، فردين دوباره جلو مي‌دود و قابلمه‌اي را آب مي‌زند و در اختيارمان مي‌گذارد تا براي گرم كردن غذا راحت باشيم. در ميانه خوردن چاي، درست كردن سالاد و گرم شدن غذا كه فردين چند قاشق روغن حيواني به آن مي‌زند، حرف‌ مي‌زنيم. يكي مي‌گويد فردين شبيه اروپاي شرقي‌هاست، يكي مي‌گويد شبيه استراليايي‌ها، فردين مي‌گويد اهل كابل است. مادرش چند سالي است، فوت كرده و خواهر دوقلويي دارد كه ديدنش تنها از راه تماس تصويري ميسر است.
 مدتي تهران بوده و حالا چند ماهي است مراقبت از دام‌هاي فردي كه حاجي صدايش مي‌زند را به عهده دارد و شهريور كه بشود دوباره با پايين كشيدن دام از ارتفاعات او پايين مي‌آيد‌ تا سراغ كار ديگري برود. عاشق فيلم‌هاي هندي است، چهره‌اش هم به هنرپيشه‌ها مي‌خورد، حرف فيلم «دنگل‌» مي‌شود، مي‌گويد آن را ديده و البته بقيه فيلم‌هاي باليوود را هم دنبال مي‌كند. 
همين‌طور كه حرف مي‌زنيم، بويي خوش از آتش بيرون مي‌زند، همراه‌مان مي‌گويد «كلِن»(ناني كه در برخي مناطق به آن كماج هم مي‌گويند و با گذاشتن خمير در يك سيني و پوشاندن آن با سيني ديگري و درون زغال تهيه مي‌شود) گذاشته‌اي و او تاييد مي‌كند. فردين 29 خواهر و برادر دارد، مادر فردين احتمالا به 40 سال نرسيده، فوت شده. دو همسر ديگر از 5 همسر پدرش هم فوت شده‌اند، مرد زنده و 82 ساله است با 18 دختر و 12 پسر. برخي ساكن سوئد و ساير كشورهاي اروپايي، برخي در افغانستان و تعدادي هم به امريكا خودشان را رسانده‌اند. سر عكسي كه مي‌شود پدرش با بچه‌ها و نوه‌هايش بگيرد، بحث مي‌كنيم و فردين مي‌خندد. يكي مي‌پرسد اينجا نماز هم مي‌خواني، مي‌گويد مگر بي‌نماز هم مي‌شود و نقطه آخر را ته جمله مي‌گذارد. از دعوا و درگيري‌ها در زادگاهش ناراحت است و معتقد به اينكه افغانستان مي‌شد، جاي بهتري باشد اگر همه با هم كنار مي‌آمدند. 
غذا گرم شده، به زور فردين را راضي مي‌كنيم تا هم‌سفره ما شود، او براي‌مان كاسه‌اي ماست مي‌آورد و همراه مي‌شود. با اينكه سير شده‌ايم اما بوي ناني كه خودش را از لاي زغال‌ها بيرون مي‌كشد ما را به وسوسه خوردن مي‌اندازد. فردين آنچنان مهمان‌نواز است كه نان را بيرون مي‌كشد، خاكسترها را مي‌تكاند و در ماهيتابه روغن مي‌اندازد و همه بار ديگر مشغول خوردن مي‌شوند. نان ترد است و طعم سرشيري كه فردين به آن زده آن را از همه نان‌هايي كه خورده‌ايم متفاوت‌ كرده است. با جمع كردن وسايل وقت كندن از كلبه فردين است، يكي مي‌گويد، شب را همانجا بمانيم و ما با اين توجيه كه به قدر كافي زحمت داده‌ايم به سمت چشمه راه مي‌افتيم تا استراحت شبانه را آنجا داشته باشيم. در راه به سمت چشمه ‌در مسير برگشت و روزها پس از آن سفر در هر يادي از آن سفر ياد فردين يكي از بخش‌هاي خوش سفر است. پسري ايراني و افغانستاني‌تبار كه سال‌هاست در ايران قد كشيده و رشد كرده، نديديم درشت سخن بگويد درباره كساني كه در اطراف مي‌شناسيم، ‌آنها كه افغانستاني‌ها را عامل بيكاري ايراني‌ها مي‌دانند. هر بار كه به آن خاطره رجوع مي‌كنيم، متفق‌القوليم كه ايران بدون فردين و فردين‌ها قطعا جاي بهتري نبوده و نخواهد بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون