و شنيد كه صور ميدمند
م.مويد
براي بيژن الهي
(ما را به ناتواني شناسايي آنچه
برگزيدي دچار مساز
و نه به ناتواني)
و نه به ناشناسايي
و نه به ناشناسايي آنچه برگزيدي
و نه به تاريكي و دچاري و كوردلي
و نه به پردههاي ناداني
تا بتابد آفتاب
بيهيچ پرده مگر آفتاب 1
پيگير آفتاب در راه مضمحل شدن در نور
شيخ جعفر كجاست
تا بگويد چه بود و كه بود؟ اين همه پاكي و
پاك زادي و پاكنهادي
از دو بيرون نه يا دلت سنگست
يا به گوشت نميرسد سخني
به بي گمانيم شعر نه تنها از محض ميآيد و
رو به محض دارد
بل در محض شناور ميماند در صقع اضافي الباقي
البته شعر همان فرود آمده از رحمانيتِ بيكران.
اين فروده كه فرداست و بالا بود
آرامه بيژن بود به توٌيه
و به روٌيه نيز ميبينم كه هست:
آن پرنده كه بالاي كوه خانه ساخته
از برفِ هميشگي
نمي شود شناخت
مي گويد بيا بيا
چرا نيايي اينجا؟
مي داند نميشود به پا آمد ميداند 2
شيب شيب دوست ميداشت بالا
براي اين آرامگي گزيده گشته بود
تا بيشتر از بالا باشد
از آنِ جهان ناپديداري.
و از ديدگاه آنجا به شيب به جهان پديداري مينگرد.
و گاهي تنها اندك گاهي ديدههايش را براي دوري
در دور دست به ديد آورد:
چه عالي است اتاقي كه دري دارد
دري كه ميتوان گشود و شنيد كه صور ميدمند
...
...
و اين دري است كه باد بهم نميزندش
هميشه باز ميكند 3
صور ميدمد دمش صور ميشنود و ميشود
من آيا ميشنوم؟ شنيدهام دير نشده است؟
آيا ميدانم صور ديباچه قيام و رستاخيز است؟
يعني چه؟ آيا بيژن در اين زندگاني، از كيش مرده بود؟
و حتي رستاخيز را ديده بود؟
و اين اتاق چه اتاقي بود؟ كه باد بهم نميزندش.
و رحمتعلي، عليه الرحمه، بشُد. در تلفن گفتم بيژن،
رحمتعلي بشد.
نمي دانستند و چه جيغي سر داد ژاله!
همان ژاله كه بيژن گفته بود
فكر نكن كه اهل سجاده باشد! اما قلبِ مومني دارد
كليدِ اتاقِ آقا دست رحمتعلي بود، شيخ.
آقا گفته بود هرگاه
بيژن مشرّف ميشود مشهد، برود بالا
از آوازخواني ويس بر ميگردم
ساعت هنوز گل سرخ است
...
...
روي گنبد سبز
چند كبوتر نشستهاند
اتاقِ آقا خاليست
با رفتن بيژن 4
پينوشت
1- از بر كمانه زايش نخست- مويد
2- از شعر عقاب- بيژن الهي
3- از دعا براي آرامش، بيژن الهي
4- از ماه هشتم- مويد