درباره فيلم يلدا
تحمل فيلم از برنامه هم سختتر است
صوفيا نصرالهي
در سالهاي اخير خصوصا از دهه نود فيلمهاي متنوعي با مضمون و قصه قصاص و بخشش ساخته شده كه از نمونههاي خوب آن به «سوت پايان» ساخته نيكي كريمي ميتوانيم اشاره كنيم كه كارگردان براي تعريف داستانش روايتي تا حدي مشابه داستاني مستند را انتخاب كرده بود. همچنين فيلم «دهليز» ساخته بهروز شعيبي هم در مقام كارگردان اول ساختار درخور توجهي داشت. البته اواخر دهه هفتاد هم چند نمونه فيلم عامهپسند با همين موضوع ساخته شده مثل «سام و نرگس» و...
اما فيلم «يلدا» به كارگرداني مسعود بخشي علاوه بر اينكه داستانش را حول موضوع قصاص و بخشش تعريف ميكند، تفاوت ديگري هم با ديگر فيلمهاي مشابه دارد و آن اينكه گذري به پشت صحنه برنامههاي تلويزيوني در سالهاي اخير مياندازد به خصوص برنامه «ماه عسل» و نگاهي ميكند به اتفاقاتي كه در پشت صحنه اين مدل برنامه رخ ميدهد و اينكه عوامل و سازندگان برنامه چگونه تلاش ميكنند از اولياي دم بخشش بگيرند تا قاتل آزاد شود.
به نظرم اين فيلم از هر دو منظر چه مضمون دراماتيك اعدام و بخشش و چه موضوع اجتماعي كه دارد و به برنامههاي تلويزيوني اشاره ميكند از هر دو سو براي سازنده اثر، شكست به حساب ميآيد. اولين و مهمترين مشكل اساسي كه فيلم دارد بازي بازيگران است. آنها بسيار دافعهبرانگيز در نقشهايشان ظاهر ميشوند و نميتوانند همدلي مخاطب را برانگيزند. از بهناز جعفري گرفته تا دختر جوان فيلم به نام صدف عسگري كه نقش اصلي فيلم را بر عهده دارد همچنين فرشته صدرعرفايي بازيهايشان به نحوي نيست كه مخاطب با آنها احساس نزديكي كند و تصميمي كه قرار است براي سرنوشتشان گرفته شود براي مخاطب جذاب و مهم شود. مخاطب در طول فيلم با يكسري آدمهاي نفرتانگيزي همراه ميشود كه فقط دوست دارد داستان اين آدمها زودتر تمام شود.
نكته بعدي اينكه فيلم شخصيتپردازي مناسبي هم ندارد. ما با فيلمي مواجه هستيم كه جنايتي در آن رخ داده و قاتل به دنبال طلب بخشش بايد باشد اما در فيلم يلدا متاسفانه قاتل حالت طلبكار و پررو دارد. در طول فيلم متوجه ميشويم كه نقشه ازدواج از جانب مادر و دختر بوده كه براي زندگي خودشان تلاش ميكنند و كسي هم به كاري مجبورشان نكرده. جنايتي هم اين وسط اتفاق افتاده در نتيجه اين هم حق به جانبي منطق فيلمنامه را زير سوال ميبرد. نكته مهم ديگر اينكه فيلم از پايانبندي سستي رنج ميبرد. اينكه دختر مقتول به يكباره از استوديو بيرون ميرود و اتفاقي برايش ميافتد كه به سرعت مجبور ميشود از كسي طلب بخشش كرده و عذرخواهي كند، مضحك است. فيلم ميخواهد بگويد كه دايره بخشش و قصاص در اشلها و اندازههاي مختلف در زندگي ما آدمها ادامه دارد اما خيلي سردستي پرداخت و اجرا شده است. در مورد ساختار هم اينكه بيشتر فيلم در فضاي بسته ميگذرد، اما دوربين كارگردان دايم به فضاي داخل و پشت استوديو ميرود و از اين نظر ريتم خوبي ايجاد ميكند اما هر جايي كه به داخل استوديو ميرويم، سكانسها بد و خستهكننده ميشود و به لحاظ كارگرداني كار كاملا شبيه همان برنامهاي كه قرار است نقدش كند تلويزيوني از كار درآمده و نماهاي بسته و مديومشات روي صورتهاي كاراكترها و ميزانسنها تلويزيوني است.
معتقدم فيلم يلدا به عنوان يك فيلم دراماتيك درباره قصاص كه ميخواهد به برنامههاي تلويزيوني طعنه هم بزند بسيار شعارزده عمل ميكند و در حقيقت تحمل فيلم از ديدن خود اين برنامهها سختتر است.