• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4698 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۳۱ تير

يادي از مرحوم شكيبايي به بهانه سالمرگش

آقاي شكيبايي من دوست تلفني شما هستم

ابوالفضل نجيب

خسرو شكيبايي را در تمام عمر فعاليت مطبوعاتي سينمايي فقط يك‌بار در جشنواره فيلم فجر و شب نمايش و نشست مطبوعاتي درد مشترك ديدم. در آن مقطع عضو هيات تحريريه گزارش فيلم بودم. در خاتمه نشست مطبوعاتي شكيبايي حال خوشي نداشت. با اين حال اين آشنايي به گپ و گفتي سرپايي و صميمانه در ميان ازدحام دوستداران او كه ساعت‌ها انتظار كشيده بودند، با ردوبدل شدن شماره تلفن به اتمام رسيد. آن روزها تلفن همراه وارد چرخه زندگي و ارتباط‌ها نشده بود. اين آشنايي با چند تماس تلفني به منزل شكيبايي و به ضرورت ادامه يافت. از جمله يكي از تماس‌ها براي برگزاري بزرگداشتي براي ايشان بود كه از سر تواضع نپذيرفت. تا سال 1379 كه به پيشنهاد دوستي در اداره كل ارشاد اسلامي استان اصفهان سينماي در حال افتتاح دهاقان را اجاره كردم. دهاقان يكي از شهرهاي استان اصفهان و در نود كيلومتري جنوب شرقي مركز استان است. آن زمان اغلب ساكنان آنجا را عشاير ترك قشقايي و مهاجران جنگي خوزستان تشكيل مي‌دادند. دانشگاه آزاد دهاقان در آن زمان يكي از معروف‌ترين دانشگاه‌هاي آزاد در ايران و استان اصفهان بود. آنجا با چند دانشجوي خوشفكر از جمله كيهان خانجاني كه امروز از داستان‌نويسان مدرن و مطرح است، آشنا شدم. همچنين با علي حوانكي قشقايي آشنا شدم كه مشتري ثابت سينما بود. علي به تمام معنا عاشق سينما و در عين حال شيفتگي او به شكيبايي عجيب بود. علي تا آن زمان همه فيلم‌هاي شكيبايي را بارها و بارها ديده بود، آن‌هم در شهر كوچكي كه تا آن زمان رنگ سينما به خود نديده بود و حتي سينماي خانگي از طريق ويديو كلوپ‌ها به خانه‌ها راه نيافته بود. آن‌طور كه تعريف مي‌كرد مجبور بوده براي تماشاي فيلم‌هاي شكيبايي به اصفهان سفر كند. شيفتگي او ربطي به احساسات و حال و هواي نوجواني نداشت. مي‌توانست ساعت‌ها درباره نقش‌ها و لحظه‌هاي بكر بازي شكيبايي حرف بزند. 

نكته جالب و عجيب اينكه انتخاب‌هاي او از بهترين فيلم‌ها و سكانس‌هاي شكيبايي با انتخاب منتقدان سينمايي همسويي قريبي داشت. اين احتمال هم كه گزينه‌ها را در نشريات سينمايي خوانده باشد، منتفي بود. به اين دليل ساده كه او سواد خواندن و نوشتن نداشت. خلاصه علي در نوع خود آدم بي‌نظيري بود. 
اما درك ساده‌انگارانه‌اي از مناسبات و روابط بازيگران سينما و به خصوص سوپراستارها با علاقه‌مندان خود داشت. به‌زعم او مدير سينما اين ميزان نفوذ داشت كه بتواند امكان آشنايي و ملاقات امثال او با بازيگران سينما را فراهم كند. با چنين ذهنيتي يك روز صبح با عجله و هيجان و نفس زنان آمد سينما و با لحن ملتسمانه گفت؛ خسرو اومده ميمه سريال بازي كنه. يه كاري كن ببينمش.  با چنان سادگي گفت خسرو كه ماندم چطور مي‌شود اين احساس نزديكي صميمانه و در عين حال شكننده را نسبت به چنين درخواست غيرمعقول متقاعد كرد. آن روزها امرالله احمدجو در ميمه اصفهان مشغول ساختن سريال تفنگ سرپر بود. 
اصرار علي و انكار من افاقه نكرد كه نكرد. شايد اشتباه از من بود كه پيش‌تر و بيش از هر چيز از تواضع و فروتني شكيبايي براي او گفته بودم. آن‌قدر اشك ريخت و التماس كرد كه از باب رفع تكليف يادداشت كوتاهي به اين مضمون نوشتم،  آقاي شكيبايي حامل نامه يكي از شيفتگان شماست. مورد ملاطفت قرار بدهيد. با سپاس فراوان دوست تلفني شما... . 
علي يادداشت را با دقت تا زد و گذاشت جيب بغل كت مندرسي كه اغلب تابستان و زمستان به تن داشت. صورت مرا بوسيد و با عجله رفت. در آن لحظه تنها آرزوي زندگي‌ام رسيدن علي به خسرو و ملاطفت او به اين نوجوان عاشق بود. علي رفت و من كنجكاو آخر و عاقبت كار ماندم. دو هفته گذشت و از علي خبري نشد. آنچه بيشتر آزارم مي‌داد شرمندگي نزد جوانكي بود كه همه احساس و روياهايش را به تكه كاغذي كه به دست او داده، گره زده بود.
علي آن‌قدر نيامد و مرا در بي‌خبري گذاشت كه مطمئن شدم چنان يادداشت كوچك و كوتاه و متوقعانه براي چنان درخواستي بسيار متوهمانه بوده. تا روزي كه علي دوباره هراسان و هيجان‌زده و اين بار با ظرفي از كره و ماست وارد دفتر سينما شد. بدون هيچ توضيح در آغوشم گرفت و غرق بوسه كرد. فقط توانستم حدس بزنم موفق شده شكيبايي را از نزديك ببيند و نه بيشتر. ديدن شكيبايي اما تنها بخشي از روياي محقق شده علي بود. 
آن‌طور كه تعريف كرد توانسته بود از هفت‌خوان رستم بگذرد و وارد كمپ شود. بعد با اصرار احمدجو را ببيند و يادداشت را به او بدهد. احمدجو هم شايد تحت تاثير صميميت و سادگي علي را مي‌برد پيش شكيبايي و يادداشت را به او مي‌دهد. علي با ذوق و اشك از اولين لحظه ديدن شكيبايي مي‌گفت و اينكه آن‌قدر او را بوسيده كه كم مانده حال خسرو به‌هم بخورد. 
ملاقات علي با خسرو به همين‌جا ختم نمي‌شود. ظاهرا شكيبايي هم به نوعي تحت‌تاثير علي قرار مي‌گيرد. شايد به همين دليل از احمدجو مي‌خواهد نقش كوتاهي براي علي در سريال دست و پا كند. به اين ترتيب علي در چند صحنه داخلي مسجد در سريال بازي مي‌كند. دو هفته‌اي هم پيش اكيپ مي‌ماند و كار خدماتي مي‌كند. آن‌طور كه مي‌گفت بعضي شب‌ها را كنار شكيبايي سپري مي‌كند. 
ماجرا ادامه مي‌يابد. آن‌طور كه شكيبايي بعدها تعريف كرد او را به نازنين تعبير كرد و همين سبب مي‌شود بعد از آن علي چندبار به خانه شكيباي سينماي ايران برود.من كه تا مدت‌ها از توجه و بزرگواري شكيبايي به خود مي‌باليدم، بعد از آن ماجرا و در اولين تماس تلفني با شكيبايي متوجه شدم او دو روز بعد از خواندن آن يادداشت توانسته هويت نويسنده آن را به خاطر بياورد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون