نگاهي به باورهاي آموزش و پرورش در مورد مساله سبك زندگي در دانشآموزان
بچهها خودشان را با سند تحول بنيادين هماهنگ ميكنند؟
زهرا چوپانكاره
در هفتههاي گذشته روزنامه اعتماد، گزارشهايي در مورد نقش آموزش و پرورش در مراقبت جاني و رواني از دانشآموزان در خارج از ديوارهاي مدرسه منتشر كرد. غير از بحثهايي مانند خشونت عليه كودكان، كار كودك و ارايه خدمات مددكاري و مراقبتي از كودكان و نوجوانان، بحث مهم ديگري با نام حمايت رواني و مراقبت از سلامت روان دانشآموزان هم وجود دارد. آموزش و پرورش عمده تمركزش در اين حوزه را بر بحث «سبك زندگي ايراني-اسلامي» گذاشته است و در مقابل متخصصاني هستند كه ميگويند به جاي گنجاندن دانشآموزان در چارچوبهاي از پيش تعيين شده، اين ماييم كه بايد به عنوان والدين يا اولياي مدرسه خودمان را با تغييرات فرهنگي و نيازهاي نسل جديدتر كمي بيشتر مطابقت بدهيم. مسعود شكوهي، مديركل مشاوره، امور تربيتي و مراقبت در برابر آسيبهاي اجتماعي وزارت آموزش و پرورش در گفتوگويي كه پيشتر با «اعتماد» داشت، توضيح داده بود كه در ابتداي سال تحصيلي مهمترين شاخصي كه وضعيت سلامت فردي و وضعيت خانوادگي دانشآموزان را ميسنجد انجام غربالگريهايي است كه اطلاعات حاصل از آن به صورت نيمرخ رواني دراختيار خانوادهها، مديران مدرسه و مناطق قرار ميگيرد. او حالا توضيح ميدهد كه اين نيمرخ رواني دقيقا چه جزيياتي را دربر ميگيرد: «در بحث آزمون سلامت روان چهار مولفه داريم؛ مولفه دانشآموز، خانواده، مدرسه و جامعه. هر يك از اينها زيرمجموعههاي خودشان را دارند. مثلا در سطح فردي هم عزت و اعتماد بهنفس و خوشبيني و اميد را داريم و هم آسيبهايي مانند افسردگي و اضطراب و غيره. هر يك از اينها در حوزه بعدي هم براي خودشان زيرمجموعه دارند مثلا نظارت خانواده، حمايت خانواده، وضعيت اقتصادي خانواده و نهايتا اوقات فراغت دانشآموزان كه نشان ميدهد هر دانشآموز روزانه چقدر درس ميخواند، چقدر با موبايلش بازي ميكند، چقدر به ديدن اقوام ميرود و... بنابراين هر يك از اينها يك پروفايل دارند و دليلي كه اين كار را انجام ميدهيم، اين است كه بايد بدانيم منابع خطر براي يك دانشآموز چيست.» اين تشخيصها و به قول او تعيين منابع خطري كه براي دانشآموزان وجود دارند در مناطق مختلف كشور متفاوت هستند: «در حال حاضر كشور قطببندي شده است؛ غرب يكجور است، شمال يكجور و جنوب و شرق هم جور ديگر يعني مشكلاتشان واقعا با هم تفاوت دارند. اينها با هم مقايسه ميشوند يعني ما نميگوييم كه اين دانشآموز (به صورت خاص) وسواس دارد، اين افسردگي دارد و اين اختلال. ميگوييم در اين مدرسه 200 دانشآموز هستند كه هر يكي وضعيتش نسبت به بقيه به اين شكل است و اگر قرار است مداخله كنيد، اينها را در اولويت قرار دهيد.»
براساس همين قطببنديها و تخصيص منابع خطر، آموزش و پرورش چه اولويتهايي براي احيانا درمان يا رسيدگي به دانشآموزان تعيين ميكند؟ شكوهي ميگويد، آنچه در سنين دانشآموزي تشخيص داده ميشود را نميتوان به عنوان تشخيص دقيق يك اختلال به عنوان بيماري روانشناختي دانست: «شكلگيري اختلال به مفهوم واقعي بعد از يك سنين خاصي يعني 17-16 سالگي است كه بتوانيد بگوييد تشخيصا اين فرد افسرده است، بنابراين به اين دانشآموزان ميگوييم «در معرض خطر» و آنها را در اولويت برنامههاي آموزشي و ارتقايي قرار ميدهيم. مثلا اگر فرض كنيم كه يك آمار يك ميليون نفري داريم و بعد بگوييم رسيدگي به اينها چقدر است؟ در واقع به اين معنا نيست كه اينها بيمار هستند بلكه بايد به آنها توجه بيشتري شود. اين وضعيت ما در آموزش و پرورش است. مخاطب ما چه كساني هستند؟ يا دانشآموز يا منطقه يا والدين. در مورد دانشآموزان كه بستههاي توانمندسازي ارتقايي داريم كه مثلا چه كنيم كه عزت نفس آنها تقويت شود. براي والدين چون پروفايل دانشآموزي را به آنها ميدهيم گروهبندي راحتتر ميشود. مثلا ميگوييم نظارت خانواده در اين مدرسه به نسبت دانشآموز پايين است و براي همين به آنها آموزش داده ميشود. در منطقه ميخواهيم به نهادهاي ديگر بگوييم؛ نيروي انتظامي، قوه قضاييه، كميته امداد، بهزيستي مشكل اصلي ما در اينجا فقر است و بايد به اين موضوع توجه كنيد. نميتوانيم بگوييم فقط يك دانشآموز دچار فقر است و بايد اين يكي را نجات دهيد؛ اينها موارد اورژانسي هستند كه رسيدگي به آنها متفاوت است. اما نتايج آزمونهاي ما براي برنامههاي راهبردي هستند. در حال حاضر مشكلات انتظامي ما زياد شده و حالا بايد ديد شورايي كه با هم مشورت ميكنند چه راهكاري پيدا ميكنند.» با وجود اين توضيحات به نظر او به عنوان نماينده مقابله با آسيبهاي اجتماعي در وزارت آموزش و پرورش، مساله اصلي كه شايد انواع اختلال را در دانشآموزان ايجاد كنند به تغيير سبك زندگي برميگردد: «سبك زندگي ما دچار آسيبهاي جدي است؛ غذا خوردن ما، حرف زدنمان، ادبيات ما متفاوت شده و الان متناسب با هر بوم و منطقه، مشغول برنامهريزي براي ترميم اين موضوع هستيم. مثلا من الان نه گفتن را بلدم اما نميدانم كه اين نه گفتن را در مواجهه با ولي خودم كجا بايد به كار ببرم و همين است كه بعضا ارزشها ضدارزش شده و برعكس. هشدار ما براي والدين و معلمان و مسوولان اين است كه دقت كنيم تا محور اصلي حفظ شود؛ يعني سبك زندگي متناسب با هر جامعه و بوم و فرهنگ. حتي خردهفرهنگها هم بايد حفظ شوند چون اگر آسيب ببينند آن وقت امنيت بچهها زير سوال ميرود.» وقتي تشخيص تغيير سبك زندگي به عنوان عامل اصلي ايجاد اختلال مطرح ميشود، ميتوان برمبناي آن اضطراب و افسردگي را هم به عنوان نتيجه درنظر گرفت. شكوهي توضيح ميدهد: «سبك زندگي به ما دستور ميدهد من در ارتباط با جنس مخالف چگونه بايد برخورد كنم. اگر متناسب با فرهنگ خودم اين را درست ياد نگيرم، دست به مقايسه ميزنم و ميگويم در فلان كشور وضعيت اين است، پس منم بروم همان كار را بكنم. وقتي هنجارها شكسته ميشود بعد خودم دچار افسردگي ميشوم، احساس گناه ميكنم. اينها حتي در بزرگسالان هم اتفاق ميافتد. براي همين است كه بايد سبك زندگي را با جديت حفظ كرد. ريشه همه مشكلات همين است. دانشآموزان را ببينيد! جوانهاي دانشجو را ببينيد! دنبال يك چيزي ميگردند كه خودشان را برجسته كنند. يك نفر تمام هم و غم خودش را براي موفقيت كنكور ميگذارد، بعضيها حتي رو به مصرف قرص ميآورند. اينكه خودشان را موفق نشان دهند در اين سنين خيلي ديده ميشود. ازسوي ديگر در فضاي مجازي اين موفقيت شايد با تعداد لايكها سنجيده شود و بخشي از اين بچهها براي اينكه لايك بيشتري بگيرند حاضرند هر كاري انجام دهند، دنبال رفتارهاي پرخطر ميروند تا خودشان را نشان دهند. يك مدتي باب شد شروع كردند به تيغزني خودشان. همه اينها مسائلي است كه در تغييرات سبك زندگي جامعه ما به وجود آمده.»
با همين مقدمات است كه او توضيح ميدهد كه اصولا اشتباه اين است كه روي سبك زندگي به اندازه كافي تاكيد و تمركز نميشود، چون هر آنچه از پس اين تغييرات ميآيد، ميتواند به نوعي تبديل به اختلالات رفتاري يا روانشناختي شود: «شايد يكي از اشتباهاتي كه ما به عنوان مسوولان آموزش و پرورش ميكنيم، اين است كه به دنبال مسائل روانشناختي صرف مثل وسواس و اضطراب و افسردگي هستيم در حالي كه اينها همه پديدهها و نتايج ثانويه هستند و ما در اين حوزه نتوانستهايم بجنگيم. منِ دانشآموز براي ديده شدن دارم هر كاري ميكنم اما نميدانم در چه قالبي بايد اين كار را بكنم. فقط دارم ميجنگم كه ببينم آيا شما (به عنوان والدين) شيوه زندگي من را به عنوان مرجع قدرت تاييد ميكنيد؟ اگر شما منطقي باشيد و به عنوان ولي و مرجع قدرت، سبك زندگي تثبيتشدهاي داشته باشيد، من نجات پيدا ميكنم اما اگر شما هم بر خطا باشيد آن وقت است كه به نابودي من ميانجامد. چرا؟ چون شما را قبول ندارم و شما مرجع قدرتيد و اين سبب آسيب ميشود. اين ماسكها و نقابهاي زيادي ايجاد ميكند؛ منِ فرزند نقاب به چهره ميزنم و اين نقاب يعني بيماري. ما با اين نقابها داريم زندگي ميكنيم و سعي ميكنيم فروشنده خوبي از شيوه و نوع زندگي خودمان باشيم. براي همين آموزش و پرورش كه محلي است براي تمرين زندگي اجتماعي، بايد اين تمرين را در قالب يك نوع مشخص سبك زندگي برگزار كند. براي همين است كه تضاد بين مدرسه و خانواده و جامعه بايد برداشته شود. در طرح نماد ما به دنبال تحقق همين امر هستيم.» در صحبتهاي مسوولان مدام صحبت از اسناد بالادستي و طرحهاي كلان تربيتي و آموزشي مطرح ميشود. سند تحول بنيادين مانند ذكر در ميان تمام آنها تكرار ميشود و شكوهي هم در صحبتهايش به آن ارجاع ميدهد. بنا بر اين سند است كه هر چند حرف از لزوم توازن در شيوه زندگي هم باشد باز بايد توجه كرد كه سبك زندگي دانشآموزان در قالب معيارهاي «سبك زندگي ايراني-اسلامي» گنجانده شود: «آموزش و پرورش بيشتر به دنبال ايجاد توازن در اين انواع سبكهاي زندگي است. ما داريم در يك جامعه اسلامي زندگي ميكنيم و بايد معيارهاي يك جامعه اسلامي را حفظ كنيم. اين توازن باتوجه به اين واقعيت بايد برقرار شود. آن دسته از هنجارهاي بچهها كه منطقي است و در تعارض با جامعه نيست و ميتواند با همين سند تحول بنيادين مطابق شود را ميتوانيم درنظر بگيريم.»
حالا سوال اينجاست؛ آيا به عنوان يكي از مسوولان آموزش و پرورش واقعا فكر ميكنيد بچهها، خواستهها و شيوه زندگيشان را با سند تحول بنيادين تنظيم ميكنند؟ شكوهي پاسخ ميدهد: «ارزشهايي كه بچهها دارند كمكم خلق ميكنند بايد وارد اين سبك ايراني-اسلامي شوند. اما ما هم بايد بتوانيم با داشتن همين چارچوبها موارد موردنياز زندگي بچهها را تامين كنيم.»
ما بايد با نسل جديد همگام شويم
ناصر قاسمزاد، روانشناس، درست از نقطه مقابل به موضوع سبك زندگي و نسبت آن با كودكان و نوجوانان نگاه ميكند. در نگاه او از قضا اين نسل والدين و مسوولان آموزش و پرورش هستند كه از جريان عقب ماندهاند و نتوانستهاند خودشان را با تغيير سبك زندگي كه به صورت جهاني رخ داده است هماهنگ كنند و به همين دليل نميتوانند متناسب با خواستهها و دانستههاي فرزندان و دانشآموزانشان عمل كنند: «خيلي جاها ما از آهنگ رشد و پيشرفتي كه در جامعه جهاني به وجود آمده است جا ماندهايم. به خاطر اين است كه پدر و مادرها و نسل آنها بيسوادتر از نوجوانان هستند و اين باعث ميشود كه شكاف عظيمي را ميان اين نسلها شاهد باشيم. به دليل پاسخگو نبودن به نيازهاي هويتي، عاطفي و رفتاري اين نوجوانان و جوانان كه بايد متناسب با تغيير آهنگ سبك زندگي در بعد جهاني باشد، اين شكاف عظيم بين آنچه هست و آنچه بايد باشد به وجود آمده است. اين ناتواني هم از سوي نهاد خانواده است و هم نهادهاي تربيتي حاكم مانند وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم.»
هر چند مسوولان آموزش صحبت از اين ميكنند كه استرس و اضطراب حاصل از بههم خوردن توازن در سبك زندگي ايراني-اسلامي است اما قاسمزاد يادآوري ميكند كه در هر عصري به هر حال تغييرات فرهنگي بايد ايجاد شوند: طبيعتا ما بهروز بودن را يكي از نيازهاي اصلي كودكان و نوجوانان ميدانيم. پاسخگو نبودن به اين نيازها باعث ميشود كه شاهد اختلالاتي در رفتار و حتي مسائل روحي نزد بخشي از جامعه باشيم. بله هر جامعهاي يك سبك زندگي دارد كه مبتني بر باورها، عرف و مسائل حاكم بر آن جامعه است اما همه جوامع توانستهاند خودشان را بهروز كنند و ما از آهنگ اين تغيير كمي جا ماندهايم. يكسري از مسائل را ما به عنوان ارزش تلقي ميكنيم درحالي كه شايد در ذهن كودكان و نوجوانان ما آن مسائل به عنوان ارزش تعريف نشده باشند و آنها را نپذيرند. برخي از اين مسائل نياز به بهروز شدن ما در نگاه به مسائل دارند.» آن عصر ارتباطات و دهكده جهاني كه مدام به آن ارجاع داده ميشود به هر حال اثرش را روي جوامع مختلف ميگذارد و نهادهاي تربيتياي كه نتوانند نقش خود را به درستي در اين ميان ايفا كنند، اثرگذاريشان را در درازمدت، نزد كودكان و نوجوانان از دست ميدهند.
قاسمزاد ميگويد: در چنين شرايطي است كه كودكان و نوجوانان روندهاي زندگي خودشان را در پيش ميگيرند و از آنچه به آنها ديكته ميشود فقط رعايت ظاهر را اجرا ميكنند. در چنين شرايطي، زماني كه راه دانشآموز با مدرسه يا احيانا خانواده از هم جدا شده، خلئي ايجاد ميشود كه آنها را در برابر مخاطرات سلامت روان شكنندهتر ميكند. پدر و مادرها در اين شرايط بايد نسبت به چه علايمي هوشيار باشند؟ چقدر بايد اختلالات احتمالي در فرزندانشان را جدي بگيرند؟ قاسمزاد توضيح ميدهد: «اختلالات رايجي در ميان كودكان و نوجوانان داريم كه مهمترين آنها اضطراب و استرسهاي تحصيلي و محيطي است. مهم اين است كه كارگزاران نظام آموزش و پرورش ما بتوانند با آگاهي بالا، ارتباط درستي با دانشآموزان بگيرند. دو مقطع هست؛ در ابتداي ورود به مدارس ابتدايي و در ابتداي سالهاي نوجواني (كه در ايران از 11 تا 13 سالگي براي دختران و پسران تعريف ميشود) كه مراحل حساسي هستند. در اين دو مرحله به صورت خاص علاوه بر مديران و معلمان مجرب، نياز به مشاوران كارآزموده داريم كه متاسفانه در اين بعد در آموزش و پرورش با كمبودهاي قابلتوجهي مواجهيم. جمعيت دانشآموزي ما با استانداردهاي رايج جهاني حضور مشاوران و روانشناسان در مدرسه، فاصله چند برابري داريم. خيلي جاها مدير يا معاون مدرسه وارد مسائلي ميشود كه اصولا خودش ميتواند آسيبزا باشد، چراكه از هر نقشي در مدرسه يك انتظار خاص ميرود.» توجه نكردن به حضور اين مشاوران و روانشناسان در بزنگاههاي سني و تحصيلي دانشآموزان از نظر او سبب ميشود كه اختلالات روحي و رفتاري ديگري هم در دانشآموزان بروز كند؛ اختلالاتي كه تنها به يك فرد محدود نميماند: «اين اختلالات در محيط مدرسه گاهي مثل يك ويروس عمل ميكنند. سيگار، موادمخدر و اختلالات جنسي اگر در يك مقطع سني بروز پيدا كنند، ميتوانند به ساير اعضاي گروه همسالان در يك مدرسه هم سرايت كنند و به صورت اپيدمي ميتوان شاهد رشد اين اختلالات در گروههاي اطراف افراد بود.» او معتقد است كه آموزش و پرورش از اين مساله غافل مانده است. او ميگويد كه در مساله كرونا وزارت بهداشت به اين نتيجه رسيد كه بايد براي پرستاران ارزش قائل شود، بدهيهايشان را بپردازد و استخدامشان را تسهيل كند؛ چون به آنها نياز پيدا كرد: «مشكلات روحي و رواني اما نميتواند خودش را مثل كرونا واضح نشان دهد، اما اگر در دادگاههاي خانواده، در بخش كودكان و نوجوانان بزهكار و آمار مواد مخدر و بيماريهاي روحي و رواني وارد شويم، ميبينيم كه اوضاع از ويروس كرونا هم نگرانكنندهتر است. با اين وجود چون تابلوي باليني نداريم كه روي آن مرگ روحي يك نفر را اعلام كنيم، امكان دارد اين آدم مثلا 60 سال ديگر زندگي كند اما به خودش و اطرافيانش آسيب بزند. احساس ميكنم آموزش و پرورش ميتواند جرقههاي موثري را در خشكاندن اين اختلالات بزند اما متاسفانه ما اين ضعف را در قديم در آموزش و پرورش داشتهايم. ديدي كه در كودكآزاريها و كودككشيها رخ داده است، همين نبود مشاور است تا آن نوجوان دختر يا پسر بتواند آغوش امني غير از خانوادهاش پيدا كند و حرف بزند.»
قاسمزاد: خيلي جاها ما از آهنگ رشد و پيشرفتي كه در جامعه جهاني به وجود آمده است جا ماندهايم. به خاطر اين است كه پدر و مادرها و نسل آنها بيسوادتر از نوجوانان هستند و اين باعث ميشود كه شكاف عظيمي را ميان اين نسلها شاهد باشيم. به دليل پاسخگو نبودن به نيازهاي هويتي، عاطفي و رفتاري اين نوجوانان و جوانان كه بايد متناسب با تغيير آهنگ سبك زندگي در بعد جهاني باشد، اين شكاف عظيم بين آنچه هست و آنچه بايد باشد به وجود آمده است.