نگاهي به رمان «اگر باران، دريا بود» نوشته شاهين شجري كهن با تمركز بر مولفههاي ادبيات مدرن
در دنياي تو ساعت چند است
محسن جعفريراد
رمان «اگه دريا، باران بود» به نقد و نظرهاي مختلفي راه ميدهد كه مهمترين آنها، بازتعريف «داستانگويي» به شيوههاي كلاسيك، مدرن و پست مدرن است. رمان شاهين شجريكهن به شكل عجيبي، تركيبي از هر 3 را در خود جاي داده كه براي شناسايي بهتر مولفههاي آنها، بهتر است ابتدا مروري مختصر داشته باشيم به ويژگيهاي اين 3 نوع روايت و بعد اين مولفهها را با فرم و محتواي رمان انطباق دهيم.
در داستانهاي كلاسيك، ما با يك طرح كلاسيك روبهرو هستيم، يعني مقدمهپردازي، معرفي شخصيت، گرهافكني، گرهگشايي، زاويه ديد، تعليق، پايانبندي و كاتارسيس و زمان خطي رويدادها يكي پس از ديگري اتفاق ميافتد و شخصيتپردازي آنها در همان بستر رخ ميدهد. اما بر خلاف داستانهاي كلاسيك در داستانهاي مدرن با طرحي كاملا فشرده و كوتاه مواجهايم. در اين نوع داستانها، تكيه داستان بر پرداخت صحنه در موقعيتي است كه داستان در آن روي ميدهد. اما در داستانهاي پستمدرن اساسا ما با طرحي روبهرو نيستيم و گويي نوعي فروپاشي و ويرانگري در طرح داستان روي داده است به طوري كه ظاهرا هيچ انسجام و نظم كلاسيك و حتي مدرني در طرح ديده نميشود. به لحاظ شخصيتپردازي هم اين 3 نوع داستان با هم تفاوتهاي بنياديني دارند. در داستانهاي كلاسيك غالبا با يك شخصيت مركزي روبهرو هستيم كه به صورت فعال در داستان حضور دارد و بر رويدادها و افراد پيرامون خود تاثير ميگذارد در حالي كه در داستانهاي مدرن با چند شخصيت روبهرو هستيم كه نه تنها هيچ كدام بر ديگري برتري ندارد(چون همه شخصيتها به نوعي در يك سطح قرار دارند) بلكه به شدت شخصيتهاي كنشپذير و منفعلي هستند. در داستان پستمدرنيستي ولي اساسا شخصيت به مفهوم كلاسيك و مدرنيستياش نداريم و شخصيتها به صورتي كاريكاتورگونه در روايت حضور دارند. به لحاظ پايانبندي هم در داستانهاي كلاسيك، پايانبنديها عموما بسته است و با پايان داستان، خواننده اقناع ميشود كه داستان پايان يافته زيرا ناپايداري نخستين داستان به پايداري منتهي شده است. در داستانهاي مدرن پايانها، باز هستند و با پايان فيزيكي داستان، گويي داستان در ذهن خواننده آغاز ميشود و اين خواننده است كه ميتواند تفسيرهاي گوناگوني براي پايان داستان تاويل كند. در واقع در اين نوع روايت نويسنده قرار نيست، داستان را در يك نقطه ببندد و همه رويدادها را به سرانجام برساند. بدينگونه او به خوانندهاش اجازه ميدهد تا تفسيرهاي بسياري از داستان داشته باشد. ولي در داستانهاي پستمدرنيستي اساسا پاياني وجود ندارد و شما ميتوانيد، اجزاي داستان را جابهجا كنيد بيآنكه در ساختار داستان تغيير كلي رخ دهد.
علت اينكه ما در داستانهاي پستمدرنيستي با يك طرح منسجم و نظم روايي مواجه نيستيم اين است كه عنصر سببيت در اينجا غايب است، عنصري كه اجزاي طرح را در داستان به طريقه علت و معلولي به هم پيوند ميدهد. در داستانهاي پستمدرنيستي چون سببيت غايب است، زنجيره رخدادها هم وجود ندارد. به همين دليل است كه در داستانهاي پسامدرن، رئاليسم و ناتوراليسم به عمد كنار گذاشته ميشوند زيرا نفي سببيت با جوهر اين دو سبك مخالف است. در حقيقت به لحاظ فلسفي پستمدرنيستها، معتقدند تجربههاي انسان امروز نميتواند در ساختار و طرحهاي داستان كلاسيك و مدرن بازتاب يابد. به تعبيري ديگر در باور پستمدرنيستها جهان بدون معنا، نظم، انسجام و يكپارچگي است از اين رو براي طرح چنين جهاني بايد به شيوههاي متناسب با آن روي آورد. به اين ترتيب با توجه به ويژگيهاي رمان اگر باران... مشخص ميشود كه با يك رمان پستمدرنيستي روبهرو نيستيم چراكه غالب روايت با رويكردي رئاليستي و ناتوراليستي ارايه ميشود كه كاملا با يك روايت پست مدرن در تناقض است. از طرفي ديگر از زمان و روايت خطي به معناي كلاسيكش هم خبري نيست پس به سادگي ميتوان اين رمان را در دسته رمانهاي مدرن قرار داد. به ويژه در پايانبندياش كه به هيچ وجه داراي پايان بسته نيست و مخاطب را به مشاركت در معنا و فضاسازي دعوت ميكند و به شدت تاويلپذير است. از طرفي ديگر داستان مدرن با خردهپيرنگ و خردهروايت سروكار دارد و شخصيت راوي در رمان با خردهروايتهايي كه از حدود بيش از 25 شخصيت داستان ارايه ميكند، سعي ميكند كه از شاه پيرنگ مربوط به روايت كلاسيك پرهيز كرده و با خردهروايتهاي موثر، رنگآميزيهاي مختلفي به شخصيتها زده باشد. ضمن اينكه در ادبيات پستمدرن اصرار عجيبي در گسست ميان وحدت زماني و مكاني وجود دارد، حال آنكه در ادبيات مدرن تاكيد بر وحدت زماني و مكاني ميشود به طوري كه در رمان شجريكهن بيش از 90 درصد مكان در انزلي و خانههايش و زمانهايش دهه 40، 50، 60 و 70 و باز هم در انزلي است.
اما يكي از مهمترين ويژگيهاي ادبيات مدرن اين است كه با متنهايي سروكار داريم كه به نوعي ناتمامند. شخصيتها به شناخت خود از جهان پيرامون ترديد دارند و همواره در پي آنند كه دامنه و حدود آگاهيشان را مشخص كنند. شخصيت به دنبال آن است كه هويت واقعي خويش را دريابد از اين رو به تفسير جهان مشغول ميشود. به همين دليل ميتوان گفت كه منطق داستان مدرنيستي همان منطق داستان پليسي است. هميشه ترس از افشاي راز هم وجود دارد. به عبارتي داستان مدرنيستي، روايت حركت از بحران هويت به آگاهي است. بنابراين، اين پرسشها مطرحند: چه چيزهايي را بايد شناخت؟ چگونه ميتوان به شناخت رسيد و چقدر ميتوان به درستي اين شناخت يقين پيدا كرد؟ حدود شناخت و آگاهي ممكن كجاست؟ و چگونه ميتوان جهاني را تفسير كرد كه من هم جزيي از آن هستم. اين پرسشهاي معرفتشناسانه موضوعهايي را نظير ساختارهاي متفاوت دانش و مساله شناساييناپذيري، محدودههاي آگاهي را شامل ميشود. همين ميتواند ترجيحبند نقد رمان ما باشد؛ «حركت از بحران هويت به آگاهي.» يكي از مفاهيم مد نظر نويسنده در اين رمان، حسرت فضاهاي شورانگيز در زمان گذشته است كه حالا زير گرد و غبار بيرحمي و زندگي ماشيني دفن شده است. يك روايت نوستالژيك از انزلي، مالاها(ماهيگيرها)، اعضاي اصلي خانواده راوي يعني خانم جان(مادربزرگ)، خاله جان(ماريا)، مرضيه(همسر)، مهسا و مهشيد(فرزندان)، تاري(دختر زيباروي همسايه)، بابا و مادر، پاپا(مالاي پيرمرد) و... .
مفهوم بعدي مد نظر نويسنده، نگاه غمخوارانه و هواردارانهاش از زنان روايت است كه به رئاليستيترين شكل، رنگ و بو ميگيرد. طوري كه اغلب مردها از نظر او بد، زشت، بيمعرفت، دزد، نامهربان، بيمعرفت، هوسباز، خشن و... هستند و اغلب زنها از نظر او زيبا، مهربان، بامرام، وظيفهشناس، اهل خانواده و نجيب.
اما مهمترين برگ برنده شجريكهن در فضاسازي استادانهاش نهفته است. در توصيفات و تشبيهات جزيينگر و شاعرانهاش كه مخاطب را پرتاب ميكند به جهان ذهني نويسنده. به اين سطرها توجه كنيد كه تازه يكصدم سطرهاي موجز و معجز كتاب نميشوند: خانه خانم جان كه بهشت است، دريا تا اواخر ارديبهشت، شفاست. وصله زدن به رخت، نكبت ميياره. آدمها ازدواج ميكنند كه تنها نباشند! مدرسه پسرها به دليل «عدم برخورد» نيم ساعت ديرتر از دخترها تعطيل ميشد. درخت توت، دختر است، بيد مجنون، تازه عروس، درخت انجير، پسر جوان و درخت انار، مرد تاس است. دستگاه ويديو را در پستوي خانه نهان ميكرديم. حيف كه اسب دم دستمام نبود وگرنه سواركار قابلي ميشديم با ديدن بازيهاي جان وين! شاخههاي درخت مثل انگشتهاي رماتيسمي، كج و كوله بود. مثل هواي شمال، دلش زود ميگرفت و زود وا ميشد! گوش ماهي، هديه درياست. اسكناس 20 توماني، رنگ كله اردك ماده است. انگار آسمان بالاي سرم را از يك فيلم نوآور قرض گرفته بودند! آبي زنگاري، بهترين رنگ دنياست و... انواع و اقسام تشبيهات و توصيفات شاعرانه، هوشمندانه و گاه موذيانه كه نشان از دايره واژگاني گسترده نويسنده دارد.
شگرد نويسنده در فضاسازي طوري است كه انگار علاوه بر نويسندگي، يك تدوينگر خبره در روايتهاي غيرخطي هم هست. به طوري كه از كودكي ميتواند، مخاطب را پرتاب كند به هزار سال بعد سپس دستش را بگيرد و ببرد نزد پاپا كنار ساحل، از خانم جان و اعضاي ديگر خانه بگويد و لابهلايش نسبت به وقايع سياسي، اقتصادي و اجتماعي پيرامونش غافل نباشد. از قيام ميرزا تا حمله روسها، از زلزله رودبار تا حكومت رضا شاه و در عين حال به خودش هم بپردازد. يكي از وجوه متمايز روايت اين است كه راوي، كمترين حجم ممكن را به خودش اختصاص داده است. به طوري كه در صفحات 60 تا 80 كتاب تازه ميفهميم كه راوي مترجم و ويراستار است و 40 سالهاش شده يا در صفحات حدود 240 درمييابيم كه پدرش فوت كرده است و يا در 5 صفحه آخرش متوجه ميشويم كه مادرش وقتي راوي بچه دبستاني بوده، مرده است و همه مسووليت بزرگ كردن او گردن خانم جان افتاده و به خاطر همين است كه شيفته خانم جان است. درباره دخترانش يعني مهسا و مهشيد هم كم ميگويد. درباره مرضيه هم همين طور كه تقاضاي جدايي دارد. در اين ميان شايد عاشقانهترين توصيفات را نثار تاري ميكند كه خيلي دوستش دارد. در واقع تاري در كنار خانم جان و پاپا 3 شخصيتي هستند كه راوي، بهترين توصيفات ممكن را درباره آنها صرف كرده است. در جايي ديگر از پدرش ميگويد كه تازه در 40 سالگي دريافته، جواني نكرده است و به نوعي به خودش هم تعميم ميدهد كه 40 سالش شده و كار دلخواهش را انجام نداده است و به نوعي حسرتي ديگر را يادآوري ميكند؛ كودكاني كه كودكي نميكنند، نوجواناني كه نوجواني نميكنند، جواناني كه جواناني نميكنند و نويسنده با مهارت اين حسرتخواري را به شكل شيريني منتقل ميكند كه رنگ و لعابي تر و تازه دارد اما اندكي مكث بر فضاسازي آن از طعم گس و تلخ آن پرده برميدارد. در كل با توجه به نكات مثبتي كه اشاره شد، رمان «اگر باران، دريا بود» به عنوان اولين رمان شاهين شجريكهن توانسته يك جهان مستقل معنايي بسازد و فراتر از يك رمان اولي، موضع و جهانبيني تازه نويسندهاش را منتقل كند. موضعي كه از زوال زيباي گلها در گلدان ميگويد. از درخت پرتقالي كه خواهر خطابش ميكند چراكه انگار همه آدمهاي زيبا و نجيب و صبور و مهربان، زن هستند. البته رمان شجريكهن به عنوان يك رمان اولي طبعا امتيازات منفي هم دارد. مثلا در ميانههاي روايت كه دچار افت در ريتم و ضرباهنگ ميشود و در برخي فضاسازيها مثلا درباره زنان خانهدار با توصيفات كليشهاي روبهرو ميشويم اما در يكسوم انتهايي دوباره جان ميگيرد به قوام يكسوم ابتدايي ميرسد و يكي از بهترين پايانبنديهاي ممكن را دارد. پاياني كه بعد از مرگ خانم جان اتفاق ميافتد. سوگنامه نمينويسد بلكه از نظر راوي، داستان همچنان ادامه دارد. داستان آجيلهايي كه خانم جان براي او پنهان ميكند تا دور از چشم سايرين به او بدهد. داستان نگاه او به گردن خانم جان كه يك آغوش مهربان ميخواهد اما منصرف ميشود و شجريكهن در كتابش مدام از همين فرصتهاي از دست رفته ميگويد كه خيال تنها راه زنده ماندن است پس تا ميتوانيم به خيالمان جامه عمل بپوشانيم قبل از اينكه دير شود.
مهمترین برگ برنده شجری کهن در فضاسازی استادانه اش نهفته است. در توصیفات و تشبیهات جزيینگر و شاعرانه اش که مخاطب را پرتاب می کند به جهان ذهنی نویسنده. به این سطرها توجه کنید که تازه یک صدم سطرهای موجز و معجز کتاب نمی شوند: خانه خانم جان که بهشت است،دریا تا اواخر اردیبهشت،شفاست.وصله زدن به رخت،نکبت می یاره.آدمها ازدواج می کنند که تنها نباشند!مدرسه پسرها به دلیل «عدم برخورد» نیم ساعت دیرتر از دخترها تعطیل می شد.درخت توت،دختر است،بید مجنون ،تازه عروس،درخت انجیر،پسر جوان و درخت انار،مرد تاس است.دستگاه ویدئو را در پستوی خانه نهان می کردیم.حیف که اسب دم دستمام نبود وگرنه سوارکار قابلی می شدیم با دیدن بازی های جان وین! شاخه های درخت،مثل انگشت های رماتیسمی،کج و کوله بود.مثل هوای شمال،دلش زود می گرفت و زود وا می شد! گوش ماهی،هدیه دریاست.اسکناس 20 تومانی،رنگ کله اردک ماده است.انگار آسمان بالای سرم را از یک فیلم نو آور قرض گرفته بودند!آبی زنگاری،بهترین رنگ دنیاست. و...