• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4708 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۲ مرداد

آن زمان من هم جوان بودم...

فريدون مجلسي

چهل روز پيش در «اعتماد» از بيماري خسرو سينايي نوشتم، ناباورانه آرزو كردم كه راه نجاتي باشد كه نبود. آخرين باري كه با هم به جايي رفته بوديم و او را به خانه مي‌رساندم، گفت كمرش كه چند سال پيش عمل كرده بود، درد مي‌كند و گفته‌اند كه بايد مجراي عصبي تنگ شده ستون فقرات باز شود. ديگر او را نديدم. با عارضه‌اي مغزي به بيمارستان رفت و در همانجا عمل شد. ديگر سر حال و برپا نشد. به حالتي كه هرگز دوست نداشت، خميده و ناتوان به خانه بازگشت و به زودي آثار بيماري كرونا در او ظاهر شد و ديگر نفهميد چه شد و نفهميد گرفتار وضعي شده بود كه دوست نمي‌داشت. 
چندين سال پيش يكي از فيلم‌هاي قديمي‌اش را با هم مي‌ديديم. فيلم شادي از جمع دوستان هنرمندشان در خانه هنرمند نامدار ژازه طباطبايي يا ژازه تباتبايي بود. خانه‌اي رويايي و سوررئاليستي چيزي ميان موزه و خانه ارواح. ژازه شيطنت مي‌كرد و استاد صادقي قيافه طنزآميز به خود مي‌گرفت و ديگران با شادماني آهنگ «آن زمان من هم جوان بودم» را مي‌خواندند و تكرار مي‌كردند و خسرو با آكاردئون معروفش مي‌نواخت و شور و حالي به دوستان مي‌بخشيد. بعد از دردي كه منجر به عمل ديسك كمر شد و دوران نقاهت به درازا كشيد و عصا به دست گرفت از هيچ چيز به آن اندازه ناراحت نبود كه ديگر نمي‌توانست آكاردئون بنوازد. در خانه‌اش دستگاه برقي خاصي با ابزار و درجاتي بود، يك روز از من پرسيد مي‌داني اين چيست؟ فكر كردم نوعي ضبط صوت يا دستگاه برقي سينمايي است كه به كارش مربوط مي‌شود. گفت اين دستگاه برق گذاشتن درمان كچلي است كه پدرش بيش از هشتاد سال پيش پس از پايان تحصيلات طب براي نخستين بار از فرانسه به ايران آورده و قبل از آنكه در تهران مرسوم شود در مطب خود در ساري نصب كرده بود و بيماران را درمان مي‌كرد. چند سال پيش كوشيد آن را به موزه پزشكي دانشگاه هديه كند. 
آنقدر موانع اداري پيش آوردند كه از خير آن كار شاق گذشت و ماجرا را تبديل به فيلمي شيرين از نوع مستند از آن ماجرا كرد. پارسال كه آكاردئون معروف خودش را به موزه موسيقي تقديم كرده بود در آن مراسم قرار شد من نيز به پاس دوستي سخني بگويم. در آنجا از رييس موزه گله كردم كه آقاي خسرو سينايي آكاردئونش را داد، شما چرا آن را گرفتيد؟ ديدم خسرو حيرت‌زده مرا مي‌نگريست و رييس موزه كه لطف كرده بود از اين قدرناشناسي حيران بود. افزودم وقتي هديه دستگاه درمان كچلي را به موزه پزشكي هديه كردم و عملي نشد فيلمي عالي تهيه كرد و اكنون شما با قبول اين دستگاه ما را از فيلم ديگري محروم كرديد. طفلك خسرو مهربان و رقيق‌القلب بسيار خنديد. مي‌دانيد روحش نيز مانند چهره‌اش زيبا بود خلقياتي كه گاه معصوميتي كودكانه بود. مي‌دانم به او حسادت‌هايي مي‌شد، اما با هيچ كس بد نبود و فكر نمي‌كنم حتي كساني كه به او حسادت مي‌كردند با او بد بوده باشند. هنر در خونش بود. رفته بود در اتريش معماري بخواند و پس از مدتي كارش به مدرسه موسيقي كشيد كه همواره همراهش بود، اما فيلمسازي خط زندگي او بود. فيلم‌هايي گاه ساده و سياه و سفيد گاه به رنگارنگي جزيره رنگي. شاعري خوب و مترجمي بسيار خوب بود. به زبان آلماني تسلط كامل داشت و زبان انگليسي او نيز بسيار خوب بود. نويسنده بود و بيشتر نوشته‌هايش از نوعي بود كه بتواند تبديل به فيلمنامه شود؛ مانند داستان‌هاي دربار صفوي. سابقه دوستي ما بيش از پانزده سال نبود اما ارادت او را به دل گرفتم. همراه او به محافل سينمايي و هنري مي‌رفتم و دوستانش از اين همراه بي‌هنر ناشناس حيرت مي‌كردند. 
در مسائل عاطفي بغض مي‌كرد. وقتي سال گذشته نوه‌اش، دختر جوان و با استعدادي كه او را بسيار دوست مي‌داشت، بر اثر سرطان درگذشت، دلش بسيار شكست. درباره آوارگان لهستاني كه در زمان جنگ جهاني دوم به ايران آمده بودند، تحقيق بسيار كرده و فيلمي هم بيش از چهل سال پيش تهيه كرده بود و سناريوي بسيار خوبي نوشته بود و آرزويش اين بود كه اين فيلم كه سال‌ها نويدش را به او مي‌دادند، ساخته شود. فيلمنامه‌اش را خوانده بودم. لهستاني‌ها آمادگي خودشان را براي كمك به ساختن فيلمي مشترك اعلام كرده بودند اما دست‌اندازهاي سياسي چندين بار مانع ساخت آن شد و مي‌گفت ديگر اميدي به آن فيلم ندارد، نشد و حق با او بود. رنج نبرد، يعني احساس نكرد و همان‌طور كه مي‌خواست متكي به ديگران نشد. روانش شاد باد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون