نگاهي به يادداشت
«درباره منشا انواع»
عارف عبادي
در صفحه انديشه روزنامه اعتماد شماره ۴۷۱۴ مورخ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ مطلب كوتاهي از استاد ناصر فكوهي با عنوان «درباره منشا انواع (۱۸۵۹) چارلز داروين» منتشر شده است كه بهرغم نكات آموزندهاي كه بيان كرده، حاوي چند جاافتادگي و كژفهمي است. استاد فكوهي بر اين موضوع تاكيد ميكنند كه داروين از مخالفان سرسخت سلسله مراتب نژادي و بردهداري بوده است. از نظر ايشان، رشد و گسترش «داروينيسم اجتماعي» به معناي مشروعيت بخشيدن به «نابرابري و تبعيض و نژادپرستي»، بيش از آنكه حاصل فكر داروين باشد، برآمده از شرايط اجتماعي و سياسي و برداشتي نادرست از عقايد علمي او بود. با اين حال، نكاتي در نوشته استاد فكوهي هست كه نياز به توضيح بيشتري دارد. نخست آنكه آلفرد راسل والاس (۱۹۱۳-۱۸۲۳)، آنطوركه استاد فكوهي آوردهاند، همكار چارلز داروين نبود. اين دو البته با هم مكاتبات مفصلي داشتند اما هيچوقت همكاري رسمي ميان آن دو در نگرفت. علاوه بر اين، اين دو دانشمند هر يك به صورت مجزا به ايده «انتخاب طبيعي» رسيده بودند. ايده «انتخاب طبيعي» زماني به فكر والاس رسيد كه در اندونزي بود يعني هزاران كيلومتر دورتر از انگلستان و در تب ناشي از مالاريا ميسوخت. پس از بهبودي نسبي، او دستنوشته ايده خود را براي داروين فرستاد تا نظر او را جويا شود و از او خواست تا اگر آن را مناسب ميداند به دست چارلز لايل (۱۸۷۵-۱۷۹۷) برساند. زماني كه داروين بسته حاوي دستنوشته والاس را در ژوئن ۱۸۵۷ مطالعه كرد، متوجه شد آنچه والاس ميگويد شباهت زيادي با ايده او دارد. با اين حال داروين، حدود بيست سال قبلتر به اين ايده رسيده بود و در خلال اين مدت، انبوهي از شواهد را براي اثبات نظريه خود جمعآوري كرده بود. داروين دستنوشته والاس تحت عنوان «در باب گرايش انواع به شكلدهي به تنوع» و نوشتهاي كوتاه از خود با عنوان «بقاء انواع و تنوع به وسيله انتخاب طبيعي» را براي قرائت
تحويل «انجمن لينين لندن»
Linnean Society of London داد. در نشست اول جولاي ۱۸۵۸ انجمن مذكور، هر دو نوشته توسط منشي انجمن قرائت گشت كه با واكنش سرد شركتكنندگان مواجه شد. هيچيك از نويسندگان در اين جلسه حضور نداشتند؛ والاس همانطوركه گفته شد در اندونزي بود و داروين به دليل مرگ پسر خردسالش عزادار بود و در منزل خود در كنت ساكن بود. بنابراين اگرچه نوشته داروين و والاس در يك جلسه ارايه شد، اما هر يك به شكل مجزا ايده خود را پرورانده بودند و همكاري در نوشتن ميانشان نبود. اين نكته نيز حائز اهميت است كه هر چند داروين و والاس هر دو به سازوكار «انتخاب طبيعي» معتقد بودند، اما درخصوص ديگر موارد دخيل در فرآيند «تكامل» اختلافات مهمي بين آن دو وجود داشت. يك مورد از اين اختلافها (و نه تنها اختلاف ميان آن دو) مربوط است به مبحث «واحد انتخاب». «واحد انتخاب» در نظريه داروين فرد است بدين معنا كه يك موجود براساس خصوصيات فردي ميتواند باتوجه به شرايط محيط شانس بقا و توليدمثل را داشته باشد يا آن را از دست بدهد. در حالي كه «واحد انتخاب» در نظريه والاس، گروه است. يعني اين خصوصيات گروه است كه امكان بقا و توليد را ميدهد و نه خصوصيات فردي جانور. ديگر آنكه، استاد فكوهي فرمودند والاس و داروين «پس از چندين سال دريانوردي و مشاهدات ميداني نظريه «تطور» (يا تكامل) ترجمه شده را در دو مقاله مطرح كردند.» واقع امر اين است كه داروين و والاس هيچيك در دو مقاله مذكور از واژه evolution كه «تطور» يا «تكامل» ترجمه شده، استفاده نكردهاند. داروين حتي از اين واژه در كتاب «منشا انواع» كه موضوع نوشته استاد فكوهي است نيز استفاده نكرده و در عوض واژه transmutation را به كار برده است. داروين در كتاب ديگر خود يعني «تبار انسان و انتخاب براساس جنسيت» از واژه evolution استفاده كرد يعني جايي كه ديگر تاكيد بر «انتخاب طبيعي» نبود (موضوعي كه در نامه ۵ مه ۱۸۶۹ به چارلز لايل به روشني آن را بيان ميكند). استاد فكوهي عنوان كتاب داروين را «تبار انسان و انتخاب طبيعي براساس جنسيت» ترجمه كردهاند كه نه تنها قيد «طبيعي» را اشتباها به عنوان كتاب وارد كرده بلكه به ايده اصلي داروين در كتاب فوق آسيب زده است. در اين كتاب داروين تلاش داشت تا نشان دهد چرا «انتخاب طبيعي» به تنهايي نميتواند دليل تكامل انسان باشد، بنابراين با وارد كردن سازوكار «انتخاب جنسي» كه ديگر «طبيعي» نبود و توسط جنس ماده صورت ميپذيرفت، تلاش داشت نظريه خود درمورد انسان را تكميل كند. استاد فكوهي به درستي اشاره كردهاند كه داروين مخالف «سلسلهمراتب نژادي و بردهداري» بود اما با اين حال نبايد فراموش كرد كه داروين بر سلسلهمراتب تمدني صحه ميگذاشت و همه تمدنها را در يك سطح نميديد. از اين جهت، داروين تا حد زيادي فرزند زمانه خود بود و باور داشت كه تمدنها در يك سطح نيستند و برخي بر ديگران برتري دارند. نكته آخر نيز در مورد تاثير داروين در سياست است. استاد فكوهي به درستي اشاره كردهاند كه چطور سياستمداران و مصلحان اجتماعي از نظريه داروين سوءاستفاده كرده و آن را براساس منافع خود تغيير دادهاند. با اين حال براي بنده مشخص نيست كه چطور در اين خصوص فاشيسم و مالتوسيانيسم در كنار سياستهاي اقتصادي نوليبرالي قرار گرفته است؟ جوابي كه در نوشته استاد فكوهي آمده اين است كه از قرار تمام اين ايدئولوژيها دست «قويترها» را باز گذاشتهاند. در ميان اقتصاددانهان بزرگ نوليبرال، تا جايي كه بنده ميدانم، تنها كسي كه از داروين تاثير گرفته فردريش هايك است. اما تاثير هايك از داروين بيشتر مربوط به حوزه تكامل مغز است تا تكامل جوامع. زماني كه بحث «تكامل فرهنگي» مطرح ميشود، هايك بيشتر خود را مديون «داروينگراهاي پيش از داروين» ميداند، يعني برنارد مندويل، ديويد هيوم و آدام اسميت. علاوه بر اين هايك در آثار متاخر خود نظريه تكامل نهادهاي خود را مشابه لامارك ميدانست و نه داروين و البته در هيچجا هم پيرو بازگذاشتن دست «قويترها» نبود به اين دليل ساده كه «قويتر» بودن در تكامل لزوما به معناي بقا نيست.