موزهها و سرمايه فرهنگي
سارا كريمان
سرمايه فرهنگي اصطلاحي جامعهشناختي است كه از زماني كه پير بورديو در سال 1973 آن را مطرح ساخت، كاربرد گستردهاي پيدا كرد. او به همراه ژان كلود پاسرون براي اولين بار عبارت «بازتوليد فرهنگي و بازتوليد اجتماعي» را عنوان اثر خود به كاربردند. از ديدگاه بورديو، سرمايه آن چيزي است كه به عنوان يك رابطه اجتماعي در درون يك سازواره از تعاملات، عمل مينمايد و دامنه آن بدون هيچ تمايزي بهتمامي كالاها، اشياء و نشانههايي كه خود را به عنوان چيزهاي كمياب و ارزشمند عرضه ميدارند كشيده ميشود و سرمايه فرهنگي به عنوان يك رابطه اجتماعي درون سازوارهاي از تعاملات كه مشتمل بر دانش فرهنگي انباشته عمل ميكند، منتهي به قدرت و منزلت ميشود.
اصطلاح سرمايه به ثروت انباشته و يا منبعي كه شخص ميتواند جهت ايجاد درآمد يا منابع اضافي ديگر به كاربرد اطلاق ميشود. بورديو سرمايه را كار انباشته تعريف ميكند و از اين نظر تا حدودي به تعريف ماركسيستي وفادار است. بااينحال درك بورديو از سرمايه، وسيعتر از معناي پولي سرمايه در اقتصاد است. به نظر بورديو، سرمايه هر منبعي است كه در عرصه خاصي اثر بگذارد و به فرد امكان دهد كه سود خاصي را از طريق مشاركت در رقابت بر سر آن به دست آورد. به عقيده بورديو در هر ميداني، ميان بازيگران يا گروههاي اجتماعي، چهار نوع سرمايه ردوبدل ميشود كه عبارتند از: الف) سرمايه اقتصادي ب) سرمايه اجتماعي پ) سرمايه فرهنگي ج) سرمايه نمادين.
دلالت سرمايه فرهنگي ازنظر بورديو، به مجموعهاي از توانمنديها، عادتها، طبعهاي فرهنگي، شامل دانش، زبان، سليقه يا ذوق و سبك زندگي است، انتقال سرمايه اقتصادي از نسلي به نسل ديگر و از طريق ارثوميراث صورت ميگيرد، درحاليكه انتقال سرمايه فرهنگي امري پيچيدهتر است. مفهوم كليدي اين فرآيند مفهومي است كه بورديو «عادتواره»، قالب مانندي از حساسيتها، ارج شناسيها و كنشها مينامد. عادتواره شامل تمايز ميان سليقه خوب و بد، فرهنگ والا و روشنفكر، فرهنگ پست و عوامانه و از اين قبيل است. «وارثان»، «تمايز» و «فقر جهان» سه اثر مطرح بورديو در حوزه سرمايه فرهنگياند. روش منتسب به بورديو در مطالعه «سرمايه» روش ساختارگرايي برساخت گرا است كه در آن نقش عاملان از يكسو و ساختارهاي اجتماعي از سوي ديگر به چالش كشيده شدهاند. در تمايز، بورديو سبكهاي زندگي در جامعه فرانسه را بررسي ميكند و مساله محوري او چگونگي «تمايز» آفريني طبقات فرادست از طريق سرمايه فرهنگي دروني شده آنها، «عادتواره» است. در وارثان بورديو بر اين نكته مُهر تأكيد مينهد كه سرمايه فرهنگي برخلاف ميراث فرهنگي فقط ميراثي قابلانتقال نيست، بلكه سرمايهاي است كه كاركرد مشروعيت اجتماعي را نيز تحقق ميبخشد.
از ديگر اصطلاحات و مفاهيمي كه در راهبرد اين تحليل الزامي است پرداختن به مفهوم مصرف فرهنگي است. در مصرف فرهنگي: منظور استفاده از كالاهاي توليدشده نظام فرهنگي است و مشخصكننده نوع سليقه فرهنگي مصرفكننده است. مصرف فرهنگي را از دو بعد موردمطالعه قرار دادهاند، نخست بُعد كمي آن يا مطالعه ميزان مصرف و دوم بُعد كيفي آن يا مطالعه نوع مصرف. مصرف مدرن بيش از آنكه مبتني بر نياز باشد متكي بر ميل است. ازاينرو مصرف فرهنگي با كسب سرمايه فرهنگي رابطه مستقيم و تنگاتنگي دارد، شيوه مصرف فرهنگي و در حقيقت جذب سرمايه فرهنگي در پديدار گشتن قشربندي اجتماعي موثر است و به دستهبندي قشري جامعه به قشر بالاي اجتماعي، فرهنگ «نخبه» يا «والا»، طبقه فرودست يا «عوام» (توده) منتج ميشود. قشربندي اجتماعي اصطلاحي در دانش جامعهشناسي است كه براي توصيف نابرابريهاي اجتماعي به كار ميرود. قشربندي نابرابريهاي ساختارمند ميان گروهبنديهاي مختلف مردم بر اساس مزاياي اجتماعي چون قدرت، ثروت و احترام است. سلسلهمراتب پايگاه اجتماعي نظام قشربندي را تشكيل ميدهد. جامعه شناسان بر مبناي اينكه براي كداميك از مزاياي اجتماعي اهميت بيشتري قائلند، قشربنديهاي متعددي انجام دادهاند. اولين كوشش براي تعريف طبقه اجتماعي بهوسيله كارل ماركس صورت گرفت (دوطبقه پرولتاريا و بورژوا). اين نوشتار بر مبناي آراء و نظرات پير بورديو در اين زمينه و با تأكيد بر اهميت تمايز آفريني سرمايه فرهنگي در طبقات اجتماعي است. بر اين اساس همانطور كه اشاره شد شيوههاي مصرف فرهنگي تأثير مستقيم در قشربندي اجتماعي داشته و افراد با نوعي آگاهي جمعي و اشراف بر اين خطوط نامرئي مابين قشرهاي اجتماعي با وصول به مولفههاي سيال فرهنگي مختص به قشرهاي مختلف (اليت، توده و فرودست) نقاب و شمايل آن را اكتساب ميكنند، لذا موزهها بسته به جايگاه مشخصههاي خاص و عام خود ميتوانند معرف قشر اجتماعي مخاطب خود باشند، علاوه بر آن با نگاهي به شواهد و وضعيت فرهنگي كنوني كشور ميتوان بر اين فرضيه تأكيد ورزيد كه اساسا مراجعه به موزه فارغ از بازديدهاي دانشآموزي كنشي نخبه گرايانه به شمار ميآيد. متذكر ميشوم كه الزاما هر نوع مراجعه تخصصي به موزهها كسب سرمايه نمادين فرهنگي به شمار نميآيد؛ چراكه فرد متخصص در حوزه صنفي خود مكاشفه و تعمق ميكند و بسته به اقتضاي شغلياش با محيط موزه تعامل ميكنند (اشتغال فرهنگي خود در قشربندي اجتماعي موثر است). مراجعه به موزه بهمثابه مصرف فرهنگي همچون انتخاب موتزارت (بهطور مثال، موتزارت مظهر موسيقي ثقيل كلاسيك است كه درك و شنود آن عمدتا مستلزم تعلق به طبقه اجتماعي اليت استكه آموزش موسيقي ديدهاند) به عنوان ذائقه موسيقايي روزمره ميتواند در جلب اعتبار فرهنگي موثر واقع شود. در اينجا با مساله بيانگري فعل فرهنگي مواجه ميشويم، بدان معني كه هر كنشي بسته به نمادهاي از پيش تعيينشده در حين و پس از وقوع شرايط اجتماعي فرد را بازتعريف ميكند، ازاينرو مراجعه به موزهها به عنوان يك عادتواره در كنار ساير امور روزمره ميتواند همراه با ديگر فعاليتها و مصارف فرهنگي (عمدتا مصرف و نه توليد) پله مهم و تأثيرگذاري براي فراز از يك طبقه اجتماعي به طبقهاي مرتفعتر باشد.