ماهك
اميد توشه
دانه دانه قرصهاي خواب را از غلاف در آورد و گذاشت كنار ليوان آب كنار تخت. نخورد. بلند شد رفت سمت آشپزخانه. حرفهايشان توي ذهنش وول ميخورد. از وسط هال گذشت. نور ظهر از روي پرده كلفت هم رد شده بود و افتاده روي گلدانهاي كنار ميز تلويزيون. هر چند ماهك چند تا از برگهايش را كنده بود تا براي عروسكش جنگل درست كند. ظرف ناشسته سه روز روي هم جمع شده بود. دستكشهاي صورتي را دست كرد، اما پيشبند نينداخت.
اسكاچ را با حوصله شست و شروع كرد به شستن. هميشه بهش گفته بود فكري به حال گرماي آشپزخانه بكند و يك كانال كولر برايش بكشد. مثل هميشه باشه گفته بود، بدون آنكه عمل كند. بالاخره تمام شد. نيمساعتي طول كشيد. عرق صورتش را خشك كرد. رفت روي مبل نشست تا چايي كه تازه ريخته بود را بخورد. ماهك را گذاشته بود مهدكودك.
براي همين سيگارش را همين جا روشن كرد. روي ميز جاي لك دست بچه بود. به لكها نگاه كرد. سيگارش تمام شد. باد كولر خنكش كرده بود. رفت از كابينت شيشهپاككن و دستمال آورد. ميز را تميز كرد. بعد رفت توي اتاق بچه. اسباببازيها را اين ور و آن ور پخش كرده بود. همه را مرتب كرد. رفت سراغ كشوي لباسهايش. قرار بود لباسهاي نوزادياش را بدهد به يكي كه نياز دارد.
هر كدام را چند باري بيشتر استفاده نكرده بود. نو بودند. لباسها را گرفت جلوي دماغش و بو كرد. بوي پودر جانسون ميداد. گريه كرد. زير لب گفت «بيچاره بچهام». بعد گريهاش شديدتر شد. چند دقيقهاي رو تخت دخترش با آن بالش كوچك باب اسفنجي دراز كشيد. پاهايش بيرون مانده بود.
بلند شد و خودش را جمع و جور كرد. تصميم گرفت يك شانس بدهد به دخترشان. نه خودش و نه او و نه هيچكس ديگر؛ فقط ماهك. زنگ زد. كاش گوشي را بردارد. كاش بردارد و عذرخواهي كند. چند بوق خورد. اما برنداشت. دوباره زنگ زد و باز هم جواب نداد. حتما پدر خوبي براي ماهك ميبود، مثل الان. هر قدر كه با من بد بود، بچهاش را دوست داشت. رفت به اتاق خواب. ليوان و قرصها روي پاتختي خودنمايي ميكردند.
قرصها را گرفت توي دستش. راحت ميخوابيد و هيچكس هم تا فردا نميفهميد. قرصها را برداشت. فكر كرد به همه آنچه گذشته بود. ترديدش فقط براي بچه بود. جرات نكرد همه قرصها را با هم بخورد. اولي و دومي را قورت داده بود كه تلفنش زنگ خورد.
خودش بود «ماهك تو از روي تاب خورده زمين و سرش شكسته. دارم ميبرمش بيمارستان كودكان. تو هم بيا». جيغ كشيد. آن طرف خط سعي كرد آرامش كند. پريد سمت كمد مانتوهايش. شال سرش كرد. داشت از در ميرفت بيرون كه قرصها را برد ريخت توي سطل آشغال. از در رفت بيرون. به سمت بيمارستان.