• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4717 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۳ مرداد

ميرزا رضا كرماني قاتل شاه شهيد

فريدون مجلسي

وقتي قرار شد مطلبي به مناسبت همزماني با سالگرد اعدام ميرزا رضا كرماني قاتل ناصرالدين شاه قاجار بنويسم، به ياد مجموعه بازجويي‌هاي بسيار جالب مقامات قضايي آن زمان افتادم كه بعد از قتل ناصرالدين شاه از ميرزا رضا و كساني كه به نحوي با او ارتباط يا برخورد داشتند، شده و سرگه بارسقيان با دقت آنها را جمع‌آوري و تنظيم كرده است. پيش از اشاراتي به آن مجموعه بد نيست اشاره‌اي به شرايط زمان بشود. دوره سلطنت ناصرالدين شاه به نيم قرن و خودش به هفتاد سالگي نزديك مي‌شد. اكنون ديگر اكثر مردم ايران در زمان او بزرگ شده و غير از او پادشاهي نديده بودند. دستگاه دولت و سلطنت حركتي آرام و آهسته داشت. شاه به تجربه دانسته بود كه رسيدن به پاي فرنگي كه در سفرهايش با تحسين و دقت صنايع و هنرها و زيبايي‌هاي آن را ديده بود، كار آساني نبود. ناصرالدين شاه در يادداشت‌هايش حتي آزادي‌هاي رايج در فرنگ در رفتار و گفتار و نشريات را مي‌ستود. اما‌ تراوشات فكري آزاديخواهان عجولي كه گاه به داخل كشور رخنه مي‌كرد، تبديل به مشكلات و ناآرامي‌هايي مي‌شد كه شاه را از سرعت بخشيدن به كاروان تحول و‌ ترقي باز مي‌داشت و فكر مي‌كرد همان دارالفنون بتواند زيربنايي براي آينده باشد. در اوايل سلطنتش با شورش و مسائلي مواجه بود و سلطنتش مدعيان بسيار داشت. اما در آخر كار خيالش راحت بود كه پذيرفته عام و خاص است و مدعي و رقيبي ندارد. با همسايگان نيز پس از منازعاتي بازنده در صلح و صفا مي‌زيست. به عبارت ديگر كار دولت و ملت بر وفق مراد بود. جهان در تكاپو بود و چهره‌اي جاه‌طلب و‌ ترقي‌خواه و اروپاديده در استانبول دوستي سلطان را جلب كرده و به او نويد خلافت كل جهان اسلام را داده بود. او سيد جمال‌الدين اسدآبادي بود. از اينكه عالم اسلام عقب مانده و فرنگيان پيشرفته و عنان اختيار مسلمانان را نيز در اختيار داشتند، رنجيده بود و فكر مي‌كرد اگر كشورهاي اسلامي زير يك پرچم و يك سلط  ان جمع شوند، قدرتي مي‌يابند كه با پشتوانه آن به ‌ترقيات مادي نيز دست خواهند يافت. نمي‌دانست كه هيچ پادشاه و صاحب قدرتي به خاطر دين و خدا هم حاضر به تقسيم قدرت خود نيست. به دربار ايران نيز راه يافت و ميرزا رضا كرماني طلبه جوان و ماجراجو و ستيزه‌گري بود. با او آشنا مي‌شود، روابط ادامه مي‌يابد و به او بسيار ارادت مي‌ورزد. كشمكش‌هاي ميرزا رضا او را با كامران ميرزا نايب السلطنه در تقابل قرار مي‌دهد و سال‌ها در بند و زندان او مي‌ماند و رنج‌ها مي‌كشد. بعدها در سفري به استانبول سيد جمال‌الدين را مي‌بيند و از مصائبش براي او سخن مي‌گويد. به‌طوري كه در بازجويي مي‌گويد سيد چرا او را نكشتي؟ به فكر مي‌افتند كه چرا؟ چرا صدراعظم را نكشد؟ اما صدراعظم نسبت به او كاري نكرده بود. اصلا چرا خود شاه را نكشد؟ مي‌گويد آن روز كه قرار بود شاه به زيارت شاه عبدالعظيم بيايد او در صحن تصميم مي‌گيرد كه كار را تمام كند! به خانه مي‌رود و اسلحه‌اي را كه در بارفروش (بابل) خريده بود، فشنگ‌گذاري مي‌كند و به صحن باز مي‌گردد. در پس عريضه‌اي پنهان مي‌كند و به شاه نزديك مي‌شود و تير را به قلبش شليك مي‌كند. زن و مرد هجوم مي‌آورند و او را مي‌گيرند. عجيب اين است كه از او بازجويي متمدنانه‌اي مي‌شود و پاسخ‌هاي او هم صريح و گاه گستاخانه است. چرا او را كشتي؟ با چه كساني در تماس بودي؟ در فلان جا با فلان كس چه كار داشتي و چه گفتي و او چه گفت؟ مي‌كوشد با صراحت پاسخ دهد و مي‌داند كه اعدام در انتظارش است. در پايان گزارش بازجويي دو نكته برايم جالب بود. آنجا كه بازپرس ضمن معرفي خود مي‌گويد: «اين كتابچه سوال و جواب و استنطاقي است كه در مجالس عديده، در حضور اين غلام خانه‌زاد ابوتراب و جناب حاج حسينعلي‌خان رييس قراولان عمارت مباركه همايوني «عجالتا به‌طور ملايمت و زبان خوش» از ميرزا رضاي حرامزاده ملعون به عمل آمده. «لكن مسلم است، در زير شكنجه و صدمات لازمه استنطاق، بهتر از اين مطالب و مكتومات بروز خواهد داد»، اما عجالتا از اين چند مجلس سوال و جوابي كه اين غلام خانه‌زاد با اين ملعون حرامزده كرده است، چيزي كه بر غلام، معلوم و يقين شود، اين است كه او به‌طوري كه خودش در همه جا مي‌گويد، ابدا در خيال صلاح مردم و خير عامه نبود و تمام اين مهملات و مزخرفات را از سيد جمال‌الدين ملعون شنيده... در خصوص آن مهملاتي كه مبني بر خيرخواهي عامه اظهار مي‌كند، دور نيست در ميان مردم، بعضي‌ها هم‌ عقيده داشته باشند؛ اما در اين خيال شومي كه داشت، گويا همدستي نداشته است. اگر قبل از وقت از خيال خود كسي را مطلع كرده باشد، اين فقره در زير شكنجه و صدمات ديگر معلوم خواهد شد. نظم‌الدوله، غلام‌جان نثار ابوتراب، ذي‌الحجه ۱۳۱۳».
ميرزا رضا در بازجويي مي‌گويد: «من قدري از خارجه را ديده‌ام. ببينيد ديگران چه كردند، شما هم بكنيد. لازم هم نيست حالا قانون بنويسيد. قانون‌نويسي حالا در ايران مثل اين است كه يك لقمه نان و كباب به حلق طفل تازه متولد شده بطپانند. البته خفه مي‌شود، ولي با رعيت مشورت كنيد.» در واقع كاش آرمانخواهان مشروطه كه فكر مي‌كردند با آن جنبش بزرگ مي‌توان با شتاب به آزادي و دموكراسي رسيد، دست‌كم به اين ديدگاه ميرزا رضا توجه داشتند. 
نكته جالب اولا تاكيد بازپرس بر ملايمت و زبان خوش در هنگام بازجويي بوده و به نتايجي از جمله همدست نداشتن او هم رسيده است. نكته ديگر اظهار اميدواري صميمانه و بسيار عادي او درباره اين است كه در زير شكنجه نتيجه بهتر حاصل خواهد شد. شايد در اينجا تكرار و اشاره به سخن ناصرالملك رجل روشنفكر و برجسته قاجار كه بعدها نايب‌السلطنه احمد شاه شد، بد نباشد كه گويند در مقابل سركشي‌هاي ميرزا رضا به او گفته بود: «شاه را كشتي، نادري پشت در داشتي؟» كه اگر واقعيت هم نداشته باشد، حقيقت دارد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون