• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4717 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۳ مرداد

محموله: كاوه گلستان

آلبرت كوچويي

ظهور و ثبوت و چاپ عكس، در دهه سي و چهل، از ابرفناوري‌هاي زمانه بود! گذراندن و شناخت اين مراحل مهارت‌هاي خاص خود را مي‌طلبيد. از بخت بلند من، در سيزده- چهارده سالگي، به لطف دوست هم سن و سال خود در آبادان، با اين ابر فناوري زمانه، آشنا شده و دلباخته عكاسي شدم. حالا بماند، چه عكس‌هاي استوديويي در همان استوديويي كه دوست من شاگردي مي‌كرد، انداختم. آن روزها، جيمز دين، ستاره سينما و بت نسل جوان بود. از اين رو، همه هم‌نسلان ما، مي‌كوشيدند، يك جين به پا كنند و پيراهني كه يقه آن، تا نزديكي‌هاي ناف باز بود، جلوي دوربين عكاسي قرار بگيرند و بفهمي نفهمي، خودشان را جيمز دين سياه سوخته مو مشكي آباداني، جا بزنند كه شايد جاي او را در فيلم «غول2» بگيرند! 
حالا اگر توي آن سياه سنبوهاي آباداني، يك مو بلوند چشم آبي پيدا مي‌شد كه زهي سعادت. و اتفاقا در دبيرستان اميركبير آبادان، چنين كسي پيدا شده و شد معبود بچه‌هاي آبادان. والوديا كشتو نام كه حالا در ينگه دنيا است كه نه تنها به سينماي هاليوود راه نيافت كه پشت تريلرهاي غول‌آساي «ماك» نشست و راننده بياباني شد. بخت دوم من، در دنياي عكاسي، در دانشكده زبان مدرسه عالي پارس در تهران باز شد. شدم هم‌كارگاهي در يك كانون هنري در سال 45 و آشنا با جواني به نام بهمن جلالي كه بعدها شد عكاس نامداري كه همه مي‌شناسيد. از خيل مشتاقان عكاسي در آن كارگاه، من و او مانديم و شديم عكاس استوديويي و خبري و... مرد ظهور و ثبوت و چاپ عكس‌هاي سياه و سفيد. و البته با گوشه چشمي كه به عكاسي هنري داشتيم. بعدتر من، به دنياي رسانه– روزنامه و راديو- كشانده شدم و بهمن جلالي، در دنياي عكاسي تاخت.  چه همكار و همپاي نازنيني بود: محجوب، متين، با روياهاي بلندپروازانه كه به بسياري از آنها دست يافت و شد دردانه عكاسي. شناخت بسياري از فنون و رمز و راز زاويه در عكس و جز اينها را مديون همان دوره، كار با او دارم. هنر ما، شركت در نمايشگاه‌هاي دانشجويي بود و تهيه عكس براي روزنامه ديواري يا پلي كپي دانشگاهي. اين شناخت و دلباختگي به عكس تا به امروز، مرا رها نكرده است. اين است كه در هر نشريه‌اي سردبير شدم، عكس براي من، از اهميت خاصي برخوردار بود. چنين شد كه عكس‌هاي ورزشي ما، با ورقا عامري، عكاس شناخته، در هفته‌نامه فانوس، سبب به دست آمدن شمارگان تا يكصد هزار نسخه شد. 
بخت ديگر من در عكاسي، آشنايي با جواني پر آتيه و جسور در دهه پنجاه بود. كاوه گلستان، جواني كه نخستين نمايشگاه عكاسي‌اش را برپا كرد، اما چون جوان بود و غول‌هاي آن هنگام را خوش نمي‌آمد كه جواني چون او را باور كنند، با اقبالي درخور، روبه‌رو نشد. در آن هنگام، به عنوان منتقد هنرهاي تجسمي در روزنامه آيندگان، با ديدن عكس هايش نـقدي به تفصيل نوشتم كه البته اختصاص نيم صفحه از روزنامه به جواني تازه از راه رسيده و براي نسل جوان، نامعمول بود. از او به عنوان پديده‌اي در عكاسي ياد كردم و نويد درخشش و شكوفايي او را در عرصه عكاسي دادم كه چنين هم شد. خاطرم هست كه روزي در ديداري، فروتنانه به من گفت آن نقد جانبدارانه شما، در برابر بي‌تفاوتي بسياري سبب شد تا دلسرد نشده عكاسي را ادامه بدهم.
و چنين بود كه كاوه گلستان، شد عكاسي جهاني و بي‌همتا، با تواني خارق‌العاده و كم‌نظير در دنياي عكاسي. همان عكاسي كه در يورش امريكاييان به عراق، به روي مين رفت و روزي كه پيكر او به وطن بازگشت، روي صندوق او در بار هواپيما به تلخي و البته طنزي تلخ نوشته شده بود: 
محموله: كاوه گلستان.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون