درباره تاريخچه قوالي و قوالان در ايران
قول و غزل
هوشنگ جاويد
از قرن دوم هجري قمري ميتوانيم نقش قوالي را در هنرهاي پس از اسلام، در موسيقي ايران ببينيم؛ با آمدن بوسعيد مهنه يا ابوسعيد به ايران اين اتفاق ميافتد، چرا كه ايشان ترانههاي آوازي به نام حراره ايجاد ميكنند كه جنبههاي مذهبي داشتند.
قوالي در خراسان - كه در آن زمان كه حكومت طاهريان بود - و نيشابور - كه پايتخت ايران محسوب ميشد - شروع ميشود. علت چنين آغازي اين است كه مكتب آوازي آن دوره كه مربوط به سند و پنجاب بود، در ايران تاثيرگذار شده بود. قوالي سپس در ايران فراگير و اشكال مختلف آن ماندگار شد. حتي دليل اهميت بيشتر خواننده نسبت به نوازندگان نيز همين است و از دورهاي كه قوالي در ايران به صورت جدي رواج يافت اين موضوع بر جاي مانده است. بحث قول و غزل هم از همين برگرفته شده است و به خوانندگان، قوال نيز گفته ميشود.
اين هنر در ايران، افغانستان، پاكستان و هند گسترش پيدا ميكند؛ البته در ايران جسته و گريخته شكلهايي از اين هنر هنوز باقي مانده است اما چيزي كه خيلي جديتر خودنمايي ميكند هنر جنوب خراسان است كه تقريبا ميشود بخشي از خراسان رضوي امروز و بخشي از بيرجند. در مناطق كردنشين - مخصوصا در كرمانشاه و كردستان - همراه با دفنوازي است و آواز معنوي را با همراهي ساز دف ميخوانند. در خراسان ساز دوتار پررنگ است و در سيستان و بلوچستان نيز ذكرخواني را داريم كه ذكرهايي در مورد پيامبر خوانده ميشود، در واقع ذكرهاي «صاحبي» گفته ميشود كه منظور از صاحب همان پيامبر است. اين ذكرها همه اشكال مختلفي از قوالي است كه در موسيقي ما باقي مانده است.
در افغانستان مشهورترين قوال استاد سر آهنگ بود و بعد الطاف حسين پسر ايشان. البته هر دو پسر ايشان و حتي دختري به نام رابعه اين كار را دنبال كردند. پسرِ خواهر ايشان - شريف غزل - نيز معروف است. به هر حال قوالي در پاكستان به يك گونه و در هند هم به يك گونه رواج دارد.
نصرت فتح علي خان در حقيقت يك راوي و يك خواننده خوب اين هنر در منطقه و جهان به حساب ميآيد، چرا كه تازه زماني كه نگرش نو به موسيقيهاي بومي به راه افتاد - از حدود يكصد و بيست سال قبل - هنر قوالي مهم شد و نصرت فتح علي خان از كساني بود كه بسيار اثرگذار بود و ديده شد چرا كه آثار بسيار شايسته و خوبي روي صحنه ايجاد ميكرد.
اين هنر راز و رمزهايي در خودش دارد؛ مثلا تابستانها به يك شكل و زمستانها به شكلي اجرا دارند. تابستانها در مكانهاي رو باز جمع ميشدند و به آن ميگفتند «ديره مجلس» ولي در زمستانها به دليل سرما و بارندگي در جاهاي بسته ميرفتند كه به «حجره مجلس» مشهور بود. يا مثلا كارهايي موقع خواندن انجام ميدهند مثل شمردن ضرباهنگها كه به آنها سرگِره يا سرگُرده ميگويند. مثل «تك تومب» و باز تكرار آن... وقتي كه اينها را ميشمرند شايد كسي متوجه آن نشود ولي اين در واقع حفظ ريتم است و در واقع قوالان چنين راز و رمزهايي در كار خود دارند.
تازهسبكهاي مختلفي نيز در قوالي وجود دارد. مثلا در افغانستان به يك شكل و در پاكستان به شكلي ديگر. در افغانستان موسيقي لوگري است كه با بدخشان فرق ميكند. خود قوالي در كشورهاي مختلف باهم تفاوتهايي دارند. بهطور كلي موسيقي آوازي ما همان هنر قوالي است، همان قول و غزل است كه در فارسي از قوالي ميآيد.
در تاريخ گلستان و عليآباد كتول به قوال يعني كوليهاي قوال اشاره شده است. حتي اگر به تاريخنگاري بزرگان خودمان نيز نگاه كنيم در دوره صفويه به بسياري از خوانندگان قوال گفته ميشد. حتي در مثنوي معنوي عثمان قوال هست كه رباب هم مينوازد. در حال حاضر در سراوان خوانندگاني وجود دارند كه خودشان هم رباب مينوازند و ميخوانند و به صورت معنوي و مذهبي نيز فعاليت ميكنند.
در ايران استاد درپور يكي از قوالان باقي مانده بود كه از لحاظ كار معنوي كارش درجه يك بود. من ترانه ساده از ايشان نشنيدم، چون در هر كشوري براي اين هنر كساني كه در قوالي شناخته ميشوند از خواندن ترانههاي سبك يا مردمي خودداري ميكنند و به خوانندههايي كه ترانههاي مردمي ميخوانند خوانندههاي شوقي گفته ميشود.
خلاصه اينكه اينطور نيست كه قوالي در ايران نباشد؛ هست و به گونه و شكلهاي متفاوتي نيز انگارههايي از آن باقي مانده و اصل قضيه بهطور كلي ضعيف شده اما در افغانستان، پاكستان و هند همچنان باقي مانده است چون براي مثال در هند جلوي همه آرامگاههاي مذهبي قوالها نشستهاند و موسيقي اجرا ميكنند.