• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4723 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۳۰ مرداد

روز هشتاد و دوم

شرمين نادري

يك نفر در كوچه پشتي با غم‌دارترين حال دنيا ساز مي‌زند، گمانم ساز درب‌وداغاني باشد كه از سطل زباله پيدا كرده كه صدايش هم غصه دارد و هم خط مي‌اندازد روي اعصاب. وقتي از در خانه بيرون مي‌زنم، آدم‌ها را مي‌بينم كه با حيرت سر تكان مي‌دهند و حتي لبخند مي‌زنند به اين صداي غيرقابل دوست داشتن. لابد خيلي غريب هم نيست، كسي كه از فرط دلتنگي و غم، سكوت كوچه را در اين عصر تابستاني به هم بريزد و كسي هم قصد ندارد دنبالش بگردد و سرزنشش كند و بگويد كه توان شنيدن صدايي به اين سختي و تلخي را ندارد. با خودم مي‌گويم گاهي شهر مهربان مي‌شود، آدم‌ها رنج هم را مي‌بينند و تلخي را هم تاب مي‌آورند بعد از خودم مي‌پرسم: واقعا؟ خيال نمي‌كنم، گمانم همين ‌الان كسي رفته و دنبالش كرده و ساز را گرفته و دوباره شكسته است يا چه مي‌دانم شايد خودش خاموش و غمگين به كوچه زده با آن پيرهن سياه كه لباس اغلب آدم‌هاست اين روزها. دوروبرم را نگاه مي‌كنم كه ببينمش، شايد اين زني است كه نذري شوينده دست بين مردم پخش مي‌كند يا آن كارگر سوپري كه هرگز حاضر نشد، ماسك بزند و فقط گفت خسته‌ام يا شايد باغبان دوره‌گردي باشد كه با موتور سه‌چرخه در كوچه‌ها مي‌چرخد تا شايد باغچه‌اي براي بيل زدن پيدا كند. دارم اينها را مي‌گويم كه مي‌بينمش، پسر بچه‌اي كه با صورت سياه از دوده روي سطل آشغال كوچه خم‌ شده، نمي‌دانم چرا مطمئنم خودش بوده، داشته بازي مي‌كرده، يك بازي پرسروصدا، مگر چند سالش است؟ اينها را مي‌گويم و از خيابان رد مي‌شوم و خودم را مي‌رسانم به كوچه خلوتي و بي‌سروصدا، توي صداهاي شهرم گم مي‌شوم.
 توي صداي اذان اين مسجد كوچك يا صداي بي‌تمام سنگبري آن‌ يكي خانه تازه‌ساز كه روي حياط قشنگي ساخته‌اند كه چند تا درخت بيد داشت. لابه‌لاي صداي گنجشك‌ها، ماشين‌ها، موتورگازي‌ها و مردم گم مي‌شوم و كسي درون سرم روي سيم‌هاي ساز شكسته‌اي خط مي‌كشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون