اسطوره با ما
و در ما زندگي ميكند (2)
علي نيكوئي
...در پنجاه سال اخير فلاسفه و دانشمندان غربي با نظراتي متفاوت از باورهاي رايج در قرن نوزدهم به مطالعه اسطوره پرداختند، ايشان بر خلاف اسلافشان كه اسطوره را به معاني معمولي كلمه يعني «متل»، «داستان» و «قصه» مورد بحث قرار داده بودند، اسطوره را به همان شكل كه در جوامع باستاني بوده، يعني به معناي داستان حقيقي پذيرفتندزيرا اين داستان حقيقي سرمشق اخلاقي پرمعني و مقدسي است و گرانمايهترين دارايي بشر به حساب ميآيد.
ارايه تعريفي از اسطوره كه مورد پذيرش تمام انديشمندان و فلاسفه و در عين حال براي غيرمتخصصان نيز قابل فهم باشد، مشكل است. در اين صورت آيا يافتن تعريفي كه شامل نمونهها و كاركردهاي اسطوره در تمام جوامع سنتي و باستاني باشد، امكانپذير است؟!
اسطوره يك واقعيت بينهايت پيچيده فرهنگي است و از نظرهاي متفاوت و متعارف ميتواند مورد گفتوگو و تفسير قرار گيرد. اسطوره تاريخ مقدسي را روايت ميكند، اسطوره به حادثهاي كه در زمان نخستين اتفاق افتاده و به زمان آغاز داستانهاي نقل شده مربوط ميشود، به عبارت ديگر اسطوره معلوم ميدارد كه چگونه موجودات مافوق طبيعي با اعمال خود واقعيت را به وجود ميآورند؛ اين واقعيت يا كل جهان است يا ميتواند يك جزيره يا نمونهاي از گياه يا نوع ويژه رفتار انسان و يك نهاد باشد؛ پس اسطوره همواره علت آفرينش است. اسطوره چگونگي ايجاد چيزي و آغاز بودن آن را روايت ميكند. اسطوره از چيزي كه «واقعا» اتفاق افتاده يا «كاملا» به ظهور رسيده سخن ميگويد، موجودات مافوق طبيعي عاملين فعال در اسطورهها هستند؛ ضابطه شناسايي اين عاملين كارهايي هستند كه در وراي زمان جهان مادي يعني «آغازها» انجام دادهاند، اينگونه فعاليت آفرينندگي اسطوره آشكار ميشود و اين فعاليت مقدس و مافوق طبيعي است. اسطورهها از موانع متفاوت عبور كرده و به صورت داستاني مقدس يا «مافوق طبيعي» عبور از اين موانع را توصيف ميكند، در اين حالت است كه اسطوره گيتي را بنيان مينهد و آن را به صورت كنوني در ميآورد به علاوه وضعيت كنوني انسان يعني فاني بودن و داراي جنسيت و فرهنگ بودن نتيجه اعمال موجودات مافوق طبيعي است.
اسطوره آنچه پشت ادبيات و هنر نهفته است آشكار ميكند، با ما از زندگي خودمان سخن ميگويد؛ بدون شك اسطوره موضوعي بزرگ، هيجانانگيز و رنگدهنده به زندگي است. اسطوره داستاني مقدس بوده و يك تاريخ حقيقي است زيرا اسطوره همواره در ارتباط با واقعيتهاست؛ اسطوره مرتبط با پيدايي عالم وجود «حقيقي» است و وجود عالم دليل بر آن است و اسطوره بنيان مرگ نيز حقيقي است و فاني بودن انسان بر آن دلالت دارد. همانگونه كه انسان جديد همواره با تاريخ، حياتش تشكيل يافته؛ انسان باستان نيز خود را نتيجه تعداد معيني از حوادث اسطورهاي ميدانست. انسان جديد خود را زاييده اموري ميداند كه بر وي اتفاق افتاده و آن امور را چنين برميشمرد: كشف اصول كشاورزي در هشت تا نه هزار سال پيش، ايجاد تمدنهاي شهرنشيني و گسترش آن در خاور نزديك باستاني، فتح آسيا به دست اسكندر مقدوني، بنيانگذاري امپراتوري روم توسط آگوستوس، انقلاب علمي گاليله و نيوتندر مفهوم جهان، ايجاد تمدن صنعتي، انقلاب كبير فرانسه و انتشار آرمانهاي آزاديخواهي، مردمسالاري، عدالت اجتماعي كه بنيان جهان غرب را پس از جنگهاي ناپلئون تكان داد اما انسانباستان خود را زاييده مجموعه حوادثي ميدانست كه در زمانهاي اسطورهاي اتفاق افتاده است وي اين حوادث را به خاطر آنكه عاملين مافوق طبيعي دستاندركار بروز آنها بودهاند داراي تاريخ مقدسي ميدانست. هر چند انسان جديد حاصل دوره تاريخي جهاني است، اما اجباري به دانستن كل آن تاريخ ندارد اما انسان جوامع باستاني نه تنها به يادآوري تاريخ اسطورهاي مجبور بود بلكه به ايفاي نقشي در بازآفريني آن حوادث در فواصل معيني از زمان محكوم ميبود؛ اينجاست كه بزرگترين اختلاف ميان انسان جوامع باستاني و انسان جديد مشاهده ميشود؛ حوادث تغييرناپذيري كه نشان ويژه تاريخ معاصر است در مورد تاريخ باستاني صدق نميكند.
مهمترين اصل اسطوره باور به يگانگي جهان و انسان است؛ در جهانبيني اسطوره انسان و جهان در گوهر اوليه از يكديگر هيچ جدايي و بيگانگي ندارند و در اصل و «بود» يكسانند و تنها در «نمود» از هم دور و جدا افتادهاند. پيوند در ميان انسان و جهان در جهانبيني اسطوره چنان است كه گويي انسان و جهان دو نامند براي يك موجود به عبارت بهتر يك رو انسان و جهان است و روي ديگر جهان و انسان.
يگانگي انسان و جهان در باورها و نمادهاي باستاني تا بدانجا بوده است كه جهان را با پديدههاي گوناگونش با انسان و اندامهاي وي سنجيدهاند و هر كدام از پديدهها را با يكي از اندامهاي انسان برابر دانستهاند؛ آسمان با پوست، كوهها با استخوان، زمين با تن، رودها با رگها و آب روان در آنها با خون و جنگلها با مو سنجيده شدهاند... (ادامه دارد)