• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4729 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۶ شهريور

مثل آخرين نگاه...

محمد    نسيمي| 
چند روزي بود سخت مي‌گذشت... خيلي سخت. اوجش اما انگار آن ‌روز بود، مثل همه عطف‌ها، مثل آخرين نگاه كه نمي‌داني آخري است ... مثل رفتن يهويي...  مثل زماني كه فرصت خداحافظي هم نمي‌شود ...
غروب شد، همه رفتند، خانواده‌اش را هم با سختي راضي‌ كردند بروند، مانديم همين چندتا، انگار منتظر بهانه بوديم نرويم...
به قول جوانان امروزي رفتن يهويي مد شده انگار، روح‌الله هم اين بار مد روز بود ...
غروب همينجوري هم دلگير است واي به حال كسي كه غروب تكه‌اي از خاطراتش را در خاك كند و...
در به در بوديم، انگار بيچاره‌ترين آدم‌هاي روي زمينيم، منگ و گيج ... مثل كسي كه چيزي جايي گذاشته اصلا يادش نمي‌آيد كجا بوده و چه بوده!
ياد صبح افتادم وقتي توي غسالخانه ديدمش؛ نه لبخند داشت، نه كنايه مي‌زد، نه شوخي مي‌كرد. انگار هزاران ساله كه خوابيده ... وقت غسل هم برايش خواندند... «كفني داشت ز خاك و كفني داشت ز خون ... تا  نگويند كسان، جسم حسين (ع) بي‌كفن است.»
به قول خودش هرجا دلت گرفت بگو يا حسين(ع) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون