گزارشي از آمادگي مدرسه براي بازگشايي
قرمزِ قرمز
جواد ماهر
آن طرف كوچه سه، چهار تا بچه توپ بازي ميكنند. توپشان ميافتد توي حياط مدرسه. قلاب ميگيرند و از ديوار مدرسه بالا ميروند. هرهر و كركر راه انداختهاند. من و مدير اين طرف كوچه ايستادهايم بالا سر كارگرهايي كه زمين را ميكنند. تا وسط كوچه را كندهايم؛ اما هنوز لوله آب را پيدا نكردهايم. تعميرات ميكنيم. مدرسه را براي نيمه شهريور آماده ميكنيم. مجبوريم بوي ماه مهر را از شهريور بجوريم. هر چند شهريور بوي مهر ندارد. شهريور بوي تجديدي و رفوزهگي ميدهد. دو دانشآموز كلاس اولي آمدهاند براي تجديدي. مدير و معاون آموزشي نيم ساعتي با آنها پرسش و پاسخ ميكنند. بعد مدير ميگويد:«هر دو رفوزهاند. آماده رفتن به پايه بالاتر نيستند.» دانشآموزان يكي، دو تا ميآيند و از در دفتر سرك ميكشند. گويا دلشان براي مدرسه تنگ شده. ميآيند به بهانه كتاب درسي. كتابهاي درسي هنوز نرسيده. دانشآموزان ميآيند و سر و گوشي آب ميدهند و ميروند. از يكيشان ميپرسم: «دلت براي مدرسه تنگ شده؟» از پشت ماسك ميگويد: «بله، ولي بيايم به چيزي دست نميزنم. نميخواهم كرونا بگيرم.» كرونا به تازگي در روستا شايع شده. يكي، دو هفته است. تا دو هفته پيش اينجا خبري نبود. كمتر كسي ماسك ميزد. دلمان خوش بود اينجا مدرسه را درست و درمان آغاز ميكنيم. اما حالا بيشتر اهالي ماسكپوش شدهاند. پنج، شش نفري بيمار شدهاند و يكي، دو نفري بستري. شايعاتي هم درباره مرگ و مير شنيده ميشود. به دعوت يكي از اهالي ميرويم سر زمين كشاورزي و چند هندوانه ميچينيم. يك هندوانه از بس رسيده توي دستم قاچ ميخورد. قاچ ميخورد و توي دلش معلوم ميشود. قرمز است. قرمزِ قرمز.
معاون پرورشي يك مدرسه روستايي از توابع شهرستان زاوه