نگاهي به مستند سينمايي «شهر سوخته» ساخته ناصر پويش
ردپاي مردمي از فراسوي تاريخ
عليرضا بهنام
حوزه تمدني ايرانشهر رازهاي سر به مهر كم ندارد. سراسر فلات ايران پذيراي تلهايي از خاك است كه در دل خود قصههايي باستاني را به يادگار نگه داشتهاند. تمدن شهر سوخته در جنوب سيستان و بلوچستان يكي از قديميترين رازهاي اين كهن ديار را در ميان گرفته است. مستند شهر سوخته تلاشي است براي نزديك شدن به اين گذشته رازآلود و باز كردن گره ناگشوده نخستين شهرنشيني شناخته شده تا به امروز كه در بخشهاي جنوب شرقي كشور جا خوش كرده است. فيلم در مقام يك مستند پژوهشي گشايش خوبي دارد. تصاويري از كاوش در تپهاي باستاني كه به توضيحات كاوشگران ايراني و خارجي قطع ميشود در ابتداي فيلم تركيب ايده آلي براي طرح سوال ميسازد. بر مبناي توضيحات دكتر سجادي مسوول ايراني تيم كاوش در مييابيم كه شواهدي از سفالها و اسكلتهاي به جا مانده از مردمان نزديك به شش هزار سال پيش به دست آمده و باستانشناس ايتاليايي نيز به تفسير نتايج به دست آمده ميپردازد و حدسهايي درباره شكل زيست اين مردم بيان ميكند. جذابيت اين قسمت فيلم در اين است كه هر دو گزارش به موازات هم پيش ميرود و هيچ تلاشي از سوي كارگردان براي برجسته كردن بخشي از اين توضيحات ديده نميشود. اما در ادامه فيلم به نظر ميرسد تخيل فيلمساز او را از مسير واقعيتها و شواهد به مسير بازسازي زندگي مردمي پيش ميبرد كه دانستههاي ما از زندگانيشان به معناي واقعي كلمه «ناچيز» است. او در استفاده از تخيل در جريان اين بازسازي تا آنجا پيش ميرود كه براي اين مردم زباني برساخته ميسازد و جملاتي را كه به اين زبان ساختگي بر زبان ميرانند با زيرنويس همراه ميكند. همچنين نيمنگاهي به آيينهاي تدفين و نقوش سفالي به جامانده از اين تمدن مرموز، تخيل او را به سمت بازسازي اين صحنهها در دكوري شبيه به روستاهاي كويري رهنمون ميشود. درست از همين جاست كه دنبال كردن مسيرحفاريها به پسزمينه ميرود و تخيل كارگردان براي بازسازي زندگي مردم شش هزار سال پيش به كانون روايت فيلم تبديل ميشود.
آندره برتون از نخستين نظريه پردازان سينماي آوانگارد بر اين باور بود كه بازسازي واقعيت مهمترين رسالت سينماي مستند است . برتون در مقالهاي در اين باره نوشت: بهترين مستندها، مستند تحليلي هستند. به معناي اينكه آنها گوشهاي از واقعيت را نشان ميدهند كه به عنوان حقيقت قابل مشاهده با آن برخورد نميشود. بلكه به عنوان يك واقعيت اجتماعي و تاريخي كه صرفا ميتواند در بافتي از نيروها واكنشهايي توليد كند، درك ميشود. ثانيا اينگونه مستندهايي كه توليد ميشوند، هيچگونه ادعايي در باب عينيت ندارند. اما فعالانه موضوع خود را بر اساس ساختار و سازمان و نوع نگاه به موضوع شكل ميدهند. پس مهم است به اين نكته تاكيد شود كه مانند هر فيلم داستاني ديگر مستند نيز ساخته ميشود. ممكن است به عنوان ضبط واقعيت به آن نگاه نشود، بلكه به عنوان شكل ديگري از بازنمايي واقعيت باشد.
بر اين اساس ميتوان فيلم شهر سوخته را تلاشي براي بازنمايي واقعيتي به شمار آورد كه در طول تاريخي ديرسال تكههاي بسيار ناقصي از آن به ما رسيده و چارهاي نداريم جز آنكه اين واقعيت را با چسب تخيل به هم بچسبانيم تا به دورنمايي از آنچه در اين نقطه از زمين روي داده است دست پيدا كنيم.
شايد به همين دليل باشد كه پويش در اين فيلم از تاكيد بر نقاط درخشان كشفيات باستانشناسي شهر سوخته طفره ميرود و با اشارهاي گذرا به نقش انيميشن روي كوزه كشفشده در اين منطقه از آن عبور ميكند . او مساله پروتز چشم كشفشده در يكي از گوردخمههاي شهر سوخته را نيز به تمي فرعي در روايت فيلم تبديل ميكند. بدين معني كه سرگذشت دختري كه از اين پروتز در شش هزارسال پيش استفاده كرده است براي فيلم او بسيار بيشتر از مشخصات علمي شئ كشف شده اهميت پيدا كرده است. به اين ترتيب است كه مستند شهر سوخته به جاي گزارش صرف حفاريهاي باستانشناسي به دنبال ساختن چيزي ميرود كه برتون در نقل قول پيش گفته از آن به «واقعيت اجتماعي و تاريخي» تعبير كرده است. نكته جالب در اين بازسازي واقعيت اين است كه پويش در خلال اين كار مسيري درست عكس جهت مستندسازان جريان اصلي را در پيش ميگيرد. او به جاي شكل دادن روايت مركزي حول يك قهرمان واقعي يا تخيلي مثلا يك كاوشگر يا يك شخصيت تخيلي باستاني راه برجسته كردن اجتماع و زندگي اجتماعي را در پيش ميگيرد كه كاري دشوار و پرمخاطره نيز هست. شخصيتهاي بدون نام زن- شمن يا دختر بيمار همان قدر در فيلم اهميت دارند كه كودكان بومي امروزي آنجا كه از ميان ترانشههاي باستان شناسان ميگذرند و به بازي ميپردازند. در واقع به اين ترتيب تاريخ شش هزارساله اين نقطه از جهان به تاريخ زيست مردمانش تبديل ميشود.