عينيت و ذهنيت دماوند
از جنس همه ايرانيان
مهدي معافي
دماوند بلندترين كوه ايران و البته خاورميانه است كه ميان كوهنوردان و كوهدوستان دنيا، متناسب با ارتفاع و سختي مسيرش اقبالي معمولي و مورد انتظار دارد. بيش از 260 كوه در دنيا از دماوند بلندترند و با توجه به اينكه صعود از معروفترين جبهههايش درجه سختي بالايي ندارد، مشخص است قرار نيست كعبه آمال كوهنوردان و طبيعتگردها باشد. در مقياسي جهاني كوهي است نسبتا بلند و معمولي، البته زيبا و خوشتراش با موقعيتي ويژه در فلات ايران. عينيت دماوند همينهاست، اما ذهنيت انسان ايراني از دماوند داستاني ديگر است، اتفاقا داستاني ويژه و كاملا غيرمعمولي. براي ايراني انگار چيزي ديگر است، چيزي فراتر از يك كوه. ديدههاي امروز و ديروزتان را يكبار مرور كنيد. احتمالا دماوند را در تبليغي، نشان تجاري شركتي، برنامهاي تلويزيوني، يك اسكناس هزار توماني، مجله يا كتابي ديدهايد. حتي اگر خودش را تا به حال نديده باشيد، تصويرش را هر روز اين طرف و آن طرف ميبينيد. اين كوه در زندگي ما ايرانيها عنصر هميشه حاضر است. برايمان سرشار از معنا و خاطرات مشترك است حتي بيآنكه در موردش چندان فكر كرده باشيم يا حتي تجربه برخورد از نزديك با اين كوه داشته باشيم. اما چرا و چطور؟
تعامل طبيعت و تاريخ
معنا ذاتي نيست، بلكه ساخته ميشود. هر چند دماوند ﮐﺎﻟﺒﺪﻱ طبيعي است، اما با ورودش به دنياي انساني رنگ و بوي تاريخ ميگيرد. معناي امروزينش با دخالت ﺗﺎﺭﻳﺦ، اسطوره، ﺳﻨﺖ و تجربه زيسته انسانها در طول سالها همنشيني با ايرانيان شكل گرفته. از همان دوران كهن كه انسان با عينك اسطوره به دنيا مينگريست تا به امروز كه پديدهها را خيلي جدي دو دو تا چهار تا ميكند، دماوند هميشه بوده؛ در كنار ايراني بوده و با او زيسته است و به سبب ويژگيهاي ممتازش در فلات ايران، به سرعت راه خود را به دنياي انساني هموار كرده. آوازه بلند دماوند محصول تعامل با انسان است، محصول تعامل طبيعت و تاريخ. در نگاه انسان باستان، كوه به سبب بلندي و نزديكياش به آسمان، خود ارجمند و متعالي بود. حال آنكه دماوند بلندترين كوهها در چشم مردمي بوده كه در اين فلات زيستهاند. اضافه كنيد كه آتشفشان است و آتش خود ارج و قربي داشته. اين آتشفشان بلند در گستره وسيعي از فلات ايران به چشم ميآيد. نه فقط از تهران، از سمنان و مازندران و گرگان و قم و كاشان هم. ﻣرتفعﺗﺮﻳﻦ ﮐﻮﻩ ﺍﻳﺮﺍﻥ بيﺷﮏ ﻧﻈﺮ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺍﺣﻲ ﺯﻳﺴﺘﻪﺍﻧﺪ ﻭ آنهايي كه در ﻃﻮﻝ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﭘﺎ گذاشتهاند ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ كرده. ﺗﻘﺮﻳﺒا ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎ ﻭ ﻧﻮﺍﺣﻲ اطرافشان در شمار حوزههاي ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﻲ ﺍﻳﺮﺍﻥ هستند. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ، ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﺟﺪﺍﺩﻣﺎﻥ شناخته شدﻩ بوده. نگاهي سريع به حضور درخشان و پرتعداد دماوند در اسطوره ايراني، نشان از رابطه شگرف و احترامآميز ايرانيان با اين كوه دارد.
دماوند چون ناجي ايرانيان
سه جشن مهم ايرانيان پيوندخورده با دماوند است: جشن نوروز را به پرواز جمشيد از دماوند نسبت دادهاند. جشن مهرگان به بند شدن ضحاك در دماوند نسبت داده شده و تيرگان نيز روزي است كه آرش تير خود را از دماوند به سوي جيحون، مرز ايران و توران انداخت. داستان آرش كمانگير به تنهايي نشان از موقعيت والاي دماوند نزد ايرانيان دارد. به سلامت رسيدن تير و دورتر رفتنش دو شرط دارد كه بييكي اين مهم ميسر نيست. تير بايد به دستي توانا و پاك و البته از مكاني بلند و منزه پرتاب شود. انگار كه دماوند خود نيز ناجي ايرانيان است. روايت ديگري است از فرود كيومرث، نخستين انسان ايراني بر دماوند. در اين روايت نخستين رويارويي انسان ايراني با خاك اين سرزمين همان آشنا شدنش با دماوند است.(1)
گذر از اسطوره به تاريخ و ادبيات
مگر ميشود اين كوه بلند با ظاهري منحصربهفرد آن هم از نوع آتشفشانش مجذوب و مبهوت نكند انساني را كه با او زيسته و هر روز حضورش را درك كرده. از كهن دوران كه بگذريم، آن روزها كه بشر طبيعت را به اسطوره گره زد، در دوراني متاخر كه در تلاش بود عينك علت و معلولي علم را جايگزين اسطوره كند، نويسندگاني بودند از تاريخنگار و جغرافيدان و سفرنامهنويس كه كوتاه و بلند در مورد دماوند و داستانهايش نوشتهاند. دماوند در تاريخ طبري، مختصرالبلدان، اشكال العالم، صوره الارض، آثار الباقيه، معجمالبلدان، سفرنامه ناصرخسرو و در كتابهايي ديگر مورد توجه قرار گرفته است. گروهي از اين كتابها همان نگاه اسطورهاي به دماوند را به ارث بردهاند و گروهي ديگر مختصات طبيعي و جغرافيايي دماوند را برشمردهاند. اما بيشترين حضور دماوند در ادبيات مربوط به سرودههاي شاعران ايراني است؛ فردوسي، اسديتوسي، مسعودسعد، سوزني، خاقاني، قاآني، ملكالشعرا بهار، سياوش كسرايي، نادر نادرپور، موسويگرمارودي، شفيعيكدكني، طاهره صفارزاده، حميد مصدق و بسياري ديگر كساني هستند كه دماوند اگر دستمايه اصلي سرودههايشان نبوده، به ناچار به عنوان عنصر تاريخي و فرهنگي ايرانيان در شعرشان سرك كشيده. دماوند از گذشته دور در ادبيات ما حاضر بوده تا به امروز كه در دوران مدرن ديگر نمادي شده از ملت. بهار با قصيده دماونديه دوم دماوند را نماد بيچون و چراي ملت ايران كرد. جز اين سروده بيبديل، رمان مسالكالمحسنين از عبدالرحيم طالبوف را نبايد از قلم انداخت. اين رمان كه پيش از دماونديه بهار نوشته شده، نخستين اثري است كه تلاش ميكند دماوند را نماد ايران و مردمش كند. گرچه طالبوف آشكارا دماوند را نماد ايران نميخواند- ميتوان اين مفهوم را از لايههاي زيرين داستان او بيرون كشيد- اما بهار بيپرده و آشكار دماوند را نمادي ميكند از ملت ايران. قصيدههاي دماونديه اول و دوم در فضاي نابسامان ايران سروده شده. چه كسي ميتواند رهاييبخش مردم باشد؟ انتخاب بهار دماوند است، كوهي آميخته به اسطوره كه در ادبيات ما نمادي است از عظمت و بزرگي. او شاهد هميشه حاضر تهران و مردمش است، پس از شوربختي مردم آگاه است. دماوند مامور رهايي ايران ميشود، به خصوص كه آتشفشاني در دل دارد و نمادي است از خشم و خروش مردم و خاموش بودنش يادآوري است از خفقان دوران. بهار خطاب به دماوند ميگويد كه بند از دهانش خواهد گسست تا آتش خفته درونش را بيرون بريزد و كافران و بيخردان سفله و تزويرگران را مجازات كند.
مادر گيسو سپيد
مدتها بعد، در دوران جنگ نيز دماوند به نماد استقامت و پايداري ايرانيان تبديل شد. شاعراني در اين دوره، بسان داستان آرش، بار ديگر دماوند را در رهايي ايران از چنگ بيگانگان شريك كردند. اين سروده در ادبيات جنگ از نعمت ميرزازاده گل سرسبدشان: آنجا به برج ديدباني ايرانشهر /بالابلند، مادر گيسو سپيد، دماوند/ تا دور كرانه مرز و بوم را نگران ايستاده است.
به اعتبار حضور هميشگي دماوند در اسطوره و تاريخ و ادبيات ماست كه امروز دماوند حضور پررنگي در زندگي ما دارد. دماوند، امروز، شاخصترين نماد ايران است. از پيشينه تاريخي دماوند هم بگذريم، ظاهر دماوند به تنهايي خود امتياز ديگري است. قلههاي كمي هستند كه با هيبت مخروطي خوشتراش، ظاهري منحصربهفرد چون دماوند داشته باشند. هيبتي كه بيشترين تطابق را با ذهنيت مردم از كوه دارد. وقتي بخواهيم ساده يك كوه را ترسيم كنيم يك مثلث ميكشيم. اما معدود كوههايي در دنيا به شكل مثلثند و بيشترشان زنجيرهاي به هم پيوسته از كوهها هستند. همه كوهها به خودي خود كوه هستند ولي براي مردم آن كوهي واقعا كوه است كه در دنياي انساني كوه باشد و دماوند از اين امتياز برخوردار است. مسعود سعد سلمان بيتي دارد:
بر كوهي و به گونهي دريايي/ بر بحري و به شكل دماوندي.
انتظار داريم كه مصرع دوم اين گونه باشد: بر بحري و به شكل كوهي. اما او به جاي واژه كوه واژه دماوند را به كار برده. در ذهن اين شاعر شكل دماوند شكل واقعي كوه است. دماوند در گفتمان تاريخ ايرانيان هميشه جايگاهي داشته قابل اعتنا. اصلا دماوند قلب ايران است. موقعيت دماوند را روي نقشه پيدا كنيد. انگار كه دماوند از قلب اين گربه روييده باشد. او دربردارنده روح ايراني و بخشي از ذهنيت مشترك قوم ايراني است. معنا ذاتي نيست. معناي دماوند هم ذاتي نيست. مهم است كه بدانيم دماوندي كه ميشناسيم اين نبوده بلكه به آن تبديل شده. حضور در دنياي انساني در آن معنا ريخته و آن را به چيزي بيشتر از يك كوه تبديل كرده. بهار نيز به اين موضوع آگاه است و خود ميگويد: از خامهي تو گشت دماوند/ سرفراز كوهي كه آهنين كمر و سيم تن نبود. ذهن بهار است كه دماوند را دماوندي كرده كه در دماونديه ميخوانيم و كوه خود اين معنا را در ذاتش نداشته. دماوند معنايش را از مردم ميگيرد. بدون مردم دماوند نيز معنايي نخواهد داشت. اين معنا نه ذاتي است و نه يگانه و در گفتمانهاي جديد هر عصر تغيير ميكند كمااينكه در طول تاريخ ايراني نيز تغيير كرده. معناي اسطورهاي دماوند در شاهنامه با معناي نمادينش در شعر بهار مساوي نيست.
دماوند براي مردم همواره چيزي بوده، چيزي از جنس خود بشر. اسطوره، جايگاه عرفان، نماد، ديدهبان. كوه همواره مجال داشته تا چيزي دگر و چيزي بيشتر از كوه باشد. چه كسي ميتواند بگويد كه دماوند براي مردم فردا چه خواهد بود؟
پينوشت:
1- با توجه به اينكه منابع مختلف در دورههاي مختلف، تاريخ اساطيري ايران را به اشكال ديگري نيز روايت كردهاند، در بعضي از روايتهاي ديگر از همين داستانها از دماوند نامي نيامده است. به خصوص كه ريشه اساطير هند و ايراني مربوط به دورهاي پيش از مهاجرت آرياييان به ايران و قبل از آشنايي آنها با دماوند است.
پژوهشگر