ميكلآنژ و داود
مرتضي ميرحسيني
سال 1504 در چنين روزي ميكلآنژ از تنديس 5 متري داود رونمايي كرد.
خلق اين مجسمه مرمري كه اكنون يكي از شاهكارهاي هنر عصر رنسانس و همچنين مشهورترين مجسمه سنگي تاريخ محسوب ميشود 3 سال طول كشيد و ميكلآنژ كه به سفارش كليساي جامع فلورانس اين كار را شروع كرده بود و پيش از رسيدن به 30 سالگياش آن را به پايان برد.
او نه اولين كسي بود كه يكي از قهرمانان عهد عتيق را بازآفريني ميكرد و نه آخرينشان، اما شهرت و اعتبار ناشي از تنديس داود او را – كه پيش از آن هم هنرمند مهمي بود – به يكي از مهمترين چهرههاي تاريخ هنر تبديل كرد.
او نقاشي سقف گنبدي نمازخانه سيستين در واتيكان را (كه برخي مهمترين كار ميكلآنژ ميدانند) چند سال بعد از رونمايي از داود، يعني در سالهاي اوج شهرتش به عهده گرفت.
ميگويند داود ميكلآنژ كه برخلاف ظاهرش نمونهاي از هنر ديني شناخته ميشود سالي حدود 8 ميليون نفر را از گوشه و كنار جهان به فلورانس ميكشاند و يكي از مهمترين منابع درآمد آن شهر به شمار ميرود، هرچند دولت ايتاليا و شهرداري فلورانس درباره حق مالكيت آن باهم اختلاف دارند.
خود ميكلآنژ (مايكل آنجلو بوناروتي) هنر را با شاگردي شروع كرد، اما خيلي زود از ميانمايگي استادش دلزده شد و راه خود را از او جدا كرد. با مطالعه آثار پيشينيان و تامل بر سنت هنري يوناني - رومي و آزمون و خطاي فردي، نبوغ خود را پرورش داد و در همان سالهاي جواني خودش را اثبات كرد.
حافظهاي بسيار قوي و ذهني متمركز داشت و ميتوانست جزييات نهايي اثر را حتي پيش از شروع كار ببيند. البته مردي تلخ و تندخو و در مواجهه با مردم بسيار بيحوصله بود و حتي زمان نقاشي سقف نمازخانه سيستين همه دستيارانش را اخراج كرد و تقريبا كل كار را- كه 4 سال طول كشيد - به تنهايي پشت درهاي بسته انجام داد.
هم شيفته پروژههاي بزرگ و كارهاي سترگ بود و هم از همكاري با محافل قدرت و ثروت كه حامي چنين كارهايي بودند احساس شرم و گناه ميكرد.
هم خدمت به مسيحيت را وظيفه خودش ميدانست و هم از پذيرش سفارشهاي واتيكان اكراه داشت. هرچه سنش بيشتر شد اين كراهت هم بيشتر خودش را نشان داد و در سالهاي پيري به بيزاري علني بدل شد. به نوشته ارنست گامبريچ در كتاب تاريخ هنر روزي شخصي نامهاي را خطاب به «ميكلآنژ پيكرتراش» فرستاد و ميكلآنژ پاسخ بسيار تندي به او داد؛ نوشت: «به او بگوييد كه نامههايش را براي ميكلآنژ پيكرتراش نفرستد، چون در اينجا من را فقط به مايكل آنجلو بوناروتي ميشناسند... من هرگز به مفهوم يك كاسبكار، نقاش يا پيكرتراش نبودهام... هرچند كه براي پاپها كار كردهام، ولي آن كارها همه از روي اجبار بوده است.»
اواخر عمر براي كارهايي كه ميكرد هيچ دستمزدي نميگرفت و از اينكه بدون در نظر گرفتن منافع مادي با هنرش به خداي بزرگ خدمت ميكند احساس رضايت و خرسندي ميكرد. همه از بزرگ و كوچك، از حكومتها گرفته تا پاپهايي كه در آن روزگار يكي بعد از ديگري روي كار ميآمدند او را محترم ميشمردند و تندخويي و زبان تقريبا هميشه گزندهاش را تحمل ميكردند. حدود 90 سال عمر كرد و زمستان 1564 در رم از دنيا رفت.