هالك و بتمن به جاي رستم
ابراهيم عمران
كودكان دهه نود گهگاهي پرسشهايي دارند كه جوابگويي به آنها نيازمند ادلههاي ذهني فراواني است و اگر نتواني خوب آنان را قانع كني و در حد دريافت ذهنيشان رضايتشان را به دست نياوري، به حتم در آينده اين پرسشهاي شايد ساده امروز، چالش فردايشان شود. از جمله اين پرسشها كه براي نگارنده پيش آمد و توسط فرزند شش سالهام مطرح شد آن بود كه چرا عروسكهاي رستم و سهراب و اسفنديار و آرش كمانگير نيست. اسم اين چند شخصيت ايراني را در داستانهاي شاهنامه كه براي كودكان است، شنيده بود و گهگاهي هم فراخور وسايلي كه موجود بود، لوكيشن آن فضاها و آدمها را نيز آماده ميكرديم. هرچند به سختي. و ادامه داد كه چرا هالك و بتمن و كابوي و سوپرمن دارد و اين شخصيتها در اسباب بازي هايش موجود نيست؟ البته پرواضح است كه بچه فراخور ِ بيشتر داشتن چنين حرفي را بر زبان ميآورد و لزوما به معناي اشتياق نسبت به مابه ازاهاي ايراني نيست اين خواستهاش... ولي من به عنوان پدر و فردي كه بايد جواب قانعكنندهاي داشته باشم، ماندم كه چه بگويم و چگونه در جواب دادن به همه زواياي موجود توجه كنم. به راستي نميدانم اصلا چنين عروسكهايي وجود دارد يا نه. ولي خودم در فروشگاهها و اسباببازيها نديدم. در نهايت گفتم كه توليدكنندگان اين اسباب بازي چون قيمتشان بالاست برايشان صرفه اقتصادي ندارد. حال بماند كه توضيح اين واژگان خود به سختي ِنبود عروسكها بود. و هرچه به ذهن فشار آوردم كه چرا نبايد اين شخصيتها در بازارمان وجود داشته باشد؛ به جايي نرسيدم. اگر بخواهند در برنامههاي تلويزيون جايي برايشان در نظر گيرند كه ديگر نام برخي پادشاهان و بزرگان گذشته را حذف نميكردند...! كودك وقتي متوجه تلويزيون و ماهواره ميشود ودر برنامههايشان شخصيتهايي را ميبيند و همزمان عكسشان را در دفترهاي نقاشي هم مشاهده ميكند و زماني هم در ليوان و لباسي كه ميپوشد، يا در شهر بازيها؛ لاجرم ملكه ذهنش ميشود اين تصاوير و هرچه از پهلوانان و نامآوران ايراني بگويي؛ امري كه توجهش را جلب كند برايش معنايي ندارد. و از اين رهگذر است كه سلسله اموري سبب ميشود كودك ايراني جديدترين شخصيتهاي آنور آبي را بهتر از هم نوعش بشناسد، يا دستكمي از او نداشته باشد. حرجي بر سازنده خارجي نيست كه او دنبال سود و منافع تجاري است و ايرادي هم بر برنامههاي تلويزيونيشان هم نميتوان وارد آورد كه فلسفه بازار و تلويزيون و همكاري تنگاتنگشان هماره وجود داشته و همافزاييشان زبانزد. ولي ميتوان بر برنامهساز داخلي و شبكه نهال و پويا، خرده گرفت كه كدام شخصيت را خلق كردند كه جنبه تاريخي و اساطيري داشته باشد كه سازنده داخلي هم به دنبال ساخت عروسك و اسباببازياش برود؟ معدود شخصيتهايي كه هم مورد نظر كودكان بودهاند از جمله كلاه قرمزي و پسرخاله نيز سالها بعد عروسكهايش آمد كه آنقدر بد فرم و غيرجذاب بودهاند كه اصولا جايي پيدا نكردهاند در ماندگاري يادها و از چرخه بازار حذف شدند. حال بماند داستان پر آب چشم «دارا و سارا». فرجام سخن آنكه اگر خواهان آن هستيم كه كودكان امروز آشنايي با بزرگان داستانهاي تاريخيمان داشته باشند بايد در توليد برنامههاي جذاب و سرگرمكننده كوشا باشيم و همزمان هم اسباببازي و عروسكش روانه بازار شود. امري كه در دنيا هم وجود دارد و نداشتههاي تاريخيشان را با خلق شخصيتهاي خيالي، پر ميكنند. بد نيست نوشته را اينگونه پايان ببرم كه وقتي پسرم پرسيد راستي بنويس كوروش و داريوش و ضحاك ماردوش را هم بسازند و وقتي گفتم حتما؛ با خنده گفت: نميخواهد حالا دستور صادر كني! كه در دل گفتم اگر به دستور صادر كردن بود كه حاليه تو به جاي هالك بد اندام و بد شكل، تمثال رستم دستان در كنارت ميبود كه بسي رنج برده شد در سرايشش كه در يادها بماند...