ياد جلال
چهره ديگر جلال كه اين روزها فراوان به آن پرداخته ميشود، نقش او و راي او و مواضع او درباره مسائل اجتماعي است. از ياد نبريم جلال مردابي نبود كه در يك جا بماند. جريان جاري مواجي بود كه هميشه در حركت بود. سكون نداشت. به رم، قم، مكه و مسكو سفر كرد. كورهراههاي ايران را زير پايش گذاشت. در باب مسائل اجتماعي نظر داد. به ياد ميآورم به سال 1345 شنيدم كه از دانشسراي عالي اخراجش كردهاند. برايش نامهاي نوشتم و وي را به خرمشهر دعوت كردم. در آن نامه آورده بودم: اگر تهران سرد است به خرمشهر بياييد كه هواي گرم و مردم گرم و مهرباني دارد و وي پاسخ داد: از وقتي از مدرسه بيرونم رواندهاند، خيال سفر دارم اما كي و به كجا؟ نميدانم. در ديماه 1345 همراه دوستش هنرمند نامي هوشنگ پوركريم به خرمشهر آمد و افتخار ميزبانياش را داشتم. در آن سفر نظرم را درباره «غربزدگي» پرسيد. از سر جواني گفتم: با برخي آراي وي هماهنگ نيستم و وي با مهرباني گفت: سخنان من و آراي من آيات محكم نيست. جوان بنويس...
ميتوان با جلال در آراي اجتماعياش هماهنگ و همراه نبود. اما نميتوان از ياد برد كه وي كوشيد پاسخي به پرسشهاي زمانه خويش بدهد. اينكه در اين روزگار هر جا چاله چولهاي است و هر جا ستمي ميرود جلال را مقصر بدانيم و به او دشنام دهيم و به دشمني رويارويش بايستيم، كاري است نه چندان خوش. جلال به روزگار خويش، نقش خويش بر زمانه نهاد. به پاكدلي و آزادگي در راه مردمش گامها زد. به جد و جهد و به جان كوشيد... از او بياموزيم، بسيار بياموزيم.