سينما حاضر، سينما غايب
مينا اكبري
سالنهاي خالي و پردههاي تاريك. اين روزها وقتي به سينما فكر ميكني جز همين تصوير چيز ديگري به ذهن نميرسد. كرونا هر تجمعي را ممنوع كرده است. واقعيتي بديهي و خستهكننده كه بايد منتظر پايانش ماند ولي پرسشي كه آزار ميدهد، اين است اگر سالنهاي سينما پر شوند و دوباره پرده جان بگيرد، قرار است به تماشاي چه چيزي بنشينيم؟ به تماشاي كمديهاي مبتذل دست چندم و آثاري كه تنها يادي از موفقيت سينماي ايران در دهههاي گذشته با خود دارند بيهيچ شباهتي. فيلمهايي ترسخورده از سانسور و توقيف كه در آن زنان در برابر ظلم روزمرهاي كه بر آنها اعمال ميشود، سكوت اختيار ميكنند.
در روز ملي سينماي سال ۹۹ و در دوراني كه تحولات سياسي و اتفاقات اجتماعي و فرهنگي، زنان را نسبت به پيرامون و جامعه خود بدگمان كرده، آنها نااميد، تنها دلخوش به واكنشهايي هستند كه شايد بتوانند خودشان را از دل بحرانها به سلامت به دوران ديگري برسانند. در چنين شرايط تلخي همه چيز در روزمرگي بيهودهاي فرو رفته و اگرچه گاهگداري شعلهاي روشن ميشود، اما خيلي زود در هياهوي سكوت فراموش ميشود.
چندين دهه گذشته و در اين روز تعيين شده براي گراميداشت هنر هفتم هنوز بايد از خودمان بپرسيم مگر سينمايي مانده و مگر اصلا ما سينما ميخواهيم؟ اما در كنار چنين پرسشهاي كليدي يك پرسش آزاردهنده ديگر هم وجود دارد: تكليف تصوير زنان در سينماي ما چيست؟ اين سوال البته زيرشاخهاي از پرسشي اصليتر است: اينكه جامعه ايراني و طبقه حاكم ميخواهند با زنان چه كنند؟ تفكري كه حضور زنان را حتي روي جلد كتاب درسي تحمل نميكند چه آيندهاي براي دختران حذف شده قرار است رقم بزند؟ در اين آشفته بازار سينما كجاست؟ چقدر بازتابدهنده و راوي روزگاري است كه بر زنان ميگذرد؟
نگاهي به پيشينه سينما در چهار دهه گذشته شايد تصوير كمي روشنتر از حضور زنان به دست بدهد. سينمايي كه در آن كمتر شاهد قهرمان زن در چارچوبي مستقل از تفكر مردسالار حاكم بر جامعه بوده است. در جامعهاي كه جنسيت و تبعات و عوارض آن هنوز هم معضل لاينحل جامعه ناهمگون ماست. زنان ميان جامعهاي كه هنوز از يك سو به شدت به سنتهايش وابسته است و نظامي كه سبك زندگي مطلوب و سياستهاي راهبرديش بر دو عنصر مذهب و سنت استوار است سرسختانه به دنبال جايي براي ايستادن و حضور داشتهاند. براي همين اگرچه ميانگين آگاهي و رفتارهاي فراجنسيتي و دموكراتيك بالا رفته اما كساني كه براي تثبيت و هنجار شدن اين ارزشها تلاش ميكنند و هزينه ميدهند، كماكان زنان هستند.
حاصل اين وضعيت، موقعيت غمانگيز و كماكان دشواري است كه زنان در جامعه دچار آنند. همچنان در طبقات بالاي هرم قدرت جاي آنان خالي است و حتي وقتي كه مجالي براي حضور پيدا ميكنند اين حضور تشريفاتي و نمايشي است. چتر حمايتي قانون همچنان بر سر زناني كه از سوي مردان مورد ظلم واقع ميشوند، حضوري متزلزل و ناامن دارد. خشونت جنسي، سكسيسم و انواع تبعيضها عليه زنان همچنان بخش وسيعي از اخبار روز جامعه را تشكيل ميدهند و هر چند وقت يكبار خبري تكاندهنده از قرباني شدن زنان افكار عمومي را شوكه ميكند. وقتي در كل جامعه قوانين در مواجهه و قياس با قدرت مردانه معنا مييابند و تعريف ميشوند، بديهي است كه سينما، خاصه سينماي ايران كه عمده آثارش مضامين اجتماعي رئاليستي دارند، به عنوان آينه تمامنماي فرهنگ و ماوقع جامعه نميتواند تصويري خارج از اين كشمكش ارايه دهد.
نگاهي به فهرست آثاري كه طي اين چهل سال حضور زنان در آنها تابوشكن، خطشكن، حساسيتبرانگيز يا جريانساز تلقي شده؛ نشان ميدهد كه معيار و محك كنشمندي پروتاگونيست زن در سينماي ايران تا چه حد به مختصات روابط كاراكتر با مردان، دنياي مردانه و ساختار مردسالارانه قدرت وابسته بوده است.
سينما ثبت تصور ماست از تصويري كه از خود داريم. زنان در ميانه اين تصوير نشستهاند. چه در پيچ خيابان و چه در كنج خانه و هنوز سوال اصلي و پاسخ اصلي با آنان است. داستاني كه شروع شده و پايانش هنوز فرا نرسيده است.