بياعتنا به عناوين و القاب
محمد باقر بختيار
بر اين باورم سكوت و شكستن قلم جفايي بس بزرگتر از ترديد است، چراكه همه قلم به مزدان در تمامي تاريخ بر فراخور حال و خواست اربابان خود وقايع را به ميل نفساني مصادره به مطلوب كرده و همه حقيقت را وارونه به خورد نسلهاي بعد خود دادهاند.
حال ميخواهم به امر تو و با ياريات تابوشكني كنم و در رساي مردي قلم بزنم كه تمامي بودنم با او جزء قرابت و پرورش عشقِ به تو چيز ديگري ياد نگرفتم و ياد ندارم.
بار خدايا تو را شاكرم كه در زندگيام انسانهايي متقي و پاكانديش چون شهيد حاج داوود كريميها را سر راهم قرار دادي تا راه را گُم نكنم و سِره را از ناسِره تشخيص دهم شاهد ادعايم رفتار و قلمفرساييهايي بود كه پس از شهادت مظلومانه آن عزيزِ مخلص و بيريا از تمامي كساني منتشر شد كه او را ميشناختند و در دوران حياتش با او حشر و نشري داشتند، حتي كسانيكه بر اِريكه قدرت تكيه زده و چسبيده بودند و به خاطر دو روز اين دنياي دني زبان و نصايح او را برنميتابيدند و با بيمهري هر چه تمامتر چه جفايهايي بر او روا داشتند اما در آن لحظه نتوانستند از حقيقت وجودي او چشمپوشي كنند و به ناچار معترف صداقت رفتاري و گفتاري او در همه عرصههاي زندگياش شدند.همه بدانند حاج داوود عزيز در تمامي حوزههاي ميداني عمل، به دور از هواي نفس فكر ميكرد و فقط و فقط هدفش نتيجهاي جز رضاي خداوندي چيز ديگري نبود.
او اگر روزي بنا بر لياقتش فرمانده قرارگاه جنوب بود همانقدر ذوب در خِرد توحيدي بود كه زماني هم بهرغم همه بيمهريهاي در حقش براي اينكه از قافله رهپويان و همرزمانش جا نماند به عنوان بسيجي گمنام به عنوان آهنگر در عمليات والفجر هشت شركت ميكرد و براي آن بزرگمرد پاسدار بسيجي، همه آن عناوين پرطمطراق و مواهب ظاهري دنيوي جز پر كاهي ارزش ديگري نداشت.
يادم نميرود زماني كه گروهك رجوي ملعون
به وسيله صداميان و توطئهگران بينالمللي با تمامي امكانات نظامي از بخش غربِ زخمي سرزمينِمان يورش آوردند مجددا مردانِ مردي چون آن فرمانده مخلص سردي و گرمي كشيده دوران سخت قبل و بعد از انقلاب و همرزمان دليرش وارد عرصه دفاع از سرزمين مقدسمان شده و بدون درنظر گرفتن و قائل شدن هيچ جايگاهي براي خود تنها به دفع بلا محو و شّر دشمن ياغي بر آمده و به هياهوي كساني كه از نقش پُررنگ او در حوزه ميداني احساس ناامني ميكردند و سعيشان در آن مقطع حساس كه دشمن وحشي همه امنيت ما را به سخره گرفته و اولويتشان نه دفع شر بلكه حفظ جايگاه بود و بدين منظور با پيشنهاد منطقي و عاقلانه بعضي دلسوزان نظام مبني بر دادن مسووليت عمليات به آن شهيد بزرگوار مقاومت ميكردند اما آن عزيز مظلوم بدون اينكه چنين رفتاري بر او ذرهاي اثري سوء بگذارد بهرغم تن مجروحش كه روز قبل بر اثر بمباران دشمن ياغي اتفاق افتاده بود استوار و پايدار با فعاليت شبانهروزي بهدنبال خنثي كردن توطئه دشمن زبون بود يادم نميرود آن لحظهاي را كه پس از مدتي در يكي از ساختمانهاي شهر اسلامآباد سعادت ديدارش را خداي منان نصيبم كرد و از فرط خوشحالي او را در بغل گرفتم و از روي علاقه بدن او را ميفشردم ولي متاسفانه بدون اينكه آگاهي از بدن مجروح او داشته باشم به ناگاه با اشاره دوستان حاضر در آنجا تازه فهميدم آن بزرگوار چه دردي را تحمل كرده و وقتي به چهره آن عزيز نگاه كردم تنهاي تنها لبخندي آرام ولي پر درد در چهرهاش را مشاهده كردم و از اين همه صبوري جز غبطه و شرمندگي چيز ديگري برايم نماند.