نگاهي كوتاه به فيلم لتيان اولين ساخته علي تيموري
سدي كه نشكست!
شاهين محمدي زرغان
لتيان ادامه فيلمها و پيرنگ محبوب اين روزها كه حول راز و برملا شدن راز ميچرخند، قرار ميگيرد. اين فيلم بيشترين ضربه را از فيلمنامه ميخورد. شخصيتهاي داستان كارگر فيلمنامهنويس هستند. بدين معني كه هر يك با وظيفهاي كه در پيشبرد داستان دارند، تعريف ميشوند. آنها در جهاني كه قرار است ساخته شود، هويت پيدا نميكنند زيرا نقش آنها از قبل مهندسي شده است. آنها مسوولند تحت هر شرايطي فارغ از شرايط كار خود را انجام دهند. براي مثال حسن معجوني فقط شوخي ميكند و بامزهبازي درميآورد يا پسربچه آنجاست تا برملا شدن راز را به اطلاع ديگران برساند. هر چند جزيياتي مانند كيفي كه هميشه در دست شخصيت طاها با بازي امير جديدي است، ما را به اينكه او چه شخصيتي دارد، نزديك ميكند اما كافي نيست. كارگردان تلاش كرده بدون اضافهگويي و با تصاويري حساب شده نقص فيلمنامه را جبران كند. در برخي مانند نماهاي پنجره و نماي 3 زن كنار قايق موفق به معناسازي و ايجاد تصوير سينمايي است و در برخي مانند غلبه نور قرمز به زيادهگويي ميافتد كه كاركردي مشابه بازي و ميميك امير جديدي دارد كه در ادامه به آن ميپردازم. در ادامه توضيح ناكافي بودن اين جزييات ميتوان به 3 فيلم ديگري كه در گوشهاي از تصوير در حال پخش است، توجه كرد. اگر اشتباه نكنم دو ارجاع آن «اينجا ته دنياست» ساخته زاويه دولان و «فورس ماژور» به كارگرداني روبن اوستلوند باشند. در اولي آنچه حائز اهميت است نسبت روابط و پيچيدگي آن است و در دومي موقعيت اخلاقياي است كه مطرح ميكند. اما در لتيان در هر دو حوزه برقراري نسبت بين شخصيتها و ساخت موقعيت كلي اخلاقي ناتوان است و فقط در حد ناكافي مجال بروز پيدا ميكنند. مهمترين مسالهاي كه در لتيان ديده ميشود، انتخاب راه راحتتر و آسانتر براي رسيدن به نقطه پايان است. فرض كنيد قرار است از نقطه الف به نقطه ب برسيم. در يك حالت فرآيند و مسير اين حركت مهم است و در حالت ديگر فقط رسيدن به نقطه ب. لتيان حالت دوم را انتخاب كرده و مسير را كاملا ناديده گرفته است. طاها با مدل حرف زدن، تن صدا و چشمهاي دريده از همان دقايق اول، نقطه پاياني را براي ما باورپذير ميكند و فقط منتظريم، بلايي سر ديگران دربياورد. فيلم ادعاي روانشناسي يك موقعيت را دارد اما مهمترين جنبه آن يعني مسير و فرآيند الف به ب را كاملا ناديده ميگيرد و با درنظر گرفتن ابتداييترين مولفههاي شخصيتي، بدون زحمت، مخاطب را آماده نقطه نهايي ميكند. در نزديكي سد لتيان راز درنهايت با كشوقوس خستهكننده و بدون گرهافكني برملا ميشود. اتفاقي كه بايد سد را بشكند و با سيلي كه راه ميافتد، همه را غرق كند. اين استعاره مكان و نام فيلم را هم اگر بتوانيم به داستان بچسبانيم اما وقتي نه فرآيندي طي شده، نه بين افراد رابطه قابل اعتنا و مشخص شكل گرفته و نه كنش دروني جاري است از همان مولفههاي گلدرشت كمك ميگيرد. در اينجا به ناچار ويراني با تصميمي كه نه به شخصيت بلكه به چهره و ميميك طاها بازميگردد، سرهمبندي ميشود و اين ويراني طي يك فرآيند و مسير شكل نميگيرد.