فصل اول - يكتاانگاري اخلاقي-۳
يكتانگري اخلاقي افلاطون و ارسطو
بيخو پارخ
همانگونه كه در بخش گذشته آمد، ديدگاه افلاطون درخصوص روشهاي زيستن نظر عمومي او براي زندگي مردم عالم بود.(1)
بنابراين به نظر او يونانيان مردماني والاتر از مصريان و پلونيزيها محسوب ميشدند، زيرا برخلاف آنها كه ديدگاه عملي و ابزاري از دانش را پيشه كرده بودند، دانش را به خاطر دانش دنبال ميكردند و تامل و تفكر خالص و تئوريپردازي را مدنظر داشتند. افلاطون تصديق ميكرد كه يونانيان از ديگران چيزهاي زيادي آموختهاند، اما اصرار داشت كه همواره آموختهها را پالايش و توسعه دادهاند. البته اشتياق يادگيري از ديگران و به قول فيثاغورث ميل به سفر براي تئوري بيانگر برتري يونانيان است (Halbfass,1990,pp.6f). اين واقعيت هم كه يونانيان رژيم پژوهش آزادي براي تفكر عقلاني و ديگر حرفهها ايجاد كرده بودند در حالي كه جوامع ديگر با استبداد و ستمگري دمخور بودند، دليل ديگري بر برتري يونانيان در آن روزگار بود. اين برتري بر اصول حاكم بر روابط ميان يونانيان و غيريونانيان تاثير داشت. به نظر افلاطون، همه يونانيان يك قبيله خويشاوند و طبيعتا دوست بودند. درگيريهايشان جنگ نبوده و تحت قواعد خاصي اداره ميشد. مثلا بايد در نزاع ميان خود از رفتار خشن پرهيز ميكردند و يكديگر را به بردگي نميگرفتند. اما غيريونانيان دشمنان طبيعي يونانيان محسوب ميشدند و اين محدوديتها در روابط با آنها اجرا نميشد. افلاطون مخالف جنگ براي عظمت ملي و كشورگشايي بود، اما مثل ارسطو حكومت بر مردمان فروتر را تجويز ميكرد
(Tuck, 1999, p.53; Aristotle, Politics, p.12). ارسطو هم با افلاطون در مورد تنوع جهان طبيعي موافق بود و آن را به عنوان لازمه كمال الهي ميدانست. به نظر ارسطو هر موجود داراي طبيعتي (واژهاي كه به جاي مثل افلاطون انتخاب كرد) خاص خود است كه ذاتي خودمتحرك و پويا دارد. همه افراد در يك نوع موجود، داراي ذات يا طبيعت مشترك هستند و سعادت، كمال و مشاركت مخصوص هر موجود در توازن جهان با تحقق پتانسيلهاي هر نوع تامين ميشود. ديدگاه ارسطو درباره طبيعت بشر تا حدودي با افلاطون متفاوت بود. او براي روح شأن متمايزي قائل نبود و اميال به نظرش كمتر ياغي و بينظم ميآمد. در ديدگاه ارسطو هم عقل بالاترين استعداد آدمي بود كه طبيعت عملي و نظري داشت. عقل نظري جاودان و الهي بود و با اينكه بخش مهمي از طبيعت آدمي بود، از خارج انسان وارد او شده بود. عقل نظري از عقل عملي بالاتر بود چون خودكفا و آزاد از محدوديتهاي دنيوي بود و آدمي را قادر ميكرد تا در وجود خداگونه مشاركت كند ( Ethics, 1995, Book X,Ch. VIII ). به عكس زندگي با عقل عملي كه مربوط به توسعه و تمرين فضايل اخلاقي و سياسي نظير عدالت و شجاعت بوده و با انسانهاي ديگر سروكار دارد، زندگي متعهد به تامل نظري خودكفا بوده و آزاد از واكنش انسانهاي ديگر است. اين نوع زندگي با موجودات ناميرا و ثابت سروكار داشته و بيشترين افتخار و ارزش را دارد و بالاترين شادي ماندگار را ايجاد ميكند. به بيان ارسطو، تامل نظري كه مناسب هر موجودي است، چيزي است كه بنا به طبيعتش براي هر موجودي بهترين و لذتبخشترين است. به نظر او هيچ حيواني شاد نيست چون حيوان به هيچ وجهي نميتواند تامل داشته باشد. براي ارسطو زندگي نظري متعهد به مطالعه الهيات يا فلسفه اولي، رياضيات و فيزيك است كه در ميان آنها الهيات از منزلت بيشتري برخوردار است. حتي در اينجا هم چون به نظرش لذت استراحت بيشتر از حركت بود يعني غور درحقايق تاملي موجود را لذتبخشتر از پژوهش درباره آنها ميديد ( Ethics, 1995, Book X,Ch. VIII ), براي ارسطو بهترين زندگي آن است كه مختص پرستش و تامل در خدا باشد (Ross,1956, p.234) . البته ارسطو گاهي استدلال كرده كه چون آدمي در اجتماع زندگي ميكند بايد فضايل مناسب را هم ترويج و تامل را با زندگي اخلاقي و سياسي تجميع كند، اما روشن نميكند كه چنين زندگي متوازني را از زندگي تاملي خالص پايينتر يا بالاتر ميداند (Ross, 1956, pp. 232-4; MacIntyre, 1985, pp. 137-53) . به هر حال متقاعد شده بود تنها زندگي كه تامل در آن نقش مسلط را داشته باشد درخور شأن انسان و شاد است. دومين زندگي، زندگي ارزشمند براي او حياتي بود كه وقف فضايل اخلاقي و سياسي و عقل عملي شود و به نظرش از همه انواع زندگي معمول شهروندان بالاتر بود. نوع سوم يا زندگي درگير با فعاليتهاي توليدي كمترين ارزش را براي او داشت. البته چون آدميان را از نظر پتانسيلها متفاوت ميدانست بر آن بود كه فقط تعداد معدودي از انسانها ميتوانند به والاترين زندگي دست يابند، تعداد بيشتري به زندگي نوع دوم و بيشتر مردم به زندگي نوع سوم دست مييابند و برخي كلا مناسب بردگي هستند. به نظر ارسطو يك جامعه مناسب جامعهاي است كه اين سلسله مراتب را محترم بشمارد و شرايطي بسازد تا هر نوع زندگي اهميت و شناسايي مربوطه را كسب كند. بهرغم تفاوتها افلاطون و ارسطو هر دو يكتانگر اخلاقي بودند و همه پنج فرض يكتانگري اخلاقي را كه برشمرديم، دارا هستند. هر دو روشهاي زندگي فردي و جمعي را برمبناي اينكه كدام استعداد آدمي نقش هدايتكننده را داشته باشد، درجهبندي كردند و مقام هستيشناسي و شأن زندگي فرد را براساس ديدگاهي متافيزيكي درباره انسان و جايگاه او در جهان ردهبندي كردند.
ترجمه و تلخيص: دكتر منيرسادات مادرشاهي
پينوشت:
-1 (Halbfass1990, p 14 )
میگوید که یونانیان مخالف فراگیري زبان خارجی بودند و حتی در آثار علمی کلمات خارجی یا« بربر» را با عبارات زبان خودشان جایگزین می کردند. حتی نامهاي خارجی خدایان را به نامهای یونانی تغییر میدادند. انگار که همه خارجیان خدایان یوناني را پرستش میکنند و فقط نامهای متفاوت استفاده كرده و با الفبای متفاوتي مینویسند... .