در باب «بهت»
چگونه شاهكار بيافرينيم؟
احسان زيورعالم
كرونا هر چه نداشت يك حسن جذاب داشت. فيلمهايي كه در صف اكران جامانده بودند و گويا قرار نبود رنگ پرده سينما به خود ببينند، ناگهان طي فرآيندي جهاني به اكران در فضاي VOD رضا ميدهند تا ما مخاطبان تشنه در اين بيابان بيفرهنگي، كمي از آثار هنري جامانده سيراب شويم. حجم بالاي فيلمها ناگهان حق انتخاب نداشته را توسعه داد و ما در صفحات شبيه به هم VODها با نامها و نشانها روبهرو شديم. حالا كافي بود كنترل تلويزيون را چند بار فشار دهيم تا با انبوهي از انتخاب مواجه شويم و از بخت خوبم يكي از اين انتخابها برايم فيلم «بهت» بود ساخته عباس رافعي. فيلم را رافعي كه يد طولايي در ساخت فيلم دارد، سه سال پيش توليد كرده و حالا چرا به اكران نرسيده خدا ميداند؛ اما محصول تماشاي فيلم يك «بهت» دروني بود. به عبارتي ميشد تجربه ديدن فيلم را هم با عنوان «بهت 2» توليد كرد.
فيلم داستان زن و شوهري بورژواست كه بچهدار نميشوند و رحمي اجاره ميكنند، ناگهان زن حامل بچه مبتلا به سرطان ميشود، شوهرش دبه درميآورد و تلاش ميكند در يك تصادف سازمانيافته بچه را بكشد. همه اين تكههايي كه گفته شد ميتواند فيلمي را جذاب كند، به آن بعد جنايي ببخشد و اصلا وجوه فلسفي به فيلم بيفزايد؛ اما در فيلم عباس رافعي همه چيز خندهدار طي ميشود. مثلا شوهر براي آنكه همكارش را راضي كند با موتور به زنش بزند تا بچه سقط شود، از دستپخت زنش به رفيقش ميدهد و در سكانس بعدي چنان با لطافت موتورش را به زن (رعنا آزاديور) مماس ميكند كه تهش جنين دچار قلقلك شود؛ اما نتيجه قطع اميد پزشكان از زنده ماندن مصدوم است!
البته شاهكار فيلم جايي است كه اصلا نميدانيم چرا شوهر پايش را در يك كفش كرده كه بايد بچه سقط شود و پول ردوبدل شده برايش مهم نيست. چرا چنين عاشق سينهچاكي دست به حماقت ميزند و اصلا اين حماقت ناشي از چيست. عباس رافعي تحصيلاتش در حوزه ادبيات نمايشي است؛ اما آنچه از او در «بهت» ميبينيم ناديده گرفتن سادهترين اصول فيلمنامهنويسي است. از همان آغاز فيلم، جايي كه زوج آتنا و فريد سوار بر ماشين ميشوند و اين قرار است يك آغاز باشد، بدون هيچ كاركردي. اصلا كل فيلم محصول نماهاي بيكاركرد است. بيشمار نماهاي بيهودهاي در فيلم است كه يك شخصيت در حياط بيمارستان ايستاده است. مدام از خودم ميپرسيدم براي چه؟ يا جايي مهتاب كرامتي در نقش آتنا پس از يك خريد – كه اصلا بار دراماتيك ندارد و هيچ جاي فيلم به آن خريد هم ارجاع نميشود - كنار خيابان ايستاده، چند دقيقه صبر ميكند تا شوهرش او را سوار كند، خب براي چه؟
گاهي اوقات شما ميگوييد فيلمنامه و كارگرداني بد را با بازي خوب بازيگران ميشود تحمل كرد. از هيچ چيز بازيگران «بهت» نميشود دفاع كرد. اگر قرار است با يك فيلم رئاليستي روبهرو باشيم، در مقابل با بازي فراسوررئاليستي درگير ميشويد. انگار نه انگار مهتاب كرامتي بازيگري است باتجربه، او حتي از پس بهتهاي مداوم فيلم هم برنميآيد. او شيء بيهودهاي است كه در فيلم كمي راه ميرود و بيشتر رانندگي ميكند. همه چيز در يك تصنع ناكجاآبادي اسير ميشود. حتي نميشود توجيه كرد با اثري فرماليستي يا سبكگرا روبهروييم. در واقع ما با هيچ چيزي مواجه نيستيم جز اتلاف وقت. همانطور كه بازيگران در فيلم وقت خودشان را تلف ميكنند يا پشت فرمان ماشين و موتوسيكلت يا وسط حياط بيمارستان. جزييات بيهوده در فيلم آنقدر زياد است كه حتي چند نما از پيچيدن موتور در خروجي بزرگراههاي تهران را شاهديم. خب به چه درد ميخورد وقتي قصهاي نداري.
مشكل از زماني آب ميخورد كه تيم توليد دور هم جمع ميشوند و يكي آن وسط ميگويد آقا رحم اجارهاي موضوع جذابي است و ميشود «بهت». آنچه جذاب است موضوع نيست، روايت و داستان است. همانچيزي كه رافعي فراموشش ميكند. داستاني در كار نيست، بخشي از بدن يك زن در ميان است كه كسي هم نميتواند برايش تصميمي بگيرد. حتي اگر موضوع رحم اجارهاي را از فيلم حذف كنيد هم اتفاق خاصي رخ نميدهد. چون گروه فيلمسازي حتي به خودش زحمت نداده است ابعاد مختلف اين موضوع را بررسي كند. به هر حال رحم اجارهاي هم پرسشي بنيادي در حوزه فلسفه است و هم در حوزه جامعهشناسي. فيلم به هيچ كدام از اين موارد پاسخ نميدهد. حتي دوقطبي فاجعهبار فقير و غني درون فيلم هم كاركردي ندارد. اساسا فقري كه موجب پايبندي زن به اجاره دادن رحمش ميشود در فيلم متبلور نميشود. حتي ميپرسي اين زوج فقير درگير چه بحراني هستند كه چنين تصميمي براي زندگي خود ميگيرند. در آن سو كه با قشري به ظاهر تحصيلكرده و دانشگاهي روبهروييم، به اندازه يك خط ديالوگ بحران فلسفي رخ نميدهد. تفاوت طبقاتي هم خانه دو زوج است كه در يكي چاي سرو ميشود و در ديگري قهوه يا فقرا قيمه ميخورند و اغنيا سالاد سزار. مبتذلترين شكل مواجهه با مسائل انساني در سينماي ايران، سينمايي است كه همان بهتر در VOD دنبال شود تا روي پرده سينما.