بازار كتابهاي آموزشي در حوزه سينما و تئاتر از قديمالايام داغ بوده است. كافي است كتابي به شهرت برسد تا با چاپهاي متعددي روبهرو شود. ميل به نوشتن در ميان جوانان زياد است و بيش از همه تب فيلمنامهنويسي در دهههاي اخير اوج گرفته است. هنوز با گذشت شصت سال از چاپ نخستين شماره آموزش نمايشنامهنويسي به قلم لاجوس اگري و ترجمه مهدي فروغ، اين كتاب در بازار كتاب فروش مناسبي دارد. هنوز سيدفيلد و مككي با گذشت سه دهه از انتشار آثارشان محبوبند و در دانشگاه و آموزشگاههاي هنري تدريس ميشوند. البته با اين واقعيت هم روبهروييم كه با شهرت يك كتاب و مشهور شدن، انحصاري در فروش و توزيع آن كتاب پديد ميآيد. در امريكايي كه سيدفيلد و مككي در آن اولين نسخه آثار مكتوبشان را منتشر كردند، سالانه دهها كتاب آموزش فيلمنامهنويسي و نمايشنامهنويسي نگاشته ميشود. توليد محتوا در اين حوزه به شدت قدرتمند است و صنعت عظيم فيلمسازي و اكنون سريالسازي منجر به يك چرخه كنشمند در توليد محتواي آموزشي شده است كه به لطف فضاي مجازي بخش مهمي از اين محتواها به دست مخاطب ايراني نيز ميرسد. در چنين وضعيتي اما نياز به توليدات داخلي نيز واجد اهميت است. پيشتر كتابهاي فارسي در حوزه نوشتن از يك رويكرد تقليدي رنج ميبردند يا آنكه نويسنده بين زبان ترجمه - به سبب استفاده از منبع خارجي - و زبان شخصي دچار مشكل ميشد. اهرم فشار نوشته حميد بشيري اما كمي متفاوت است. زبان سادهاي دارد و تلاش كرده است از الگوهاي تازه نويسندگي در حوزه آثار آموزشي بهره برد. به جاي كليگويي نيز به يك ايده رسيده است، ايدهاي كه عنوان كتاب هم از آن نشات گرفته است. كتاب اهرم فشار خواندني است و زياد وقتتان را نميگيرد. از چند تمرين تشكيل شده است كه ميتواند شما را مجاب به نوشتن و ديدن كند و البته كنجكاو كه چطور در بازار داغ ترجمه كسي كتابي تاليف كرده است. اين گفتوگو پاسخ به برخي از اين پرسشهاست.
عموما كتابهاي سينمايي به خصوص در حوزه آموزش، منابع امريكايياند و بازار چنين كتابهايي نيز با اسامي چون سيدفيلد و مككي اشباع شده است. همين مساله مانع تجربه شدن كتابهايي نظير اهرم فشار شده است. براي من اين موضوع جذاب است چه شد تصميم به نوشتن چنين كتابي گرفتيد؟
سوال شما سوالي چند لايه است. بايد به تمامي لايهها پاسخ داد تا به جواب اصلي رسيد. منابع امريكايي، منابعي فرموله شده هستند. يعني ادعا دارند همه چيز را در دل نظريه خود جا دادهاند. يك اكسير، يك قاعده كلي كه با هر داستاني سراغش بروي، هر ژانري را در آن اعمال كني، پاسخ خواهي گرفت. بايد گفت اين قاعده موفق نيز عمل كرده است. اين ادعا پيشتر نيز از سوي هگل؛ فيلسوف آلماني نيز مطرح شده بود كه من تمام فلسفه را در دستگاه فكري خودم گنجاندهام و جالب اين است كه به سرعت از سمت سورن كيركگارد؛ فيلسوف دانماركي مورد هجمه و انتقاد قرار ميگيرد. از طرفي ما نظريهپردازان اروپايي را نيز داريم كه كمتر مورد وثوق مخاطب و مصرفكننده ايراني است، چراكه جان كلام امريكاييها را ندارد. دليل آن هم اين است كه نيازمند انديشه و تطبيق از سوي هنرمندي است كه ميخواهد از آن قاعده پيروي كند. مخاطب ايراني متاسفانه به دنبال الگوي آماده است؛ اصطلاحا خلق اثر هنري بدون درد و خونريزي؛ به دور از انديشه. نكتهاي كه من به عنوان پژوهشگر دارم اين است كه همه آنچه كتابهاي آموزشي امريكايي دارند، همه قواعد نيست. حتما و قويا مسائلي وجود دارد كه در آن قواعد ناديده گرفته شده است. همانگونه كه سورن كيركگارد با مطرح كردن مباحث فلسفي خود، هگل و دستگاه فلسفياش را زير سوال برد. براي آنكه شائبه ايجاد نكنم بايد بگويم اين به معني طرفداري صرف از طرز فكر اروپايي نيز نميشود. من از برچسب خوردن فراريام. مساله من، مساله انديشيدن و به انديشه وا داشتن مخاطب است. قطعا اولين مخاطب من، مخاطب ايراني است. من توهم فقط براي ديگران كار كردن را ندارم. اگر نظريهاي دارم، اول بايد در كشور خودم كاركرد داشته باشد و اين باز به معني اين نيست كه جهاني فكر نكنم. سوال من اينجاست، آيا علوم انساني با نظريهپردازي و تمام آنچه به انسان در ارتباط است، مرتبط نيست؟ آيا كسي ميتواند ادعا كند انسان را به مثابه انسان تمام و كمال در تمامي ابعاد فيزيكي، روحي و رواني، انديشهورزي و... شناخته است؟ آيا اين امكان وجود ندارد كه امروز نكته جديدي درباره انسان بياموزيم كه ديروز از وجود آن بياطلاع بودهايم؟ آيا بر اساس شناختههاي جديد نميشود قوانين جديد نوشت؟ پس تا زماني كه انسان در حال شناخته شدن است، قوانين جديد نيز متولد ميشوند.
از طرفي بايد اين را بگويم كه ديگر دوره جامعالاشرافي در علوم مختلف به پايان رسيده و حناي اين طرز فكر حداقل در نزد من ديگر رنگي ندارد. روزگاري ما يك طبيب داشتيم كه براي هر دردي نسخه ميپيچيد؛ از دندان درد تا بيماريهاي روحي. اما حالا ما علاوه بر داشتن تخصص، فوق تخصص نيز داريم. مثلا در بيماري چشم كه خودش جزيي از كل انسان است، متخصص چشم با فوق تخصص عنبيه داريم. به عبارتي از رويكرد تلسكوپي و كليبين به رويكرد ميكروسكوپي يا جزييبين كوچ علمي كردهايم. نگاه من به نظريهپردازي از اين زاويه ديد است كه علاوه بر نترسيدن از انتقاد به بزرگان در كنار حفظ احترام به آنها، نگاهي جزيينگر دارم. روزگاري فقط هفت عنصر داستاني داشتيم كه من به آنها عناصر حياتي درام ميگويم كه نبودشان به معني خلق نشدن درام است؛ به عنوان مثال كاراكترپردازي، پيرنگ، درونمايه و... .
اما حالا وقتي از عناصر داستاني صحبت به ميان ميآيد از نيرنگ بتمن، عذر فرويدي و... ياد ميشود. اينها از كجا آمدهاند؟ اين را بگذاريد در كنار اين موضوع كه اساسا هر عنصر داستاني، پديدهاي تكبعدي نيست و داراي سه بعد مشخص است. يك حجم است. طول و عرض و ارتفاعي دارد. اينها نكات مغفول مانده در توليد نظريه است كه براي من جذاب است. جاي خالي اينها من را به فكر وا داشت كه وقتش شده، بايد دست به كار شد.
نوشتن كتب آموزشي به خصوص در حوزههاي تخصصي اين هراس را ايجاد ميكند كه مبادا زبان نوشتاري ثقيل و نامفهوم باشد. شما ادبيات سادهاي در كار انتخاب كرديد، نگاهتان به مقوله زبان چه بود؟ از چه الگويي استفاده كرديد؟
زبان نظريهپردازي بيدليل دچار يك روشنفكرزدگي و ثقيلنويسي متفرعن است. از آن دست تفكرها كه من ميدانم و تو نميداني؛ گويي هر چه كلمات درشتوزنتر، سواد علمي بيشتر. من از اين فرهنگ بيرون نيامدهام و با آن بيگانه هستم. در فرهنگي كه من در آن رشد كردهام، بايد زكات علم را پرداخت. آن هم به سادهترين شكل ممكن. به عبارتي بايد كلام را هبوط داد تا مخاطب بتواند آن را بفهمد. من علاقه دارم كتابم براي جامعه مخاطب قابل استفاده باشد. نميخواهم كتابي بنويسم كه جايش فقط در كتابخانه باشد. اگر روزي ديديد كتاب اهرم فشار و شكلگيري كنش دراماتيك به شكل شرحه شرحه شده در دست مخاطب است، بدانيد اين كتاب كار خودش را كرده. هر چند خوب است كه وقتي اصطلاحاتي را به كار ميبريم، آن را قبل از هر چيز براي مخاطب خود تعريف كنيم تا سريعتر با ما همراه شود كه اين كار نيز در ساده شدن مفاهيم و مطالب به مخاطب كمك ميكند. شايد يكي از دلايل سادگي زبان اين كتاب نيز همين باشد، چون من اين كار را در بخشهاي ابتدايي كتاب كردهام. اين درباره اهميت به مقوله زبان است.
درباره الگو هم بايد بگويم قطعا من مبدع چنين نگاهي نيستم، اما به اين قائلم كه اگر به جاي آموزش مستقيم، آموزش را در لايههاي زيرين پنهان و به شكل غيرمستقيم نكات خود را بازگو كنيم، نتيجه آموزشي بهتري به دست خواهيم آورد. اين نگاه هم رويكرد غربي دارد و هم شرقي.
اهرم فشار براي ما ايرانيها يك مفهوم بيشتر سياسي است تا هنري. ريشه اصطلاح چيست؟ چگونه ساخته شد؟
اين سوال را بگذاريد با توجه به نكات سوال اول پاسخ بدهم. اين مفهومسازي در ذهن مخاطب ايراني، از يك مفروضات غلط ميآيد كه ريشهاش تكبعدي نگاه كردن به هر چيزي از جمله يك واژه يا تركيب است. اگر ما براي واژهها وزن قائل باشيم، اگر آنها را داراي طول و عرض و ارتفاع ببينيم، درخواهيم يافت كه مفهوم سياسي آن صرفا يكي از چندين معاني آن است. اين از لحاظ فيزيك واژه. اما اين كلمه روحي هم دارد. روحي كه بروزات عيني و ذهني در مخاطب ايجاد ميكند. اگر همه اينها را هم كنار بگذاريم، ميتوانيم با تعريف مورد نظر از واژه يا تركيب استفاده شده يا به عبارتي و يكينويسي براي آن، مفهوم مورد نظر را براي مخاطب عرضه كنيم.
شما در ساختار كتاب از فضاي يك موزه استفاده كرديد كه بخش مهمي از آن به نگاه تاريخي شما به فيلمها و نمايشنامههاي مورد مثال داشت. اما به نظر انتخاب موزه فراتر از مرور يك تاريخ بوده، چه نگرشي در اين مورد داشتيد؟ آيا الگو يا مثالي براي رسيدن به چنين تصويري داشتيد؟
پاسخ اين سوال نگاهي دگرگون از زاويه ديدي جديد به همان مطالب ارايه شده در پاسخ سوال اول است. اهميت مطالعه تاريخ، خاصه تاريخ هنر اين است كه به مثابه يك نقشه عمل ميكند. من كجا ايستادهام؟ پشت سرم چيست؟ به كجا قرار است بروم؟ اين باعث ميشود چرخ را از نو اختراع نكنيم.
از طرفي فضاسازي به مخاطب در درك بهتر، عينيتر شدن مباحث ذهني و بعضا ثقيل و همچنين آموزش غيرمستقيم كمك ميكند. ريشه اين نگاه را از تئاتر به نگارش اين كتاب آوردهام. آمادهسازيهايي كه گروه بازيگران پيش از تمرين متن نمايش انجام ميدهند، عموما با بازي همراه است. بازيهايي كه ذهن را آماده تمرين ميكند. در مدارس خطه اسكانديناوي نيز از اين روش در آموزش در مدارس بهره برده ميشود. كودكي كه عناصر معرفتشناسي او مانند حواس پنجگانهاش خوب براي دريافت تربيت نشده، نميتواند يك ساعت در كلاس بنشيند و معلم را به شكل متكلم وحده تحمل كند. زود خسته ميشود. دست آخر اين دانشآموز نميتواند امتحان خوبي بدهد و نمره قابل قبولي اخذ نميكند و دست آخر برچسب خنگ يا تنبل را بايد بر خودش ببيند. در حالي كه او از طريق بازي بهتر ميتواند كسب معرفت كند. من حق ندارم به عنوان نظريهپرداز، اين دست از مخاطب خودم را ناديده بگيرم. هر چند ساير طيفهاي آموزشي نيز از اين شيوه استقبال ميكنند.
در متن كتاب كمتر به نمونههاي ايراني ارجاع ميدهيد. به نظر شما درامنويسي و فيلمنامهنويسي ايراني در ساختار روايي مدنظر شما دچار اختلال است؟
نگاه تكبعدي در توليد آثار ايراني چه در آثار مكتوب داستاني و چه در آثار نمايشي آفتي است كه هنر داستاننويسي و هنر دراماتيك را زمينگير كرده است. وقتي آدمهاي داستاني پيچيدگي ندارند، وقتي قصهها دمدستي است، نبايد انتظار خلق اثر لايهلايه و پرپيچ و خم را داشت. در آثار ايراني و حتي نمونههاي خارجي، اساسا اهرم فشارها به سمت حقالسكوت يا باج پيش ميرود. در حالي كه اين دو قطعا اهرم فشار نيستند. اميدوارم نويسندگان يا مدرسان با خواندن اين نظريه، از آن استفاده كنند. بالطبع تا اثري خلق نشود مثال هم زده نخواهد شد.
الگوي شما در نوشتار به نوعي همراستا با الگوهاي محبوب سيدفيلد و مككي است كه البته با تمركز بر يك مساله خاص گسترش يافته اما پرسش مهم اين است چرا سينماي ايران اساسا به چنين ساختارهاي محبوبي در جهان واكنش منفي نشان ميدهد؟
بايد بگويم با بخش اول سوال شما موافق نيستم. اگر ناگزيرم به آنها ارجاع بدهم چون اكثريت با آنهاست. هر چند شيوههاي ديگر را نيز مبسوط بررسي كردهام. اما درباره هسته اصلي اين سوال بايد يك جواب ساده بدهم؛ عدم شناخت درست. روي كلمه درست تاكيد دارم. متاسفانه خودم در دانشگاه شخصا شاهد اين بودهام كه استاد دانشگاه مفاهيم سادهاي نظير قهرمان و ضدقهرمان را اشتباه تدريس كرده است. دانشجو هم حرف او را ميپذيرد و در نهايت وقتي اثري مينويسد، از صدر تا ذيلش پر است از غلط. پس طبيعتا اثري كه داراي اغلاط مختلف است، نميتواند جذاب باشد. وقتي استاد دانشگاه اهل مطالعه نيست، دانشجو نيز اهل مطالعه و مطالبه نيست، فاجعه به بار ميآيد.
آيا در آينده نزديك الگوي ديگري در نوشتار درام و فيلمنامهنويسي ارايه خواهيد كرد؟
بله، وظيفه من پژوهش و نوشتن است. البته براي ادبيات داستاني و دراماتيك (تئاتر و سينما). اگر كوتاه بخواهم پاسخ بدهم بايد بگويم كتابهاي بعدي نيز با رويكرد ميكروسكوپي، فلسفي و با موضوعي جديد و با تمركز با دراماتيك بودن ارايه خواهد شد. درباره جزييات نميتوانم بيشتر توضيح بدهم، اما همين را بگويم كه وقتي از موزه «اهرم فشار و شكلگيري كنش دراماتيك» بيرون آمديد ممكن است دفعه بعدي همديگر را در يك ترن هوايي، كنار ساحل دريا، درون يك هزارتو با ديوارهاي پوشيده از آينه يا در دل كوچههاي تاريخي و نيز ملاقات كنيم.
زبان نظريهپردازي بيدليل دچار يك روشنفكرزدگي و ثقيلنويسي متفرعن است. از آن دست تفكرها كه من ميدانم و تو نميداني. گويي هر چه كلمات درشتوزنتر، سواد علمي بيشتر. من از اين فرهنگ بيرون نيامدهام و با آن بيگانه هستم. در فرهنگي كه من در آن رشد كردهام، بايد زكات علم را پرداخت؛ آن هم به سادهترين شكل ممكن. به عبارتي بايد كلام را هبوط داد تا مخاطب بتواند آن را بفهمد. من علاقه دارم كتابم براي جامعه مخاطب قابل استفاده باشد. نميخواهم كتابي بنويسم كه جايش فقط در كتابخانه باشد. اگر روزي ديديد كتاب اهرم فشار و شكلگيري كنش دراماتيك به شكل شرحه شرحه شده در دست مخاطب است، بدانيد اين كتاب كار خودش را كرده.