• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4761 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۵ مهر

روايت 21: ميان دو غريبه

نازنين متين‌نيا

خاكستر سيگار توي دستم تا نيمه رسيده. نه مي‌توانم پك عميق بزنم و نه خاموشش كنم. آتش روي برگه نازك پيچيده شده دور توتون به نرمي پايين مي‌رود و من توي برزخ از عذاب وجدان ميان انتخاب سلامت يا درخواست آن نيكوتين لعنتي و جذاب گرفتارم. بعد از نمي‌دانم چند ماه، احتمالا هفت ماه، براي اولين‌بار در تنهايي و خلوت و دور از چشم‌هاي نگران همه آدم‌هاي اطرافم سيگاري گيرانده‌ام تا شبيه خود قبلي‌ام شوم؛ آن آدمي كه مدام اين روزها طلبش مي‌كنم و مدام مي‌بينم كه هيچ چيز از آن سرخوشي، رهايي و استقلال ذاتي‌اش باقي نمانده. مدت‌هاست چيزي ننوشتم، حرفي نزدم و فقط، با سكوت و صبر جلو رفتم. از آخرين دوره شيمي‌درماني گذشتم، سي جلسه درازكش روي تخت پرتودرماني زل زدم به سقف طرح‌دار ابري و آسماني مركز پرتودرماني و بعد از اينكه زخم‌هاي سوختگي پر از چرك و تاول را تحمل كردم، رسيدم به جمله سرضرب و شوخ دكتر كه «برو، حالا ديگه سالم سالمي و فقط مغزت مشكل داره». توي توييتر نوشتم: «از سرطان برگشتم و سرطان هم از من برگشته»، نزديك پانزده هزار نفر همين جمله ساده‌ام را لايك كردند و خوشحالي همه آنهايي كه دوستم دارند و در اين هفت‌ماه سخت، كنارم بودند را به چشم ديدم و حالا رسيدم به عجيب‌ترين خلأ زندگي‌ام. به همين ‌جايي كه برگشتم به تنهايي و خلوت پيش از مريضي و سيگاري كه همه سهمش از من همان پك اوليه است و بعد سكوت و تماشاي خاكستر شدنش. خيلي خوب مي‌دانم ديگر هيچ چيز شبيه گذشته نمي‌شود. خيلي‌ها از من مي‌پرسند: «درست است بعد از همچين تجربه‌اي نگاهت به زندگي عوض مي‌شود؟!» و من جواب دقيقي ندارم. به نزديك‌ترها مي‌گويم كه چقدر خود قبلي را دوست داشتم و چقدر از اينكه آن خود قبلي از من گرفته شده، خشمگينم. اما براي آدم‌هاي دورتر توضيح و حرفي ندارم و فقط مي‌دانم كه بايد بگويم ارزش زنده ماندن بيشتر از هر چيز ديگري در اين جهان اهميت دارد. همين. گيج و منگم و مي‌بينم از آن ۳۶ سالي كه نازنين سالم و بدون ترس از بيماري با من زندگي كرده، فرسنگ‌ها دور شده‌ام. شايد براي همين است كه لجوجانه، سيگاري كه دلم نمي‌خواهد را روشن مي‌كنم و شبيه يه مداد مي‌گيرم توي دستم و آنقدر نگاهش مي‌كنم تا تمام شود. يادم مي‌آيد همان روز اول دكترم گفت سيگار را بگذار بعد از تمام شدن درمانت دوباره. آن روزها حرفش عجيب بود و فكر كردم چه جالب كه سخنراني نكرد و نگفت سيگار مضر است و تا هميشه رهايش كن و از اين حرف‌ها. اما حالا مي‌فهمم كه احتمالا از ميان تمام آدم‌هاي اطرافم تنها او مي‌دانست كه در تمام مدت بيماري و درمان فقط جسم من زير تمام آن سرم‌هاي پرشده با داروهاي شيمي‌درماني، در تمام هپروت دردها و سوختگي سلول‌هاي بيمارم از اشعه، تغيير نمي‌كند و روحم آنچنان خراشيده مي‌شود كه ديگر چيزي از من قبلي باقي نمي‌ماند و احتمالا آن جمله سالم سالمي و فقط مغزت مشكل دارد هم يك شوخي ساده نبوده و نيست. حالا اين من تازه بايد با آن دوست رفيق و ديرينه ۳۶ ساله خداحافظي كند؛ با آن آدمي كه اين ‌همه سال شبيه يك پيكرتراش آن را تراشيد و شمايلي دوست‌داشتني براي خودش ساخت. حالا ديگر آن چهره قديمي و آن تصوير انس گرفته، نه تنها دور و غيرقابل دسترس كه پوچ شده است و اين من تازه بايد بپذيرد كه بيماري و هر آنچه در اين ماه‌ها رخ داده، بدون دخالت من پيكره تازه‌اي تراشيده كه بايد ببينمش و بپذيرم كه تولدي تازه در راه است. تولدي كه شايد بايد به فال نيك بگيرم اما هنوز غريب است و فعلا بايد بپذيرم كه در ميان دو غريبه، آن آدم سالم ديروزي و اين آدم از مرگ برگشته امروزي، ايستاده‌ام و فقط بايد صبر كنم تا دست معجزه‌گر زمان، شبيه همان آتش پوسته نازك را كامل بشكافد و ببينم از اين خاكستر چه چيز بيرون مي‌آيد. چيزي كه اميدوارم ققنوسي جوان باشد و نه فيلتر به‌ درد نخور يك سيگار مضر كشنده‌ نكشيده و بي‌جهت تمام شده.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون