• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4761 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۵ مهر

سهراب سپهري و اردوگاه روشنفكري

محمد آزرم

منتقدان روشنفكر دهه 40 فهرستي از مشكلات شعر سپهري داشتند: فقدان تكنيك نيرومند در زبان؛ جابه‏جايي زاويه ديد انسان با طبيعت؛ بي‏ارتباطي ايماژها؛ فقدان كمپوزيسيون؛ فقدان هارموني؛ عدم درك تاريخي؛ تحت‌تاثير ذن بوديسم بودن؛ تحت‌تاثير «ويليام بليك» انگليسي بودن و تحت‌تاثير سوررئاليسم فرانسوي بودن.
اما مشكل اصلي شاعران و منتقدان آن دهه با سپهري اين بود كه در اردوگاه آنان نبود. شعر حتي براي آنان مساله اصلي نبود، وسيله اصلي بود. به عنوان شاعران مدرن شعر فارسي در برابر شرايط سياسي اجتماعي عصر خود احساس مسووليت مي‌كردند، اما سپهري را فارغ از اين مساله مي‌ديدند. شاعران مدرن شعر فارسي در اجتماع سنتي آن روز به وظيفه سنتي شاعران عصرهاي پيشين، بازگشته بودند و پارادوكسيته موقعيت خود را نمي‌ديدند. رسانه‌هايي بودند كه هرچه مي‏گفتند، از گفته‌هاي آنها فقط آنچه قرار بود شنيده شود، شنيده مي‌شد. همه مي‌خواستند عليه وضع موجود باشند و نبودند؛ بخشي از موجوديت آن وضع بودند. «عليه‌ها» سپهري و قبل از او «ايراني» و بعد از او «شعر ديگر» و بعد «شعر حجم» بودند. 
شاعر مدرن شعر فارسي در گفت‌وگويي اعتراف مي‌كند: «عرفان سهراب را باور نمي‌كنم. مشكل من و سهراب دنيايي است كه او از آن صحبت مي‌كند. من دنياي او را درك نمي‌كنم. بهشت او اصلا از جنس جهنم من نيست. من اگر خودم را تكه‌پاره هم بكنم نمي‏فهمم جغرافياي شعر سپهري كجا ست. زبان و شعرش گاهي بسيار زيباست اما باب دندان من نيست. شعر سهراب مي‏كوشد عارفانه باشد. من از عرفان سر درنمي‏آورم اما تا آنجا كه ديده‏ام و خوانده‏ام عرفا خودشان هم نمي‏دانند منظور عرض‏شان چيست. من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط مي‌كنيم كه ظاهرا كلماتش يكي است.» 
خب وقتي مساله نفي تفكر ديگري باشد، اين نفي مي‌تواند به نفي خود هم منجر شود. وقتي از چيزي سر درنياوريد باوركردن يا باور نداشتن آن نه معيار مناسبي براي سنجيدن حرف‏هاست و نه دليل قانع‌كننده‏اي براي توجيه خود حرف. جالب اينجاست كه همين پاره‌كلام، تفاوت زبان و تفكر سپهري را با شاعران نگران وضع سياسي/ اجتماعي جهان به‌ روشني نشان مي‌دهد. «من اگر خودم را تكه‌پاره هم بكنم نمي‌فهمم جغرافياي شعر سپهري كجا ست» و مقايسه كنيد با اين عبارت از شعر سپهري: «مي‌دانم سبزه‏اي را بكنم خواهم مرد». جغرافياي شعر سپهري اتفاقا مكاني در «موعود» است، مكاني در روايت؛ سرزميني كه حيات در آن چنان يكپارچه شده كه هر آسيبي به هر جانداري به مرگ راوي حيات منجر مي‌شود. پس همه‌چيز در اين سرزمين در حال روايت شدن است؛ هرچه كه به روايت درآيد پذيرفتني است و خود را توجيه مي‌كند. نيازي به منطق و معيارهاي بيرون از روايت كلامي براي پذيرش آن نيست. منظور روايت خود روايت است. به همين سادگي كه روايت‏هاي شعر شاعران معترض به وضعيت موجود هم بدون معيارها و ارزش‌هاي بيرون از شعر خوانده مي‌شود. سپهري در شعرش اعلام كرد: جور ديگر بايد ديد و شعرش را با اين عبارت تعريف كرد. جور ديگر ديدن، متمايز ديدن است. تمام منتقدان شعر سپهري در همه اشكال‏هايي كه به شعر او وارد مي‏دانند، اين نكته را فراموش مي‌كنند.  به همين دليل ايماژهاي شعري او به سنگيني تحمل‌ناپذير عرفان براي اين مخاطبان بيرون‏مدار بدل مي‌شود. به ‌نحوي‌كه هر بار به شعر او مي‏رسند دچار تناقض‏گويي مي‌شوند. منتقدي كه معتقد است عارفي كه با «مراتب» بخواهد به حقيقت برسد، هرگز به حقيقت نخواهد رسيد و اصلا وصل مرتبه ندارد و مراتب كدام است، به سپهري كه مي‏رسد فورا او را با شاعران عارف‏پيشه‌ شعر كلاسيك فارسي مقايسه مي‌كند و نتيجه مي‌گيرد كه شعر سپهري يا عرفان او از نوعي نيست كه شهودي باشد، ساختگي‏تر از آن است كه حكمت سينه آدمي خوانده شود در غربت جهاني بزرگ‌تر از آدمي. جالب اينجاست كه بارها درباره شعر سپهري گفته‏اند كه از زاويه ديد عرفان بودايي و ذن بوديسم به جهان نگاه مي‌كند. يعني واقعا فقط يك نوع عرفان وجود دارد كه سپهري بايد مثل حافظ و مولوي دچار اضطراب مرگ و برچيده شدن بساط عيش باشد؟ مسلما نه! تعليم بودا تعليم آرامش است. مرگ ناقض خوشي و عيش نيست، مثل امور ديگر سرشار از خوشي و عيش است و نمي‌توان آنها را از هم تفكيك كرد. مرگ با خوشه انگور مي‏آيد به دهان. يا مرگ در سايه نشسته است به ما مي نگرد. كه در هر دو مورد مرگ از خوشي و آرامش جدا نمي‌شود. لطفا اگر مي‌خواهيد دليلي تكذيبي براي عرفان شعر سپهري بياوريد، سراغ شاعران كلاسيك شعر فارسي نرويد، چراكه عرفان سپهري از جنس عرفان آنها نيست و مقايسه او با آنچه نسبتي با آن ندارد هيچ كمكي به تكذيب شما نمي‌كند؛ برعكس تبديل به تاييد آن مي‌شود. آن كه از مرگ نمي‏ترسد و حتي بعد از حضور مرگ، حضورش را از دست نمي‌دهد، زندگي و مرگ را به صورت يك كل تفكيك‏ناپذير از هم نگاه مي‌كند. حاصل چنين نگاهي تعريف مجدد مفاهيم است، جور ديگر ديدن است كه حتما با مثل حافظ و مولوي ديدن فرق دارد. چيزي كه سپهري دارد و شاعران اردوگاهي هم‌عصر او نداشتند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون