ادامه از صفحه اول
رسانه را آوازي ديگر داد؛ چرا؟
اينك به تعبير مانوئل كاستلز «خود - ارتباطگران» به يك رسانه تبديل شدهاند. با چه معياري؟ اينكه هم خود «توليد محتوا» ميكنند و هم «ارسالكننده» هستند. در اين ميان اما، مصداق متفاوتي از رسانه نيز، در برابر ما خودنمايي ميكند: «شخصيتها و چهرههاي اثرگذار كه از جغرافياي عرصه خويش پا فراتر نهادهاند و به تنهايي به يك رسانه تبديل شدهاند؛ بدون آنكه وابسته باشند به متغير و عامل تكنولوژي ارتباطي.» از اين زاويه نگاه، استاد محمدرضا شجريان چندي است كه در نقش يك رسانه ظاهر شده است. در اين زمينه ميتوان از منظر «مطالعات رسانه و ژورناليسم»، نكاتي را به شرح فهرست زير تقديم كرد: يكم) شاخص بودن: بيترديد، استاد نهتنها در موسيقي سنتي- با تمامي زواياي پيچيدهاش-كه در عرصههاي فرهنگ، ادبيات و جامعه، به يك «چهره شاخص» تبديل شد. مگر «رسانه بودن» چيزي جز «ديده شدن» است؟ رسانه تا شاخص نشود، ديده نميشود و نيك اثرش بسيار گذرا خواهد بود. او توانست به يك عنصر «فراعرصهاي» و «فرامتني» تبديل شود و همين شاخص بودن از او يك رسانه تمامعيار ساخت. دوم) عيني بودن: پايه روزنامهنگاري و رسانه، «عينيگرايي» است. با وجود ظهور ژانرهاي متفاوت تا امروز- ژانر روزنامهنگاري تحليلي- اين پايه مهم از ميان نرفته است. نگاه عيني استاد به مسائل، رويدادها و دغدغههاي مردم سرزمينش، از او چهرهاي ساخت كه هر «كنش و واكنشي» از اين نماد موسيقي و فرهنگ، موجي ميساخت كه ميتوان با استدلال رسانه بودن، منطبق ساخت. سوم) همگاني و ملي بودن: كم سراغ نداريم افرادي كه به تعبير هارولد لاسول، در «رمزگذاريهاي پيام» براي مخاطبانشان، ناكام ماندهاند. شما زماني ميتوانيد مخاطب را به سوي خويش ترغيب سازيد كه رمزگذاري شما همانگونه «رمزگشايي» شود كه منظور نظر شما بوده است. اين موفقيت استاد بود كه نگاهي مردمي داشت و از موسيقي، «آوازي ديگر» ساخت و «صداي مردم» شد. اين كار كمي نيست و همين، رسانه بودن او را بار ديگر به اثبات ميرساند. چهارم) پشتوانه ادبيات: ادبيات، شعر و به ويژه غزلهاي ما- از مولانا، حافظ تا خيام و حتي اشعار نو- با استاد، آوازي متفاوت گرفت و به مراتب درخشانتر هم ديده شد و هم شنيده شد. پشتوانه محكم موسيقي او، ادبيات كمنظير، خوشآهنگ و شيرين پارسي بود. او توانست ادبيات را چونان متن در تار و پود موسيقي كمنظيرش بگنجاند و ببافد و محصولي ارايه كند كه پيام و متن متفاوتي از آن جلوهگر شود. رسانه نيز جز «متن و ادبيات» چيز ديگري نيست. آخر) مظهر وحدت: از «ربنا»ي استاد تا آلبوم «بيداد»، «مرغ سحر» به همه ما آموخت كه او ميخواست همه «نگاههاي مذهبي»، «ملي و عرفي» را بهم نزديك سازد و ميانشان پيوندي محكم برقرار كند. اين ويژگي منحصر به فرد او بود. شايد به همين دليل نيز ميخواست با انتقادهاي گاه و بيگاهش، همواره صداي مردم باشد و در مسير اين وحدت، يگانه و پرچمدار. راستي! اگر نگاهي از روي سعه صدر و قدري فراخ داشته باشيم استاد شجريان- جداي از سنجههاي پيشگفته و به مراتب افزونتر- نميبايست خود به يك رسانه مستقل و مردمي تبديل ميشد؟ ... اينك، چه خوش آرميده است اين صداي نيم قرنِ اخير و اسطورهاي ايران- در كنار فردوسي و اخوان ثالث- هر كدام از يك مكتب متفاوت. تاريخ ترا كم داشت كه اينك ندارد.
استاد دانشگاه و پژوهشگر ژورناليسم
نغمه جاودانه استاد...
همانگونهكه ميدانيم دوران زندگي استاد آواز ايران مشحون از رويدادها و توفانهاي عظيم سياسي و اجتماعي بود و اگر او ميخواست فارغ از سياست باشد اين سياست بود كه چنين خسروي را آسوده نميگذاشت. در واقع دركشور ما بيشتر از جوامع ديگر سياست به همهچيز و همهكس كار دارد و چنان بزرگ و همهگير شده كه جا را براي هر امر ديگر تنگ كرده است. شايد اگر كسي نميدانست و تكرار عجايب سياسي معمول نشده بود، باور نميكرد كه استاد بلندآوازه ايران سالها اجازه خواندن در ايران و براي مردم ايران را نداشت. اكنون كه يك شخصيت محبوب و سرشناس و مردمدوست از ميان ما رفته است جا داشت افزون بر موج عظيم ايجادشده در فضاي اجتماعي كشور و در دنياي مجازي، صداوسيما و اركان حكومتي هم همراه مردم به تكريم شخصيت او بپردازند و مثل هر غم ملي ديگر در تسلاي جامعه بكوشند و از ايراندوستي آن مرد براي تقويت همبستگي ملي سود جويند. اما او با حكومت بيزاويه نبود؛ ربنايش در رسانه ملي ممنوع بود و بودند روزنامههايي كه بر او تاختند و چون از ايشان شكايت كرد، شكايتش به انجام نرسيد. حالا باز هم ما خسارت بردهايم و در التيام فقداني كه ايجاد شده است، توانا نيستيم. اگر سياست در كشور ما حداكثري نبود و همه چيزي در چنبره دوقطبي ساختار سياسي گرفتار نميشد همه با هم سوگوار ميشديم و يكديگر را آرام ميكرديم. ما نياز داريم كه بسياري از شخصيتها و سرمايههايمان را ملي كنيم و چون شجرياني چشم از جهان فرو ميبندد همه ايرانيان فارغ از هر عقيدهاي كه دارند و در هركجاي دنيا كه هستند نه مصادرهاي صورت بگيرد، نه كسي سوءاستفاده كند و نه دغدغهاي براي مراسمش ايجاد شود. سياست نميتواند و نبايد تكليف هر موضوعي را مشخص كند و همه را سياه يا سفيد نشان دهد. شجريان به عنوان يك شهروند از برخي روندها و سياستها انتقاد جدي داشت و اين به ملي بودن صدا و هنر و شخصيتش ارتباطي ندارد. او در وراي همه اختلافات سياسي با صداي زيبا و بلند و آهنگينش خواستار زمين انداختن تفنگها در ميان برادران ميشود چراكه جز زبان دل، دلي لبريز مهر به هموطن خويش چيز ديگري ندارد. او دردمندانه نغمه ساز ميكند كه:
بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن ...
اگر جان را خدا داده ست
چرا بايد تو بستاني؟
و اين درست خارج كردن زبان آتش و خون از ميان يك ملت و نشاندن نهال گفتوگو و صلح و دوستي در مزرعه ذهنها و دلها و سينههاست. اگر سياست اصل و فرع همه امور جامعه نبود اين صداي دلنشين و پر مغز و شكوهمند به گوش جان شنيده ميشد كه در انبوه دشمنيهاي دروني و بروني نياز مبرم جامعه ماست و اگر راه نجاتي وجود دارد دقيقا از رهگذر همبستگي ملي خواهد گذشت. شجريان ابايي نداشت كه صداي خس و خاشاك شود تا پيام فروتران را به مهتران برساند و هزينهاش را هم پرداخت كند. او درحالي كه به غايت نگران كشور بود از ميان ما رفت و بر تنهايي ما افزود و اين رسم جهان پير و بيبنياد فرهادكش است!