سيدحسين امامي
پروفسور دكتر حميدرضا يوسفي، استاد تاريخ تفكر و روانشناسي تعامل در دانشگاه پُتسدام آلمان و از صاحبنظران حوزههاي مختلف روانشناسي و آسيبشناسي اجتماعي است كه آثار متعددي ازجمله مباني علم رواندرماني، نقش فرهنگ در رواندرماني، افسردگي در غربت، نبرد انديشهها و مباني انديشهورزي و گفتوگوي ميان فرهنگي به زبان آلماني منتشر كرده كه برخي از آنها به زبان فارسي هم ترجمه شدهاند. در گفتوگويي با او به بررسي فلسفه ميان فرهنگي، علل اجارهنشيني فكري و خودباختگي فرهنگي و علمي و راههاي بهبود و علاج آن پرداختيم كه اكنون متن آن پيش روي شماست.
آقاي پروفسور يوسفي! در جهاني زندگي ميكنيم كه آبستن حوادث است و به گونهاي همه دنبال گفتوگو و راهكار براي بهتر كردن شرايط هستند. شما در حوزههاي مختلف علمي فعاليت داريد. يكي از حوزههاي كاري شما را فلسفه ميان فرهنگي تشكيل ميدهد. ما در حال حاضر در ايران شاهد گفتماني هر چند محدود و پراكنده درخصوص فلسفه ميان فرهنگي هستيم. شما در اين حوزه كتاب و مقالات زيادي به زبان آلماني نگاشتهايد. قبل از اينكه به صحبت پيرامون اين حوزه با شما بپردازم، بفرماييد كه شما وضعيت فلسفه در ايران را چطور ارزيابي ميكنيد؟
همينطور است. دنياي امروز دستخوش حوادث بسيار ناگوار است. عدم علاقه به گفتوگو رو به رشد است، در حالي كه همه به گونهاي از گفتوگو صحبت ميكنند. ويروس كرونا نيز جان انسانهاي بسيار زيادي را در دنيا گرفته و جهان را با چالشي عظيم روبهرو كرده است. اين فاجعه قطعا روي رفتار و نوع نگاه انسانها تاثير مستقيم و غيرمستقيم ميگذارد. فضاي سياسي و تاحدودي ضد گفتوگويي حاكم بر عرصه بينالملل نشانگر اين است كه ما با نوعي نگاه جديد يا متفاوت درگذشته روبهرو هستيم. بديهي است كه همه دنبال راهكاري كارا براي ايجاد فضايي گفتوگويي بين ملتها هستند. فلسفه ميان فرهنگي هم كه من از نمايندگان آن هستم، دنبال ايجاد زمينهاي براي صلح و گفتوگوي همهجانبه است.
همه از گفتوگو صحبت ميكنند، ولي عملا شاهد يك گفتوگوي واقعي و مبتني بر استدلال متقابل در بسياري از حوزههاي علمي و غيرعلمي نيستيم. از گفتوگو، صحبت كردن و دنبال گفتوگو نبودن بحثي مفصل دارد كه به دنياي ذهنيت بشر و خودشيفتگيهاي پنهان و آشكار آن برميگردد. مادامي كه شما يا من دنبال گفتوگوي واقعي نباشيم، گفتوگويي صورت نخواهد گرفت. من فكر ميكنم كه بسياري از كنشگرها و واكنشگرها خودشان را بيشتر به گفتوگو ميزنند، مثل فردي كه بيدار است و خودش را به خواب ميزند. وضعيت فلسفه در ايران نيز چنين است. معدود كساني را ميتوان مثل علامه طباطبايي، دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني يا دكتر غلامرضا اعواني در ايران پيدا كرد كه اهل تفكر فلسفي خودجوش باشند و خود را با جهان مستقيم درگير كنند، طرح سوال نمايند و به پاسخ آن بپردازند.
وضع كنوني فلسفه يا به بياني فارسي انديشهورزي خودجوش، هدفمند و مبتني بر روش، بسيار بد و نااميدكننده است. فلسفه به مسائلي چون معناي تفكر، عدالت، عشق، آزادي، زبان، زندگي، مرگ، جاودانگي و هستي ميپردازد كه با زندگي بشر و كيفيت وجودي او بهطور مستقيم سروكار دارند. اين موضوعات در همه بسترهاي فرهنگي ريشههاي عميق دارند. ما هنوز بهطور گسترده و روشمند به اين پرسشها نپرداختهايم، بلكه خودمان را مثل فريدون آدميت به «نداشتن فكر بِكر» متهم كردهايم و گفتمانهاي مربوط به اين موضوعات كليدي و حساس را از غرب وارد ايران كردهايم. ترديد نداشته باشيد: بسياري از «روشنفكران» را كه شما در مراكز علمي كشور ميبينيد، كساني هستند كه خود را به فلسفيدن ميزنند. اين خود را به فلسفيدن زدن، آسيبهاي زيادي به ريشههاي فرهنگي و تمدني كشور و استعدادهاي آينده آن وارد كرده است. يكي از دلايل شكاف شديد اجتماعي و يارگيري سياسي مخرب همين اجارهنشيني فكري مبتني بر ترجمه و واردات گفتمانهاي كشورهاي غربي به ايران است كه بايد مورد آسيبشناسي سيستمي قرار گيرد.
در سالهاي گذشته مقالات، يادداشت و كتابهاي متعددي از شما در ايران ترجمه و منتشر شدهاند. اين كمك ميكند كه با ديدگاههاي شما درخصوص اين موضوعات كليدي بيشتر و بهتر آشنا شويم. با توجه به كتاب «مباني و ساختار فلسفه ميان فرهنگي» شما كه در سال 1396 در ايران ترجمه شده است، مايلم اين سوال را مطرح كنم كه شما به عنوان يك ايرانيالاصل كه 21 سال در ايران و 33 سال در آلمان زندگي كردهايد و يكي از بنيانگذاران و نظريهپردازان برجسته اين بحث هستيد، فلسفه ميان فرهنگي را چگونه تعريف ميكنيد و چه اهدافي را براي آن اصولي و ضروري ميدانيد؟
همان طور كه اشاره كردم، فلسفه يعني انديشهورزي هدفمند و مبتني بر روش، لذا بايد در اولين گام بپذيريم «تفكر» كه در ذات و نهاد بشر نهاده شده است، مادر فلسفه و فلسفيدن ميباشد. اين نوع نگاه ما به تفكر و انديشهورزي است كه تعيين ميكند، فلسفه چيست و چه چيز نيست. عين اين در مورد فلسفه ميان فرهنگي مصداق دارد. وقتي كه ميگوييم فلسفه، بهگونهاي يوناني صحبت ميكنيم و تعريفي خاص را به عنوان پيشفرض ميپذيريم. وقتي كه فلسفه را انديشهورزي هدفمند و مبتني بر روش قلمداد ميكنيم، گستره معنايي آن متفاوت ميشود. فلسفه ميان فرهنگي به تنوع معاني و مباني انديشهورزي اشاره دارد. طرز تفكر، نوع استفاده از تفكر كه اغلب منجر به دستاوردهاي مختلف ميشود، در افراد يكسان نيست، زيرا آن را ميتوان در همه شاكلهها بدون پيشداوري مورد تحليل قرار داد. مشاركت و احترام متقابل قرائتهاي مختلف انديشهورزي كه در بسترهاي گوناگون فرهنگي درون و ميان ماكرو-فرهنگها ظهور ميكنند، ميتواند زمينهاي مناسب براي ايجاد گفتوگوي چندمنظوره و همهجانبه باشد. توجه به اين پتانسيل يكي از دستاوردهاي انديشهورزي ميان فرهنگي است، البته فرهنگ در اينجا به معناي گسلهاي گذرناپذير ادراك نميشود، بلكه به عنوان بسترهايي است كه بينشان همپوشاني با اختلاف و اشتراك وجود دارد.
فكر نميكنيد كه اين يك امر بديهي است؟
كاملا موافقم. فلسفه ميان فرهنگي به بديهيات فراموش شده ميپردازد كه در كانون تفكر فلسفي به آنها به علت فساد قدرت، انحصارگرايي تاريخي و استعمار ملتها جفا شده است. تفكيك فرهنگها به مدرن و سنتي، ديني و غيرديني و طبقهبندي ملتها به جهان اول، دوم سوم و چهارم هيچ كمكي به تقريب ديدگاهها نكرده است. برعكس، باعث جنگهاي پرهزينه و فرسايشي شده است كه به اين راحتي نميتوان از چنگالشان رهايي پيدا كرد. من بيست و شش سال پيش در آخرين حضورم در نشست بزرگ فلسفه ميان فرهنگي آلمان گفتم كه فلسفه ميان فرهنگي براي بازگرداندن كرامت فلسفه و انديشهورزي مبتني بر بشردوستي و بازبيني و كالبدشكافي تاريخ نگاري تفكر نياز به يك مباني معرفتي و مبتني بر روش دارد. حرف ديروز من مثل امروز اين بود كه ملتها بايد در كانون فلسفه ميان فرهنگي بتوانند و اين حق را داشته باشند كه با مفهومشناسي خود و نگاهشان به تاريخ و نقششان در آن وارد گفتمانها شوند. فساد قدرت و انحصارگرايي كه اوج آن در جهانبيني مغرب زمين آشيانه دارد، فلسفه را به اسارت خود درآورده است و الفباي آن را نيز به جهان ديكته ميكند. آنها گلهاي آن باغ را چيدند و تنها گلهاي خودشان را آبياري كردند.
تاريخ يكطرفه نوشته شده علوم فلسفي و تجربي بايد يا از نو نوشته شود يا تصحيح و تكميل شوند. غرب خود را مركز جهان و پايتخت انديشهورزي قلمداد ميكند و با تحريم، جنگ و فشارهاي حداكثري روي ملتها اجازه استقلال به آنها را نميدهد. بازگشت به انديشهورزي ميتواند يكي از بهترين رويكردهاي ممكن براي عبور از گفتوگوي سلبي و آغاز دوران تاريخ ساز گفتوگوي ايجابي باشد. من دنبال نفي هيچ بينشي نيستم، زيرا به همگرايي و اصل اعتدال تفكر اعتقاد دارم. ولي تفكر، ساز و كارهايي دارد كه همه رشتهها از آن برميخيزند. ابنسينا بدون دليل نگفته است كه خداوند ابتدا تفكر را خلق كرده است. من هم حرفم حرف ابنسينا است. لذا هميشه و همهجا از تفكر شروع ميكنم. تفكر يعني فلسفيدن، فلسفه به خودي خود به وجود نميآيد. خودتان بهخوبي ميدانيد كه در كشور ما يك توفان گفتمانهاي وارداتي در جريان است؛ گفتمان پشت گفتمان. جامعه و مخصوصا طبقه «روشنفكري» كه به انديشهورزي خودجوش نرسيده است و تلاش جدي نيز در اين مسير نميكند و با نگاهي خودشيفته و حماقت برانگيز از فلسفه ميان فرهنگي در ايران صحبت ميكند، تبديل به تيشه ريشههايي خواهد شد كه صيانت از آنها جزو مقدسات مدني يك كشور است؛ آينده جوانان كشور.
بله همينطور است. جوانان آينده كشور هستند و بايد از آنها صيانت كرد. بايد براي آنها زمينه بستر فرهنگي ايجاد كرد تا بهطور خودجوش شكوفا شوند. رابطه فرهنگ و انديشهورزي را چگونه ميبينيد؟
دقيقا همينطور است. جوانان كشور نور چشمان ما هستند و كوتاهي در صيانت از چرخه روح و روان آنها يك گناه اجتماعي محسوب ميشود، ضمن اينكه رابطه فرهنگ و فلسفه در هر قوم، ملت و جامعهاي با نوع انديشهورزي افراد آن نسبتي مستقيم دارد. هر چه افراد يك جامعه به دنبال انديشهورزي فعالانه و جرح و تعديل كنشگرانه داشتههاي خود باشند، به همان ميزان فرهنگ و فلسفه آنها نيز كمتر از در جا زدن و بازتوليد افكار تقليدي و عاريه گرفته شده از اين و آن برخوردار خواهد بود. هرچه افراد يك جامعه معاني فرهنگي و نوع انديشهورزي خود را بيشتر دروني كنند و با نگاهي بيدار و كنجكاو به اين واقعيت پي ببرند كه چگونه ميتوان آنها را هدفمند و مبتني بر روش به كار گرفت و با شرايط منطبق ساخت، بهتر خواهند توانست، به فرهنگ و انديشهورزي خود روح و جان حركتدهنده و كاوشگرانه ببخشند. اينجاست كه اين فرهنگ و انديشهورزي در هم ميتنند و موجب تنظيم احساسات و رفتارها خواهند شد، لذا بايد به اين شناخت رسيد كه فرهنگ و انديشهورزي ميتوانند مكمل يكديگر باشند. هيچ كدام از آنها خود به خود ايجاد، اجرا و بارور نخواهند شد، بلكه اين تكتك افراد جامعه هستند كه با تواناييهاي مسووليتپذير خود، خودياري فكري را انديشمندانه تبديل به يك فرهنگ قوي، انعطافپذير و رو به رشد خواهند كرد.
چرا ما متفكر در سطح جهاني نداريم؟ آيا انديشمندان ما در خارج از كشور هستند؟ چرا در عرصه جهاني، تاثيرگذار نيستيم و جهان غرب گوي سبقت را از جهان اسلام ربوده است؟ ما را چه شده است؟!
يكي از دلايل ريشهاي اين فقدان اين است كه ما به نوباوگان خود انديشهورزي را نياموزاندهايم. نظام آموزش ما ناكارآمد است و بايد دگرگونيهاي اساسي در آن صورت بگيرد. دروس مدارس بايد طوري طراحي شوند كه نوباوگان در مراحل تحصيلي با خودياري فكري آشنا شوند و بياموزند كه ميتوانند بينديشند و با انديشه خود مرزهاي دانش و اكتشاف را درنوردند. بسياري از والدين دهان فرزندان خود را با تصميمهاي زودرس براي آنها گچ ميگيرند و عملا مغز آنها را تعطيل ميكنند. والديني كه در دوران كودكي آرزوي دكتر شدن و مهندس شدن فرزند خود را دارند، براي او همسر هم نيز تعيين ميكنند، وظيفه خود را درست انجام نميدهند. اينجاست كه نيت پاك آنها تبديل به ضد خود ميشود. اگر خوب بنگريد، حس خودحقيرپنداري در ما ايرانيان جداي از نگاه ناسيوناليستي كور و كاذب بالاست. يكي از دلايل آن همين تربيت نادرست و مخرب ميتواند باشد. نتيجه آن را در ميدان زندگي و كف خيابان نيز ميبينيم.
انسانهايي كه با انديشهورزي آشنا نيستند، مشكلات خود را اغلب با زور بازو و خشونت حل ميكنند. اين پندار نادرست در جامعه ما ريشهاي به قدمت تفكر قاجاري در ايران دارد. برعكس، كساني كه جلاي وطن ميكنند اين امكان را براي اولين بار پيدا ميكنند كه دور از يوغ خانواده و فشارهاي اجتماعي مسير زندگي خود را به تنهايي انتخاب كنند. ما را اين شده است كه خود را به خواب زدهايم و علاقهاي گويا به بيدار شدن نداريم و پيوسته براي توجيه كمكاريها و بدكاريها دنبال مقصر ميگرديم. يك بار اسلام مقصر است و يك بار آخوندها و بار ديگر امريكا. ما بايد به بطن اصليت خود برگرديم و كليت فرهنگي خود را مورد بازبيني نقادانه و بدون حب و بغض قرار دهيم. ابزارهاي ممكن در نهاد ما كه انديشهورزي است، نهاده شده است. بايد اهل انديشهورزي شجاعانه شويم تا خلاقيت، امكان شكوفايي در دنياي ذهنيت ما پيدا كند. آشنايي با تفكر و انديشهورزي يعني در مسير خودياري فكري و رفاه فردي جمعي قرار گرفتن. بقيه راهها و راهكارها ما را به ناكجاآباد دگرپرستي و زندگي در حسرت خواهد برد، دنيايي كه بسياري از جوانان كشورمان در آن زندگي ميكنند.
قبل از اين بحث اصلا شايد لازم باشد به دوران افول تمدن اسلامي بازگرديد و علت افول را بررسي كنيد؟
يكي از اساسيترين دلايل افول ما خردگريزي و فرار از انديشهورزي بوده است. راحتطلبي اجتماعي و دهنكجي به خدا و پيغمبر ما را عاجز كرده است. مرتب به خود تحميل ميكنيم كه ديگر ابنسينا و ملاصدراييزاده نخواهد شد و آنها حرف آخر را زدهاند درحالي كه اصلا اين طور نيست. آنها حرف آخر را نزدهاند. ما بايد با انديشهورزي راه آنها را ادامه دهيم و به مرزهاي جديد برسيم. آنجا كه لازم است از آنها تمجيد و آنجا كه بايد از آنها عبور كنيم. اين كار عملا صورت نگرفته است. ما از قطار اين انديشهورزي تاريخساز پياده و سوار قطار تفكر غرب شدهايم و تا في خالدون خود با عينك غربي مينگريم. بديهي است كه اين از خودگريزي فرهنگي ما را در باتلاق امتناع تفكر و راحتطلبيمان فرو ببرد.
اسلام به ما آموخته است كه بينديشيم و اهل انديشه باشيم. اگر نميخواهيم مسلمان باشيم لااقل اهل انديشهورزي شويم و از اين كلام بزرگ كه هزار و چهارصد سال قدمت دارد، استفاده كنيم لذا من بايد حرفهايم را تكرار كنم. تنها راه رهايي از اين زندانهاي مرگباري كه با از خود بيزاري براي خود و نسلهاي بعدي ساختهايم، بازگشت به دامن معراجساز تفكر است. ما با انديشهورزي بسيار بيگانه هستيم. به نظام دانشگاهي فرتوت و بيجانمان نگاه كنيد. دانشگاههايي كه در كشور به انديشهورزي و خودياري فكري رسيدهاند، پيشرفتهترين سيستمهاي راداري و موشكهاي بالستيك را ميسازند و دانشگاههايي كه از خود بيگانگي را ترويج ميكنند، اساتيدش براي دورههاي مطالعاتي ابنسينا به امريكا ميروند. مشكل اين افول ما هستيم و بايد به دودمان خود برگرديم و از دهنكجي و خندقهايي كه براي خود و ديگران درست ميكنيم، دست برداريم. آن وقت خواهيد ديد كه درهاي دانش به روي كشور باز خواهند شد.
در دوره معاصر طيف تجددخواه ايراني، تفكر را وارداتي دانست و سعي كرد با تقليد به تفكر برسد. چه تفكراتي مانع تفلسف و فلسفهورزي و به شكلي انديشهورزي ميشوند؟ راهكار شما چيست؟
يكي از بنيادينترين مشكلات كشور امتناع تفكر و چرخ و فلك گفتمانهاي وارداتي است كه روشنفكران ما از دوران قاجار به اين طرف ما را در آن ميگردانند. در واقع، تفكرات وارداتي توسط «روشنفكران» از عصر مشروطه تا به امروز كه اين مصاحبه صورت ميگيرد در هر برهه تاريخي مانند يك چرخ و فلك به شهر و ديار ما ميآيند و ما بدون هيچ آگاهي، تامل و تحليلي مجذوب رنگ و لعاب اين چرخ و فلك ناكارآمد ميشويم و حتي هزينه ميكنيم و سوار اين چرخ و فلكي ميشويم كه هيچ گونه تناسبي با تاريخ تفكر، فرهنگ، تمدن و دين و آيينهاي ما ندارد. چرخ و فلكي كه ما را در دور باطل هم به عرش و هم به فرش كاذب ميبرد و زمين و زماني را براي ما ترسيم ميكند. تنها راه خروج از اين چرخ و فلك و دور باطل آن، خروج بيداري و خودباوري مبتني بر انديشهورزي خودجوش است.
اين گفتمانهاي وارداتي سد بازدارنده اينگونه انديشهورزي در ما ميشوند و اين سيكل معيوب همچنان ادامه دارد كه در نهايت به از خود بيگانگي و خود حقير پنداري فكري و فرهنگي منجر ميشود. به ياد داشته باشيم كه اجارهنشيني فكري نه تنها باعث بيخانماني فلسفي در كشور شده است بلكه باعث نوعي خودفريبي در طيفهاي مختلف جامعه شده و آنها را به اين باور كاذب كشانده است كه ايران جاي انديشهورزي نيست. اگر در ايران انديشهورزي كنيد، جانت را ميگيرند. در صورتي كه اين طور نيست. اينگونه افراد، ايران را هتل تلقي ميكنند. اگر سرويس آن خوب نبود به كشورهاي غربي ميروند و پناهنده ميشوند. اين بزرگترين خيانتي است كه يك ملت يا يك طيف ميتواند به خود و ديگران تزريق كند.
تعجب نكنيد كه بسياري از جوانان و افراد سنين بالاتر به علت بيانديشگي در شبكههاي مجازي هر گونه خوره و خنازيل را براي يكديگر فوروارد ميكنند و باعث انحراف اجتماعي و مدني ميشوند يا اينكه به آن دامن ميزنند. طبيعي است كه بيفكران جامعه ناخواسته آتش بيار معركه ميشوند. جامعه ما نياز به يك آسيبشناسي همه جانبه دارد. خدمت و خيانت روشنفكري در ايران بايد مورد آسيبشناسي دقيق قرار بگيرد. بدون لايروبي معضلات و پيشداوريهاي تاريخي كه به خود تحميل كردهايم، قادر به حركت درآوردن ارابه موفقيت در كشور نخواهيم شد. بديهي است كه كشورهاي غربي به تناسب سياستهاي خارجي خود ما را تاكسي قلمدا ميكنند و هر جا كه دوست داشتند، سوار و پياده ميشوند.
عدهاي امروزه با طرح مفاهيمي مانند تمدن نوين اسلامي و... سعي در احياي تمدن اسلامي دارند. به نظر شما با اين وضعيت اين امر چگونه امكانپذير است؟
بياييد ابتدا اهل انديشهورزي شويم و نوجوانان و جوانان كشور را جدي بگيريم كه سكان آينده كشور دست آنها خواهد بود. انديشهورزي كانون عظيمي به روي ما باز خواهد كرد. انديشهورزي مثل آبي ميماند كه ميان سنگهاي بزرگ و كوچك رويدادها و چالشها راه خود را پيدا ميكند. به اين نيروي حيرتآور انديشهورزي اعتماد و اعتنا كنيم. بدون تكنولوژي تفكر در بطن جامعه و تحول سيستمي نظام آموزشي كشور اين كار ميسر نخواهد شد. اسلام توانمنديهاي بيبديلي دارد. خوارزمي و خواجه نصير طوسي فرزندان همين اسلام هستند. فردوسي و حافظ نيز در جان همين اسلام زاييده شدهاند و باليدهاند.
ابنسينا و ملاصدرا نيز از فرزندان انديشمند اسلام هستند. علامه طباطبايي، مطهري و عبدالجواد فلاطوري نيز مسلمان هستند. در ايران اين پتانسيل وجود دارد كه تبديل به مركز تمدني و دانشساز جهان اسلام شود و در جهان حرفي براي گفتن داشته باشد. بگذاريد خودمان را بيازماييم و با انديشهورزي چنين آرماني را دنبال كنيم. آرمانخواهي سالم ذهن به انديشهورزي سلامت و به عملكردها بهداشت ميبخشد. انديشهورزي هدفمند و مبتني بر روش ميتوانند بسياري از غيرممكنها را ممكن كنند. مسوولان بايد امر به معروف و نهي از منكر را از خودشان شروع و به خودشان ختم كنند. اين روحيه و روش باعث ميشود كه جامعه تبديل به يك دانشگاه انديشهورزي و توليد افكار بلند شود.
آقاي دكتر! در خاتمه سوالي در مورد رواداري داشتم! شما در كتاب «مباني و ساختار فلسفه ميان فرهنگي» به اصل رواداري ميانفرهنگي اشاره داريد؟ مسلما زندگي عاري از جنگ و درگيري و همراه با آرامش جهاني بدون رواداري ميانفرهنگي امكانپذير نيست. چگونه اين اصل ميتواند بشر را از بسياري از مشكلات امروز رها كند؟ به نظر شما سياستمداران كه انديشه تجاوز، استعمار و استثمار را در ذهن دارند، چگونه ميتوانند اين اصل را رعايت كنند؟
اول بايد مشخص شود كه منظور ما از رواداري چيست؟ رواداري از تحمل ديگري، تساهل و آسانگيري كه جوهر تعاريف معمول از رواداري را تشكيل ميدهند، فراتر ميرود. رواداري به معناي واقعي كلمه يعني مشاركت در بهبودبخشي متقابل روابط، همدردي و همدلي متقابل، نيت بدون حب و بغض طرفين، رعايت مرزها و حريمهاي اخلاقي و نگاه گفتوگويي براي فهم و حل چالشها. رواداري به اين معنا نيست كه همه چيز خوب و مفيد و سالم است. در خصوص باورها، جهانبينيها و خصوصيات فردي و جمعي بايد با نگاهي راهحل محور، صحبت بدون تهديد شود. براي تحقق اينگونه رواداري بايد تكاليف سياسي، اجتماعي و علمي خود را با مسووليتپذيري بيشتر انجام دهيم. همه چيز بايد سر جاي خودش باشد.
اگر عملكردها اختياري و نوع انديشهورزي آلونكي و تجزيهطلبانه باشد، نميتوان از رواداري گفتوگويي صحبت كرد. يكي از راههاي ممكن براي دروني كردن رواداري گفتوگويي، تغيير نظام آموزش و پرورش است. تربيت مداوم، اساسنامه رواداري گفتوگويي است. اين نوع رواداري بايد از مهد كودك به نوباوگان تا حضورشان در دانشگاهها و مشاغل ديگر تعليم و آموزش داده شود. اگر تربيت رواداري گفتوگويي صورت نگيرد در سنين بالاتر سخت ميتوان ميزان شكيبايي را كنترل كرد. دليل درگيريهاي خياباني و درصد بالاي خشونت در ايران ميتواند همين بياعتنايي به تربيت سيستمي و اساسي باشد. رواداري گفتوگويي و تعامل درونفرهنگي مبناي هر گونه رواداري ميان فرهنگي است. ما بايد به مضامين فكري خود و نظام ارزشهايمان اشراف كافي و مسلط داشته باشيم تا بتوانيم به گفتوگوي پاياپاي با ديگران بپردازيم.