مرگ سياوش و آشتي با ...
ابوالفضل باني
هماكنون نغمه خوش استاد بيبديل موسيقي پارسي، محمدرضا شجريان در ملكوت چون زمزمه جويباران بهشتي جاري است و اهل آسمان بر اين نغمه داودي رشك ميبرند. آنگونه كه پارسيزبانان بسياري در سراسر گيتي از پنجاه سال پيش از اين با نواي او عاشق شدهاند، با دلشدگانش دل دادهاند، با تحريرهاي دلكشش فراق كشيدهاند و در فراز و فرود آوازش روياي وصل ديدهاند. بسياري از ما با او زيستهايم هر صبحگاهان با صداي دلفريبش بيداري جستهايم و هر شامگاهان با نغمهاش آسودگي يافتهايم. در سفر با ما بوده است. در رنج و درد و داغ. برخي از ما در گوشه محبس مرغ سحرش را زمزمه كردهايم. در اين سالها اخم و گره ابروي اهل شريعت را تاب آوردهايم و گفتهايم:
ما از دو جهان غير تو اي عشق نخواهيم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما
همواره برخي از مفسرا ن شريعت خنياگران اقاليم اغاني و معاني را يا به چوب تكفير نواختهاند يا مطرود خلق كردهاند. حكايتهاي بسياري در تاريخ پردرد اين طايفه ميبينيم. هر چند بودهاند خليفگان شريعت كه در نيايشهاي خلوت خويش به نوا ابيات حافظ ميخواندهاند، اما ميانهاي اين دو با هم به مهر نداشتهاند گو اينكه هر چه اخم بوده از سوي شيخان رفته است. تا اينكه از پهنه خراسان بزرگ كه بسيار مردان شعر و شريعت و ادب در دامن خود پرورده است، سياوشي در پهنه موسيقي ايران زمين باليده ميشود. سياوشي كه نه به آتش رفت ليك در پس هشتاد سال خواندن و بودن و زيستن، اكنون كه جان در محضر جانان زنده ميكند و شراب از شرابا طهورا مينوشد و نزد بهشتيان به خنيا نشسته است، به راستي غم اين سالها روي ترش كردن را به دوش كشيد و در شدائد و سختيهاي بسيار چراغ موسيقي ايراني را پرفروغ و جاودان نگه داشت. اينك او نيست. نه كه نيست بلكه رخت تن به رختآويز گور سپرده و يكسره جان شده است. اكنون در آبگينه حياتش، شريعت صورت پاكيزه آن خنياگري كه راه به ملكوت دارد را به نظاره نشسته و چشم تر كرده در رحلت اين دردانه موسيقي و دل فگار شده و جان آزرده و بيجهت نيست كه برخي مردان شريعت در سوگ اين سياوش دست به قلم برده و در تعزيتش پيام داده و خود را داغدار فراقش دانستهاند. چه مرگ روشناييبخشي، چه رفتن راهگشايي و چه نبودني كه لبالب بودن است. هنر خنياگري بعد از استاد روان جاويد محمدرضا شجريان به دو دوره تاريخي تقسيم ميشود؛ دوره ترشرويي برخي از مفسران شريعت و دوره همزباني و همراهي. حال به انتظار روزهاي فرارو بنشينيم تا راستي اين گفتار به منظر چشم عالميان آيد كه او سياوش موسيقي ايراني توانست با طرز زندگياش، هنرش و بودنش اين آشتي را برقرار كند. هر چند رسانههاي ديداري و شنيداري رسمي حكومت ممنوعش كردند، اما نواي ناياش زمزمه مردان و زنان اين سرزمين پرمحنت شده است. اكنون مرغ سحر با آن ناله حزين از حنجره تمامي ما مردمان اين ديار ميخواند و اين داغ هر آن تازه است.