• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4770 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۸ مهر

در بازار مسگرها

مهرداد احمدي شيخاني

دوستي دارم نكته‌دان كه سنجيده و مستدل سخن مي‌گويد. نه اينكه سخنش حتما درست باشد، كه ممكن است اشتباه هم بگويد، ولي تلاش دارد كه از دايره متانت و تعقل خارج نشود چراكه گمان دارد حفظ متانت در سخن و نظر حتي بر درست نظر ارجح است. همه حرف من هم اينجا همين روش سخن گفتن است و نه درستي و نادرستي آنچه گفته مي‌شود. مثل همان «بفرما و بنشين و بتمرگ» كه هر 3 يكي است ولي به 3 حالت. اما همين دوست يك ‌بار چنان از موضوعي آشفته شد كه به قول نويسندگان قرن پنجم «عنان كلام رها كرد و گفت آنچه گفت» و چنان تلخ و تند گفت كه بعضي حيرت كردند. ولي جالب آنكه چنين تلخ‌گويي دوست‌مان خيلي بيشتر از وقتي كه آرام و سنجيده سخن مي‌گفت به چشم آمد. پس از آن بود كه به شوخي گفتم، يك عمر آرام و سنجيده گفتي و هيچ اثر نداشت و كسي توجه نكرد يا توجه كرد ولي نه در حد انتظار و حالا ببين كه تند گفتي و اين همه خواهان داشت. واقع هم همين است. مثل آنچه در كوچه و خيابان مي‌گذرد. يكي كه آهسته مي‌رود و به چشم نمي‌آيد ولي كافي است در ميانه خيابان تصادفي بشود و رانندگان گريبان هم بگيرند و به جان هم بيفتند و اموات و انصاب يكديگر را به دشنام ببندند تا همه متوجه‌شان بشوند و دوره‌شان كنند به تماشا. انگار رونق بازار به داد است و فرياد و نمايش و هوار كشيدن و آنكه صداي بلندتري دارد و اقوام آن يكي را بهتر مخاطب قرار مي‌دهد، محبوب‌تر است. مانند بازار مسگرها كه بايد بكوبي و هر چه بلندتر بكوبي، دكانت پُر رونق‌تر. انگار يك ‌جور كاسبي است. ديگ را بر دهانه دكان مي‌گذاري و مي‌كوبي تا در گذر و نظر عابرين به چشم بيايي و شايد ديگ و ديگچه‌اي به خلق‌‌الله بيندازي و ناني به روغن بزني. رسم است ديگر. به اين فحش بدهي، به آن تهمت بزني، اين را قلم به مزد بخواني، آن يكي را مزدور خطاب كني و ديگري را كاسه‌ليس لقب دهي. اگر هم يكي بگويد اين همه فحش و ناسزا را از كجا آورده‌اي و به ما هم دليل بگو تا همراه شويم، جواب مي‌شنوي كه برو خودت بگرد تا دليل پيدا كني. دوستي داشتم شاه‌بيت سخنش اين بود كه «صداي بلند نشانه افكار بلند نيست» اما در بازار مسگرها چه؟ در آنجا كه داد است و هوار و صداي كوفتن چكش است و مس، آنكه داد نزند به كجا راه مي‌برد؟ وقتي يكي فرياد مي‌كند و اين و آن را به فحش و ناسزا مي‌گيرد...

كار آن ديگري كه سخن به آهستگي و شمردگي به زبان مي‌آورد تا كجا پيش مي‌رود؟ در بازاري كه داد تهمت است و دكان نفرت، فروشنده عطر و عطوفت چه خريدار دارد؟ عطر را كه جار نمي‌زنند. بازار كه بشود چكش و سندان و كوبيدن بر ديگ و خرد كردن فنجان، عطر فروشان را رغبتي براي عرضه گلاب نمي‌ماند و چاره نمي‌شود جز بستن دكان و خالي كردن بازار. نمي‌شود كه لباست و روحت را لجن‌مال كنند و صبح و شامت بشود، شستن و بر آفتاب پهن كردن جانت از اين همه آلودگي و بعد وقت بماند براي عرضه مطاع در راسته فحش‌فروشان حرفه‌اي. مي‌گذاري و مي‌روي پي كارت. آنكه مي‌ماند هم يا بايد پوست‌كلفتي كند و يك گوش را در بكند و يك گوش را دروازه و به صبر و صبوري گلاب بفروشد، يا چشم ببندد و دهان باز كند و او هم بر ديگ بكوبد و فحش بدهد و فحش بشنود و بازار فحاشي را گرم‌تر كند و اره بدهد و تيشه بگيرد. دست به يقه شوند و بر سر هم بكوبند و خون بريزند و خون بخواهند و كار بالا بگيرد. و خب وسط دعوا كه حلوا خيرات نمي‌كنند. در خاطره جامعه ما هم كم نيست از اين داستان‌ها كه خواسته‌ايم فحش به فحش بشوييم و مشت به مشت و لجن به لجن و آخرش هم خون به خون. هر چند كه گفته باشند «خون به خون شستن محال آمد محال». وقتي هم نخواهيم هيزم در اين آتش بريزيم و نفت بر آن بپاشيم، كم نيستند كساني كه به ترس و بي‌ارادگي‌ متهم‌مان كنند كه «فلاني مرد اين ميدان نبود و جا زد» و حالا مرد مي‌خواهد كه هم زخم فحش غير تحمل كند و هم نيش زبان مدعيان دوستي كه ناخن به جانت مي‌كشند و تحقيرت مي‌كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون