پاسخ به سوال ها: آري يا نه؟
واقعگرايانه و نتيجهبخش وجود دارد. معضل اصلي آنجا است كه برخي اساسا منكر عمق مشكلات موجودند و تصور ميكنند و ميگويند كه با تغيير مديريتهاي اجرايي و پس و پيش كردن برخي از سياستها و اتخاذ مواضع انقلابي به سرعت ميتوانند بر همه نابسامانيها غلبه كنند و دنيا را به حيرت وادارند ! بگذريم كه هنوز مشخص نيست چرا ما علاقه عجيبي به جلبتوجه دنيا و برانگيختن تعجب آنها داريم؟ مدعيان مواضع انقلابي به روي خود نميآورند كه اتفاقا دولت سابق در اين زمينه كارستاني بهپا كرد و از قضا سرچشمه بسياري از مشكلات كنوني ناشي ازهمين مشي و روش و نگاه به مسائل است. بگذريم، اگر روزي به هر علت و با هر مقدمه و پس از سر به فلك كشيدن مشكلات مردم وخطر برهم خوردن همهچيز پذيرفته شد كه ما داراي انواع معضلات اقتصادي و اجتماعي و بينالمللي هستيم و بايد فكر اساسي كرد ميشود جوابهاي منطقي و قابل فهم و تجربه شده به سوالهاي موجود داد وچارهسازيها را آغاز كرد. به نظر ميرسد يكي از ريشهايترين مشكلات ما عدم پاسخگويي روشن وصريح و ساده و جدي و صادقانه به سوالهاي اساسي است؟ مثلا هنوز پاسخ روشني به اين سوال ساده داده نشده است كه آيا ما خواهان تعامل مثبت با جهان هستيم يا خير؟ اين سوال پاسخ قاطع وهمهجانبه و راهگشا طلب ميكند و هر جوابي كه به اين سوال ميدهيم بايد در هرشرايطي ستاره راهنماي ما باشد. پاسخ به چنين سوالهايي نبايد به اما و اگرهاي معمول دچار شود و هركس تعبيري از آن بكند و در نهايت در هزار ماجرا كه پيش ميآيد نه خودمان نه طرفهاي خارجي ندانيم كه بالاخره ميخواهيم تعامل مثبت داشته باشيم يانه؟ سوال ديگر اين است كه آيا ما ميخواهيم با امريكا بجنگيم يا ترك مخاصمه كنيم يا همچنان شرايط نه جنگ و نه صلح و نه گفتوگو ونه حتي ترك اصطكاك را پيش ميگيريم؟ در حال حاضر امريكا بدون جنگ و در نهايت خصومت به مردم ما بزرگترين خسارات را وارد ميكند وبايد براي جلوگيري از اين همه ضربه و ضرر چارهاي انديشيد و همهچيز را به مقاومت مردم حواله نداد. اگر اين سوال استراتژيك پاسخ قاطع خود را پيدا ميكرد از سالها پيش تفاوت زيادي نميكرد كه ترامپ رييسجمهور امريكا باشد يا خانم كلينتون؟ سوال سوم كه البته شايد اساسيتر از همه سوالها باشد اين است كه آيا ما طالب رفاه و آسايش و آرامش مردم هستيم ياخير؟ مسلما كسي به اين سوال پاسخ منفي نميدهد ولي روشن است كه جوابهاي «آري» از جديت لازم برخوردار نيستند ومتاسفانه پراز اما و اگر ميشوند. اگر روزي روزگاري فقط به همين يك سوال پاسخي همهجانبه و صادقانه و بيچون و چرا داده شود همه تكليف خود را خواهند دانست و در همه امور ريز و درشت افق راه مشخص ميشود وتزاحمها و درجا زدنها و بلاتكليفيها و هدررفت منابع متوقف خواهد شد. آرامش و آسايش مردم قطعا لوازم خود را دارد و راه و رسمش را همه بلدند و چون مورد انتخاب قرار گيرد، مثلا ديگر هيچ مقام مسوولي صبح كه از خواب بيدار ميشود هوس نفي هولوكاست به سرش نميزند. رفاه مردم نيازمند تعامل جدي با دنيا است و نفي نظم و مناسبات كنوني دنيا كه در بسياري از امور ظالمانه هم هست در تعارض با آن قرار ميگيرد. اگر مردم به طريقي راي دادند كه همه سختيها را بهجان ميخرند ولي اين نظم را نميپذيرند خب سرنوشت خودشان است و كسي نميتواند اختيار تعيين سرنوشت را از آنان بگيرد ولي كسي هم نميتواند براي مردم نسخه درگيري با مناسبات دنيا را بپيچد. به هرحال به نظر ميرسد كه مشكل اصلي ما فعلا اين است كه در بسياري از زمينهها تكليفمان با خودمان مشخص نيست و دايما ميخواهيم مسائل را دور بزنيم و زرنگي كنيم و پاسخها را به تعويق بيندازيم و عاميانهاش اين است كه هم خر را ميخواهيم و هم خرما را... ولي روزگار هميشه به ما چنين اجازهاي نميدهد.