مرگ فتحعليشاه قاجار
مرتضي ميرحسيني
آنقدر فرزند و نوه داشت كه به قول زرينكوب برخي «به خاطر كثرت اولاد او را به تعريض آدم ثاني خواندهاند» زيرا خود يكتنه خلقي جديد ايجاد كرده بود. نوشتهاند- و البته احتمالا خالي از اغراق نيست- كه او در طول عمرش با حدود هزار زن همبستر شد و شمار فرزندان و نوههايش به عددي نزديك به 2 هزار نفر ميرسيد. بخش بزرگي از ماليات كشور خرج اين شاهزادهها ميشد و گاهي كه كفگير به ته ديگ ميخورد از خزانه سلطنتي براي پرداخت هزينه مراسم ازدواج پسرها يا جهيزيه دخترها استفاده ميشد. فتحعليشاه قاجار كه سال 1213 خورشيدي در چنين روزي از دنيا رفت، وارث و جانشين آقامحمدخان بود و بعد از خان بزرگ جاي پسر نداشتهاش را گرفت. 66 سال عمر كرد و 37 سال آن را شاه ايران بود. به تنبلي و پرخوري عادت داشت و به بلاهت و ضعف اراده شناخته ميشد. با تخلص جهانباني و خاقان، شعر هم ميگفت و جالب اينكه ميگويند مصرع اول بعضي از اين اشعار را خودش مينوشت و نوشتن مصرع دوم را به يكي از رجال دربار محول ميكرد. حكايتهايي هم درباره شعرها و سرودههاي اين پادشاه وجود دارد كه يكي از آنها از همه مشهورتر است. عبدالله مستوفي مينويسد: «ميگويند، براي شوخي، يك روز چند شعري به هم بافته و براي يكي از پيشخدمتهاي خود خوانده، و منتظر بوده است تحسين زيادي از شنونده دريافت كند. ولي همين كه جز بالا رفتن لب زيرين و تكان دادن سر چيزي تحويل نگرفته، ميرآخور را احضار كرده و گفته است: اين پسره را ببر طويله ببند و كاه به آخورش بريز! ميرآخور اطاعت كرد و پيشخدمت را از اطاق بيرون برد. پس از نيم ساعتي امر به احضار او داد. همين كه وارد شد مجددا اشعار خود را براي او خوانده و از او پرسيد: حالا چطور است؟ پيشخدمت راه در اطاق را پيش گرفت. شاه از او پرسيد: كجا ميروي؟ گفت: همان جا كه بودم!» به جز چاپلوسان درباري و مزدوران دولتش، كسي علاقه و ارادتي به او نداشت و بعد از اينكه دو بار از روسها شكست خورد و نواحي آن سوي ارس را به همسايه شمالي واگذار كرد اين بيعلاقگي بيشتر هم شد. البته انصاف اين است كه او فرمانروايي بدتر - يا بهتر - از برخي شاهان صفوي نبود و در بسياري ويژگيهاي شخصيتي و نيز در شيوه تصميمگيري و حكمراني به آنان شباهت داشت. اما ايراني كه او بر آن حكومت ميكرد با ايران عصر صفوي بسيار متفاوت بود و از آن مهمتر اينكه جهان روزگار او با جهان روزگار صفويان تفاوتهاي اساسي داشت. برخي پسرانش مثل عباس ميرزا و محمدعلي ميرزا مرداني دلير و لايق بودند، اما رقابت مخربي كه ميانشان وجود داشت گاه – و به ويژه در مقاطع حساس و بحراني مثل جنگ با روسها در قفقاز – به دشمني ميكشيد و خسارتها و ضررهاي زيادي به كشور تحميل ميكرد. شاه معمولا به اين تضادها توجهي نداشت و جز زمانهايي كه كار دو پسر به درگيري ميكشيد در ماجرا دخالت نميكرد.